چگونه بی درد بیدار شوم ؟
بی دلهره آغاز کنم ؟
رؤیایم مرا به سرزمینی برد
که در آن زندگی وجود ندارد
و من می مانم
بی روح
بی احساس
چگونه تکرار کنم ؟
روزها را از پس دیگری
افسانه ی ناتمامم را
چگونه تحمل کنم ؟
تصویر رنج های فردا را
با دشواری های امروز ؟
چگونه مراقب خود باشم ؟
با زخم هایی که سر باز می کنند
و حادثه ها
دلیل این زخم ها
همیشه در من زنده می مانند
حادثه هایی شبیه زمین
شبیه دیوانگی کبود زمین
و زخم دیگری که بر خود روا داشته ام
هر ساعت شکنجه می کند
بی گناهی را که دیگر من نیستم
کسی پاسخ نمی دهد
زندگی بی رحم است
کارلوس دروموند دِآندراده
ترجمه : الهام عسکری
ای باد صبحدم خبری ده ز یار من
کز هجر او شدست پژولیده کار من
او بود غمگسار من اندر همه جهان
او رفت و نیست جز غم او غمگسار من
بیکار نیستم که مرا عشق اوست کار
بییار نیستم چو غمش هست یار من
هرگونهای شمار گرفتم ز روز وصل
هرگز نبود فرقت او در شمار من
کو آن کسی که کرد شکایت ز روزگار
تا بنگرد به روز من و روزگار من
پرخون دل و کنار همی خوانم این غزل
بربود روزگار ترا از کنار من
انوری
دلم میخواهد ساعتها ، و ساعتها
با تو زیر موسیقی باران راه بروم
دلم میخواهد
وقتی اندوه در من ساکن میشود
و بیتابی به گریهام میاندازد
صدایت را از تلفن بشنوم
سعاد الصباح
مترجم : اسماء خواجه زاده
اگراسم این حسی که به تو دارم
عشق است
هیچوقت قبلا عاشق نبوده ام
مرا به دیدن جسمانی تو
هیچ نیازی نیست
چنان پرم از تو
چنان پر
که بیشتر شبیه شوخی زیبایی هستم
رضا براهنی
دلتنگی
آدمی را به خیال می کشاند
دلتنگم
و کسی نمی فهمد
این سکوت
از گریه کردن غم انگیزتر است
دلتنگم
تو را می خواهم
مرا به خاطر بیاور
نیمه شبی که ندارمت را به خاطر بیاور
روزهای تنهایی بی رحم اند
مثل زن های بی عشق
مثل روزهای تنهایی من
گاهی نامت را به خاطر ندارم
ولی هنوز هم "دوستت دارم"
مرا به خاطر بیاور
نیمه شبی که ندارمت را به خاطر بیاور
سیگارهایت را کنار بگذار
مرا در آغوش بگیر
موهایم را نوازش کن
و مرا فراموش کن
و به خاطر نیاور زنی را
که آتش عشقش
در کنجی به سردی گرایید
عاطفه آقاخانی
ای محبوبم
هنگامی که به من " تو یک شاعری " می گویی
چشمانم مانند گلی بی نام می درخشد
و رنگهایش را برای اولین بار به جهان عرضه می کند
این شعر را تنها برای تو می نویسم
اما اگر بخواهی آن را مثل یک شعر نخوان
زیرا هر سال از نو خواهم نوشت آن را
مانند پرنده ای که قبل از فصل سرما
کوچ کرده و شادمانه گرمای جنوب را تجربه می کند
و همچنین خواهم نوشت آن را
در هر دوره و هر قرن
دگر بار با زبان ویژه عشق
ادیب جان سور
مترجم : ن.یوسفی و تورگوت سای
نوروز منی تو
با جان نو خریده به دیدارت می دوم
شکوفه های توام من
به شور میوه شدن
در هوای تو پر می کشم
شمس لنگرودی
وطن من
پیشانی توست
پس مرا گوش ده
که تو را میگویم
مرا ترک نکن
چونان گیاهی
پشت حصارها
چونان کبوتری مهجور
مرا ترک نکن
چونان ماهِ دلشکسته
چونان سیارهای که میان شاخهها به گدایی افتادهست
مرا ترک نکن
آزاد در حزن خویش
