-
کدامین جام و پیغام صبوحی مستتان کرده ست ؟
سهشنبه 5 اردیبهشت 1391 11:27
کدامین جام و پیغام صبوحی مستتان کرده ست ؟ ای مرغان که چونین بر برهنه شاخههای این درخت برده خوابش دور غریب افتاده از اقران به ستانش در این بیغولهٔ مهجور قرار از دست داده، شاد می شنگید و میخوانید ؟ خوشا ، دیگر خوشا حال شما، اما سپهر پیر بد عهد است و بی مهر است، میدانید ؟ کدامین جام و پیغام ؟ اوه بهار ، آنجا نگه کن ،...
-
به آرامی آغاز به مردن میکنی
سهشنبه 5 اردیبهشت 1391 11:07
به آرامی آغاز به مردن میکنی اگر سفر نکنی اگر کتابی نخوانی اگر به اصوات زندگی گوش ندهی اگر از خودت قدردانی نکنی به آرامی آغاز به مردن میکنی زمانی که خودباوری را در خودت بکشی وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند به آرامی آغاز به مردن میکنی اگر بردهی عادات خود شوی اگر همیشه از یک راه تکراری بروی اگر روزمرّگی را تغییر...
-
چشم تو آبی نبود
سهشنبه 5 اردیبهشت 1391 10:59
چشم تو آبی نبود نام تو آبی بود که آن همه مرا به جستجوی نام خودم میان این همه دریاچه های مرده سرگردان کرد هر زن اگر دریاچه ای بوده یا نگینی آبی در انگشتری حساب کنید من به گرداب چند دریاچه ی مرده یا در انگشتان چند زن آبی غرق شده ام نام مرا نام تو دیوانه کرد و آن چه یافتم آخر کار نه فیروزه بود نه زمرد کوه های شرق چخماقی...
-
می خواهم در خواب تماشایت کنم
سهشنبه 5 اردیبهشت 1391 10:55
میخواهم در خواب تماشایت کنم میدانم که شاید هرگز اتفاق نیافتد میخواهم تماشایت کنم در خواب بخوابم با تو تا به درون خوابت درآیم چنان موج روان تیرهای که بالای سرم میلغزد و با تو قدم بزنم از میان جنگل روشن مواج برگهای آبی و سبز همراه خورشیدی خیس و سه ماه به سوی غاری که باید در آن هبوط کنی تا موحشترین هراسهایت...
-
دوستت دارم
سهشنبه 5 اردیبهشت 1391 10:52
دوستت دارم نه تنها برای آنچه که هستی بلکه برای آنچه که هستم هنگامی که با توام دوستت دارم نه تنها برای آنچه که از خود ساخته ای بلکه برای آنچه که از من می سازی دوستت دارم برای بخشی از وجودم که تو شکوفایش می کنی دوستت دارم چون دست بر دل فسرده ام می نهی زنگارهای بی ارزش و بی مقدار به سویی می زنی و نور می تابانی بر گنجینه...
-
من مستم و دل خراب
سهشنبه 5 اردیبهشت 1391 10:48
من مستم و دل خراب جان تشنه و ساغر آب برخیز و بده شراب بنشین و بزن رباب ای سام تو بر سحر وی شور تو در شکر در سنبلهات قمر در عقربت آفتاب برمشک مزن گره برآب مکش ز ره یا ترک خطا بده یا روی ز ما متاب در بر رخ ما مبند بر گریهی ما مخند بگشای ز مه کمند بردار ز رخ نقاب من بندهام و تو شاه من ابر سیه تو ماه من آه زنم تو راه...
-
عشقت به من آموخت
سهشنبه 5 اردیبهشت 1391 10:39
عشقت به من آموخت که اندوهگین باشم و من قرن ها محتاج زنی بوده ام که اندوهگینم کند به زنی که چون گنجشکی بر بازوانش بگریم به زنی که تکه های وجودم را چون تکه های بلور شکسته گرد آرد می دانم بانوی من ، بدترین عادات را عشق تو به من آموخت به من آموخت که شبی هزار بار فال قهوه بگیرم و به عطاران و طالع بینان پناه برم به من آموخت...
