-
تو چه هستی ؟ که هستی ؟
شنبه 1 آذر 1399 06:35
و تو را گاهی چون دریا میبینم گاهی قطرهای از دریا گاهی چون آفتاب میبینم گاهی تراشهای از آفتاب تو چه هستی ؟ که هستی ؟ که میآیی و نمیآیی نه نوری ، نه خدایی ، نه سایهای پس اگر عشق منی بیا با هم برقصیم که به من اشتیاق بیاموزی و من به تو شیفتهگی را مهاباد قرهداغی شاعر کرد عراقی مترجم : موسی بیدج
-
تو را به رسم خویش دوستت دارم
شنبه 1 آذر 1399 06:30
تو را به رسم خویش دوستت دارم آرام و سربزیر و فروتن چو بیدی مجنون که بادهای آوار را تو را به رسم خویش دوستت دارم صبور و گرم و صمیمی چو خورشید صبحگاهی که نرمینه ی سحر را تو را دوست دارم به رسم سبزینه ها به رسم دیرینه ی انتظار به رسم خزه ای سمج که آغوش سخت سنگ را دوستت دارم تو را به رسم نامی عشق تو را بسان خویش دوستت...
-
گفتی عشق
شنبه 1 آذر 1399 06:25
گفتی عشق و چاقو را در قلبم فرو بردی خون من تا به گل بدل نشود بند نخواهد آمد گل این زخم که از آن بوی محبت می آید پژمرده نخواهد شد مگر آنکه از آن کندو کندو عسل بگیرند عبدالرحمن قاراقوچ شاعر اهل ترکیه ترجمه : رسول یونان
-
پاییز آمده
شنبه 1 آذر 1399 06:20
فصل باران و برگ هایِ رنگ به رنگ فصلِ پچ پچ هایِ زیرِ گوش در یک خیابانِ خیس فصلِ پالتو هایِ بلند و دست هایِ در هم پیچیده فصلِ اعتراف هایِ عاشقانه چای و نگاه از پشتِ بخار پاییز آمده می بینی ؟ حالا می توانی تا دلت می خواهد بغض هایت را اشک بریزی و بگویی بارانِ پاییز است می توانی قدمهایت را تا او بلند و تند برداری و گوش...
-
شروع عشق مان
شنبه 1 آذر 1399 06:15
شروع عشق مان مانندِ درختی بدون سایه است تو را باید از برگها بپرسم فقط وقتی زیر گام ها می افتند حرف میزنند درختان اگر خسته باشند از ایستادن نیست آز انتظار است چشم به راه دوخته اند اما چه خبری ؟ از چه کسی ؟ به حیرت افتاده ام برسرِاین برگها چه خواهدآمد ؟ درختان کاش این گونه نمانند چون راه های مان خشک میشود به من بگو اگر...
-
خورشید من برای تو یک ذره شد دلم
شنبه 1 آذر 1399 06:10
خورشید من برای تو یک ذره شد دلم چندان که در هوای تو از خاک بگسلم دل را قرار نیست ، مگر در کنار تو کاین سان کشد به سوی تو ، منزل به منزلم کبر است یا تواضع اگر ، باری این منم کز عقل ناتمامم و در عشق کاملم با اسم اعظمی که به جز رمز عشق نیست بیرون کِش از شکنجهی این چاه بابلم بعد از بهارها و خزانها ، تو بودهای ای میوهی...
-
از تو چنان رؤیایی ساختهام
شنبه 1 آذر 1399 06:05
از تو چنان رؤیایی ساختهام که حقیقت خود را نیابی آیا هنوز زمان آن نرسیده که تو را در آغوش بگیرم ؟ و آن دهان و آن سرچشمهی صدا را بوسه باران کنم ؟ از تو چنان رؤیایی ساختهام که بازوانام عادت کردهاند سایه ی رؤیایت را در آغوش بگیرند و چشمدرچشم هم بدوزند بی آنکه واقعا دور تنات تنیده باشند شک نکن اگر روزی با حقیقتِ...