-
رهرو عشق باش
جمعه 1 اردیبهشت 1391 18:16
راه عشق سخت است و دشوار هنگامی که عشق تو را به اشارتی فرا میخواند رهرو عشق باش عاشق شو تیغ های نهفته عشق تو را خسته می کند نوای عشق چنان تند باد شمال در باغ رویاهای تو را آشفته می کند اما عاشق شو جبران خلیل جبران
-
شبیه همدیگر نیستیم
جمعه 1 اردیبهشت 1391 18:08
من خوشحالم که خودم هستم زیرا من شبیه تو نیستم تو هم خوشحال باش که خودت هستی چون اصلا ً شبیه من نیستی برای همین است که ما می توانیم با هم دوست باشیم و چه خوب است دوستی دو تا آدم مثل ما که اصلا ً شبیه هم نیستند اما همدیگر را دوست دارند شل سیلور استاین
-
راه قلندران
جمعه 1 اردیبهشت 1391 17:54
جز راه قلندران میخانه مپوی جز باده و جز سماع و جز یار مجوی بر کف قدح باده و بردوش سبوی می نوش کن ای نگار و بیهوده مگوی خیام
-
این عشق ماندنی
جمعه 1 اردیبهشت 1391 17:47
این عشق ماندنی این شعر بودنی این لحظه های با تو نشستن سرودنی ست این لحظه های ناب در لحظه های بی خودی و مستی شعر بلند حافظ از تو شنودنی ست این سر نه مست باده این سر که مست مست دو چشم سیاه توست اینک به خاک پای تو می سایم کاین سر به خاک پای تو با شوق سودنی ست تنها تو را ستودم آنسان ستودمت که بدانند مردمان محبوب من به سان...
-
من بسیار گریسته ام
جمعه 1 اردیبهشت 1391 17:41
من بسیار گریسته ام هنگام که آسمان ابری است مرا نیت آن است که از خانه بدون چتر بیرون باشم من بسیار زیسته ام اما اکنون مراد من است که از این پنجره برای باری جهان را آغشته به شکوفه های گیلاس بی هراس بی محابا ببینم احمدرضا احمدی
-
دلی یا دلبری
جمعه 1 اردیبهشت 1391 17:36
دلی یا دلبری یا جان و یا جانان نمی دانم همه هستی تویی فی الجمله این وآن نمی دانم به جز تو در همه عالم دگر دلبر نمی بینم به جز تو در همه گیتی دگر جانان نمی دانم یکی دل داشتم پر خون ، شد آنهم از کفم بیرون کجا افتاد آن مجنون ، در این دوران نمی دانم دلم سرگشته می دارد سر زلف پریشا نت چه می خواهد ازین مسکین سرگردان نمی...
-
زیباترین
جمعه 1 اردیبهشت 1391 17:17
زیباترین می خواستم ترا بسرایم خود را سروده ام باری حدیث عشق تو می بود در میان اما دریغ و درد که پاداش من خون بود خون دلمه بسته به مژگان منصور نیز بر اوج دار بانگی کشید : اناالحق سوخت خاکستری به چشم جهان کرد حتی مسیح هم در اوج جلجتا یاد از تو کرد زیباترین نصرت رحمانی
-
ای شط زیبای پر شوکت من
چهارشنبه 30 فروردین 1391 12:21
ای تکیه گاه و پناه زیباترین لحظه های پرعصمت و پرشکوه تنهایی و خلوت من ای شط شیرین پر شوکت من ای با تو من گشته بسیار در کوچه های بزرگ نجابت در کوچه های فروبسته استجابت در کوچه های سرور و غم راستینی که مان بود در کوچه باغ گل ساکت نازهایت در کوچه باغ گل سرخ شرمم در کوچه های نوازش در کوچه های چه شبهای بسیار تا ساحل سیمگون...
-
حیات جاودانی
چهارشنبه 30 فروردین 1391 12:14
ز آن می که حیات جاودانیست بخور سرمایه لذت جوانی است بخور سوزنده چو آتش است لیکن غم را سازنده چو آب زندگانی است بخور خیام
-
صدایم را
چهارشنبه 30 فروردین 1391 12:13
قطعا روزی صدایم را خواهی شنید روزی که نه صدا اهمیت دارد و نه روز حسین پناهی
-
من تنهایم بی تو
چهارشنبه 30 فروردین 1391 12:06
من تنهایم بی تو هیچ کاری نمی توانم بکنم دیگر شعر هم نمی توانم بنویسم و این تنهایی تلخ است تلخ مثل نگاه نوازنده ای که با دست های بریده به پیانو می نگرد رسول یونان
-
رفتم به طبیب جان گفتم که ببین دستم
جمعه 25 فروردین 1391 12:02
رفتم به طبیب جان گفتم که ببین دستم هم بیدل و بیمارم هم عاشق و سرمستم صد گونه خلل دارم ای کاش یکی بودی با این همه علتها در شنقصه پیوستم گفتا که نه تو مردی گفتم که بلی اما چون بوی توام آمد از گور برون جستم آن صورت روحانی وان مشرق یزدانی وان یوسف کنعانی کز وی کف خود خستم خوش خوش سوی من آمد دستی به دلم برزد گفتا ز چه...
-
من مرغ آتشم
جمعه 25 فروردین 1391 11:57
من مرغ آتشم می سوزم از شراره این عشق سرکشم چون سوخت پیکرم چون شعله های سرکش جانم فرو نشست آنگاه باز از دل خاکستر بار دگر تولد من آغاز می شود و من دوباره زندگیم را آغاز می کنم پر باز می کنم پرواز می کنم حمید مصدق
-
درمان درد عاشقان صبرست
جمعه 25 فروردین 1391 11:51
من دوست میدارم جفا کز دست جانان میبرم طاقت نمیدارم ولی افتان و خیزان میبرم از دست او جان میبرم تا افکنم در پای او تا تو نپنداری که من از دست او جان میبرم تا سر برآورد از گریبان آن نگار سنگ دل هر لحظه از بیداد او سر در گریبان میبرم خواهی به لطفم گو بخوان خواهی به قهرم گو بران طوعا و کرها بندهام ناچار فرمان...
-
تفاوت من و آسمان
جمعه 25 فروردین 1391 11:45
معشوقم از من میپرسد تفاوت بین من و آسمان چیست ؟ تفاوت ، عشق من این است که وقتی تو میخندی من آسمان را از یاد میبرم نزار قبانی
-
بیراهه رفته بودم
جمعه 25 فروردین 1391 11:16
بیراهه رفته بودم آن شب دستم را گرفته بود و می کشید زین بعد همه عمرم را بیراهه خواهم رفت حسین پناهی
-
تب فراق تو
یکشنبه 20 فروردین 1391 11:12
سوز تب فراق تو درمان پذیر نیستتا زندهام چو شمع ازینم گزیر نیستهر درد را که مینگری هست چارهایدرد محبت است که درمان پذیر نیستهیچ از دل رمیده ما کس نشان ندادپیدا نشد عجب که به دامی اسیر نیستبر من کمان مکش ، که از آن غمزهام هلاکبازو مساز رنجه که حاجت به تیر نیسترفتی و از فراق تو از پا درآمدمباز آ که جز تو هیچکسم...
-
در آغاز عاشق شدم
یکشنبه 20 فروردین 1391 11:06
در آغاز عاشق شدم به برق نگاهت به خنده ات به اشتیاقت به زندگی اکنون نیز دوست می دارم گریه ات را و بیم ات را و نگرانی ات را از فردا و درماندگی نهفته در چشمانت را اما در برابر هراسی که داری می خواهم یاری ات دهم زیرا شوقم به زندگی هنوز در برق نگاهت نهفته است اریش فرید
-
چرا پنهان کنم ؟
یکشنبه 20 فروردین 1391 11:03
چرا پنهان کنم ؟ راز آن است که کس نداند اما خدا میداند و تو هنوز نمیدانی که من چقدر دوستت دارم عباس معروفی
-
نوبت جوانی
یکشنبه 20 فروردین 1391 10:54
امروز که نوبت جوانی من است می نوشم که از آنکه کامرانی من است عیبم مکنید . گرچه تلخ است خوش است تلخ است ، از آنکه زندگانی من است خیام
-
فرهنگ مرا
یکشنبه 20 فروردین 1391 10:51
ای بانویی که دستانت فرهنگ مرا ساخت بگذار بر آینه ی دستانت بوسه زنم و پیش از سفر توشه ای برگیرم بگذار روی پیانو به خواب روم که از وسعت عمر دیگر چیزی نمانده است می خواهم نقش هایی برگیرم از شکل دستانت از صدای دستانت از سکوت دستانت آیا کمی در برابرم خواهی نشست تا که محال را رسم کنم ؟ نزار قبانی
-
ما نوای خویش را در بینوائی یافتیم
چهارشنبه 16 فروردین 1391 10:47
ما نوای خویش را در بینوائی یافتیم فخر بر شاهان عالم در گدائی یافتیم ز آشنا بیگانه گشتیم از جهان و جان غریب در جوار قرب جانان آشنائی یافتیم سالها بانگ گدائی بر در دلها زدیم لاجرم بر پادشاهان پادشائی یافتیم ای بسا شب کاندرین امید روز آوردهایم تا کنون از صبح وصلش روشنائی یافتیم ترک دنیی گیر و عقبی زانکه در عین الیقین...
-
عطر آهسته هوا
چهارشنبه 16 فروردین 1391 10:39
من از عطر آهسته هوا میفهمم تو باید تازگی ها از اینجا گذشته باشی گفتگوی مخفی ماه و پرده پوشی آب هم همین را میگویند دیگر نیازی به دعای دریا نیست گلدان ها را آب داده ام ظرفها را شسته ام خانه را رفت و رو کرده ام دنیا خیلی خوب است بیا علامت خانه بودن من همین پنجره رو به جنوب آفتاب است تا تو نیایی پرده را نخواهم کشید سید...