-
چه غم گر در سرم شوریست از سودای گیسویت ؟
شنبه 1 آذر 1399 06:00
چه غم گر در سرم شوریست از سودای گیسویت ؟ سر صد همچو من بادا فدای هر سر مویت تن چون موی را خواهم بگیسوی تو پیوستن بدین تقریب خود را خواهم افگندن بپهلویت بروی خوبت از روزی که خط بندگی دادم ز غمهای جهان آزادم ، ای من بنده رویت بدور لاله و گل چون بگلگشت چمن رفتی خجل شد آن یک از رنگ تو و آن دیگر از بویت از آن رو بر سر کویت...
-
من از آن توأم
سهشنبه 15 مهر 1399 06:35
من از آن توأم من از آن توأم چون ستارگان که از آنِ آسماناند من از آنِ توأم چون رودخانهها که از آنِ دریایند من از آن توأم به سانِ اشکهایی که به چشمهای تو تعلق دارند و من از آنِ توأم چون ریههایت که جانشان به نفسهای تو بند است کریستوفر پویندکستر شاعر آمریکایی مترجم : محدثه منصوری
-
دلم می خواست
سهشنبه 15 مهر 1399 06:30
دلم میخواست بین شبها و روزهات بین دستها و نفسهات بین بوسها و لبهات چنان سرگردان شوم که نفهمم دنیا کدام طرف میچرخد چرا میچرخد نارنجی دلم میخواست بین خندهها و موهات اسم تو را صدا کنم و وقتی گفتی جانم جانم را از نبودنت نجات دهم با یک نگاه عباس معروفی
-
پاییز را دوست دارم
سهشنبه 15 مهر 1399 06:25
پاییز را دوست دارم این را به من گفت و من از آن روز در حال فرو ریختنام سنان آنطون شاعر عراقی مترجم : احمد دریس
-
دوستت دارم
سهشنبه 15 مهر 1399 06:20
دوستت دارم بی نفس بلاانقطاع بی آن که حتّی پلک بزنم یا فکر کنم دوستت دارم بی آن که بدانم وقت دوست داشتنت وضعیت حیاتی بدنم زندگی را نشان می دهد یا همین مرگ را که هر روز می میرم برای تو کامران رسول زاده
-
عشق اول
سهشنبه 15 مهر 1399 06:15
همه میگویند عشق اول بهترین است افسانهای و خیال انگیز برای من اما این گونه نبود بین ما حس مبهمی بود و شاید هم نبود جرقهای که روشن و خاموش شد حتی دستهایم نلرزید وقتی ریسمان یادداشتهای کوچک یا روبان یک دسته از نامه را گشودم تنها ملاقات ما بعد از این همه سال گفتگویی سرد درکنار یک میز و دو صندلی بود عشقهای دیگر هنوز...
-
در یاد منی حاجت باغ و چمنم نیست
سهشنبه 15 مهر 1399 06:10
در یاد منی حاجت باغ و چمنم نیست جایی که تو باشی خبر از خویشتنم نیست اشکم که به دنبال تو آواره ی شوقم یارای سفر با تو و رای وطنم نیست این لحظه چو باران فرو ریخته از برگ صد گونه سخن هست و مجال سخنم نیست بدرود تو را انجمنی گرد تو جمع اند بیرون ز خودم راه در آن انجمنم نیست دل می تپدم باز درین لحظه ی دیدار دیدار ‚ چه دیدار...
-
زمانی که من در اوج زیبایی بودم
سهشنبه 15 مهر 1399 06:05
زمانی که من در اوج زیبایی بودم شهر مخروبه خالی از سکنه بود با آسمانی نیلی زمانی که من در اوج زیبایی بودم بسیاری از نزدیکانم رخت از این جهان فروبستند جایی در کارگاه در دریا در جزیرهای ناشناخته مـن با چه حسی میتوانستم خود را بیارایم ؟ زمانی که من در اوج زیبایی بودم کسی نبود تا از سر عشق هدیهای پیشکشام کند مردان...
-
عشق جمال جانان دریای آتشین است
سهشنبه 15 مهر 1399 06:00
عشق جمال جانان دریای آتشین است گر عاشقی بسوزی زیرا که راه این است جایی که شمع رخشان ناگاه بر فروزند پروانه چون نسوزد کش سوختن یقین است گر سر عشق خواهی از کفر و دین گذر کن کانجا که عشق آمد چه جای کفر و دین است عاشق که در ره آید اندر مقام اول چون سایهای به خواری افتاده در زمین است چون مدتی برآید سایه نماند اصلا کز دور...
-
برای فراموشی تو
سهشنبه 8 مهر 1399 06:35
همه راهها به تو ختم میشود حتی آنهایی که برای فراموشیات از سر گرفتم محمود درویش مترجم : احمد ادریس
-
نزدیکِ آمدن تو
سهشنبه 8 مهر 1399 06:30
نزدیکِ آمدن توست تمام ِ زندگیم به هم ریخته نمی دانم چه مرگم شده نه می توانم چیزی بنویسم نه می توانم چیزی بگویم باید خوشحال باشم هستم ، اما خوشحالی ِ همراه با کلافگی دیوانه ام کرده از لحظه رسیدنت شمارش معکوس رفتنت شروع می شود هنوز نیامده ای دلتنگم که می خواهی بروی فهمیدم چه مرگم شده سفر تو کوتاه است و عُمر من ، کوتاه...
-
کار من این است که
سهشنبه 8 مهر 1399 06:25
کار من این است که دریا را به آستان لبان تو بیاورم کاری کنم که در میان مِه زیباتر ببینی نگذارم گل حیاط خانهتان پیر شود نگذارم باغچهی کوچکتان گریه کند نگذارم خدا از تو دلگیر شود کار من این است که نور را به آستان روح تو بیاورم کاری کنم که گُلها فراموشات نکنند نگذارم خورشید در خانهات غروب کند نگذارم مِهر تو را...
-
تو با تمام آنها فرق داری
سهشنبه 8 مهر 1399 06:20
تو با تمام آنها فرق داری آرامی ، نجیبی و صبور زخم هایی زیادی زدم ، می دانم رنج های زیادی دادم و چون غمی ابدی همراهی ات کردم تو اما تمام آنها را زیر زیبایی ات پنهان کردی معشوقه ی زیبا تو پاکی تنت چون ساقه ی گل هاست و دست هات طرواتی که عاریه از باران می گرفت خاکم اما در من همیشه چیزی دفن در من همیشه مُردن همیشه خاموشی و...
-
ای عشق
سهشنبه 8 مهر 1399 06:15
ای عشق بگذار ما به یکدیگر وفادار باشیم زیرا دنیایی که به ظاهر چون سرزمین رویاها پیش رویمان آرمیده چنین رنگارنگ ، زیبا و شاداب در حقیقت نه لذتی دارد نه مهری و نه فروغی نه یقینی ، نه آرامشی ، نه درمان دردی و ما اینجا گویی در یک دشت تاریکایم که با شیپورهای بیامان ستیز و گریز در نوردیده جایی که انبوه جمعیت ناداناش...
-
من و تو
سهشنبه 8 مهر 1399 06:10
من و تو یکی دهانیم که با همه آوازش به زیباتر سرودی خواناست من و تو یکی دیدگانیم که دنیا را هر دَم در منظرِ خویش تازهتر میسازد نفرتی از هرآنچه بازِمان دارد از هرآنچه محصورِمان کند از هرآنچه واداردِمان که به دنبال بنگریم دستی که خطی گستاخ به باطل میکشد من و تو یکی شوریم از هر شعلهیی برتر که هیچگاه شکست را بر ما...
-
این منم که بسیار نوشته ام
سهشنبه 8 مهر 1399 06:05
گفتند نوشتن را گناهی است بزرگ پس ننویس و حرام است نیایش در برابر کلمات پس نزدیک نشو که مسموم میکند دهانِ شعرها را پس ننوش این منم که بسیار نوشیدهام و مسموم نشدهام از جوهر ریختهشده برمیز این منم که بسیار نوشتهام و افروختهام آتشی بزرگ در هر ستارهای و خدا بر من خشمی نگرفت گفتند نوشتن تنها برای مردان است پس سخن نگو...
-
رباعیات خیام
سهشنبه 8 مهر 1399 06:00
آن مایه ز دنیا که خوری یا پوشی معذوری اگر در طلبش میکوشی باقی همه رایگان نیرزد هشدار تا عمر گرانبها بدان نفروشی ======== از کوزهگری کوزه خریدم باری آن کوزه سخن گفت ز هر اسراری شاهی بودم که جام زرینم بود اکنون شدهام کوزه هر خماری ======== ای دوست حقیقت شنواز من سخنی با باده لعل باش و با سیم تنی کانکس که جهان کرد...
-
مرا انتخاب کن
سهشنبه 1 مهر 1399 06:35
مرا انتخاب کن از تمام دنیا مرا انتخاب کن میان من و چشمهای او میتوانی تردید کنی اما در نهایت مرا انتخاب کن هرمان د کونینک شاعر بلژیکی مترجم : نیلوفر شریفی
-
بهای این عشق
سهشنبه 1 مهر 1399 06:30
بگذار هیجانِ آن خاطره غریبىِ این دلتنگى نقشِ این شادى کهنگىِ این غصه رنجِ آن شعر سکوتِ این گمشدگى بهاى این عشق بگذار پیچیدگىِ لعنتىِ این زندگى تو را به گریه بیاندازد بگذار دلش آرام بگیرد که زنده است او که از دنیاى تو گریخته است و تو در دنیاى او از هم گسستهاى سید محمد مرکبیان
-
قلب
سهشنبه 1 مهر 1399 06:25
قلب ما او را فراموش می کنیم تو و من ، امشب تو باید حرارتش را فراموش کنی و من روشنایی اش را وقتی فراموشش کردی لطفا به من بگو عجله کن اگر تاخیر کنی ممکن است باز هم به یادش بیاورم امیلی دیکنسون ترجمه : بهنود فرازمند
-
دوست داشتن
سهشنبه 1 مهر 1399 06:20
تو را در تمام ادیان تو را به تمام زبان ها تو را در تمام نژاد ها درتمام کشورها دوست خواهم داشت آدمی که دیگری را دوست بدارد جهانی را دوست خواهد داشت ساره جلالی
-
مست عشق
سهشنبه 1 مهر 1399 06:15
مست عشق اکنون مسموم عشقم زیرکانه مسموم شدهام چهکسی گمان میکرد درد آنقدر دیرپا باشد ؟ ساکسیفون ، ضرب ، ماه اگر میتوانستم فقط یکبار دیگر حماقت کنم فرشتهی من ، فرشتهی من کجا رفتهای ؟ فرشتهی دروغین من چقدر حتی تمنای خیانت بازوانت را داشته ام رابرت دانکن ترجمه : بهناز بیرون راه
-
تا جرعه ای ز خون دلم نوش می کنی
سهشنبه 1 مهر 1399 06:10
تا جرعه ای ز خون دلم نوش می کنی مستانه ، عهد خویش فراموش می کنی آن شمع مهر را که به جان برفروختم از باد قهر ، یکسره خاموش می کنی هر دم مرا به بوی دلاویز موی خویش از دست می ربایی و مدهوش می کنی ترسم که همچو طبع تو سوداییم کند این طره ای که زیب بر و دوش می کنی راز نهان عشق خود از چشم من بخوان تا چندش از زبان کسان گوش می...