با دستانی که خورشید را جاری میکند
از دودکش سلول من
مرا زندانی کن
و اگر از آنِ منی
عادت کن به سوزاندن من
به آتش عشق من به سنگهایم
به زیتونم
به پنجره هایم
به خاکم
وطن من پیشانی توست
پس مرا گوش ده
که تو را میگویم
مرا ترک نکن
محمود درویش
مترجم : محبوبه افشاری
در این زندان ، برای خود ، هوای دیگری دارم
جهان گو بی صفا شو ، من صفای دیگری دارم
اسیرانیم و با خوف و رجا درگیر ، امّا باز
در این خوف و رجا من دل به جای دیگری دارم
در این شهر پر از جنجال و غوغایی ، از آن شادم
که با خیل غمش ، خلوتسرای دیگری دارم
پسندم مرغ حق ، لیک با حق گویی و عزلت
من اندر انزوای خود ، نوای دیگری دارم
شنیدم ماجرای هر کسی ، نازم به عشق خود
که شیرین تر ز هر کس ، ماجرای دیگری دارم
اگر روزم پریشان شد ، فدای تاری از زلفش
که هر شب با خیالش خواب های دیگری دارم
من این زندان به جرم مرد بودن می کشم ، ای عشق
خطا نسلم ، اگر جز این ، خطای دیگری دارم
اگر چه زندگی در این خراب آباد زندان است
و من هر لحظه در خود تنگنای دیگری دارم
سزایم نیست این زندان و حرمان های بعد از آن
جهان گر عشق در یابد ، جزای دیگری دارم
صباحی چند از صیف و شتا هم گرچه در بندم
ولی پاییز را در دل ، عزای دیگری دارم
غمین باغ مرا باشد بهار راستین ، پاییز
گه با این فصل من سرّ و صفای دیگری دارم
من این پاییز در زندان ، به یاد باغ و بستان ها
سرود دیگر و شعر و غنای دیگری دارم
هزاران را بهاران در فغان آرد ، مرا پاییز
که هر روز و شبش حال و هوای دیگری دارم
مهدی اخوان ثالث
می خواهم بگویم من عاشقم
اما احساس شرم می کنم
خودم را احمق نشان دهم
پس می گویم متنفرم
می خواهم بگویم نفرت دارم
اما دشمنی ندارم
پس می گویم بسلامتی
می خواهم بگویم سلام
اما شاید صدایم خیلی بلند باشد
پس تظاهر می کنم هیچکس را نمی بینم
می خواهم بگویم خداحافظ
اما می ترسم دوباره برگردم
پس چیزی نمی گویم
اما این طوری سکوت سنگین می شود
پس می گویم دارد باران می بارد
می خواهم بگویم سرد است
اما کسی نیست تا بشنود
پس یک لباس گرم تر می پوشم
می خواهم بگویم دارم می روم
اما هیچ کسی این دور و برها نیست
پس واقعا می روم
می خواهم بگویم گنجشک
اما ممکن است سوتفاهم شود
پس می گویم سنگ
می خواهم بگویم چرا
اما هیچکسی جواب نمی دهد
به سوال های ابلهانه
پس چیزی نمی گویم هیچ چیز
می خواهم بگویم چه عالی است
اما هیچکس درباره مزه اش بحثی ندارد
پس می گویم دیروز
می خواهم بگویم اما نمی گویم
چون نمی توانم و وقتی که نمی توانم
نمی خواهم
می خواهم بگویم می خواهم
اما رویاها همیشه اتفاق نمی افتند
پس می گویم کارامل
یا می گویم کلک زدن
می خواهم بگویم یوهو ها ها ها
اما از چنین قضیه ای چیزی گفته نشده بود
پس می گویم اهمیتی ندارد
اما نه آن قدر بی اهمیت
که بعد از همه ی این حرف ها
تو باز هم نمی خواهی هیچ چیزی بگویی
دایوا چیپاوسکایته
ترجمه : آزیتاقهرمان
بوی خوش تو هر که ز باد صبا شنید
از یار آشنا سخن آشنا شنید
ای شاه حسن چشم به حال گدا فکن
کاین گوش بس حکایت شاه و گدا شنید
خوش میکنم به باده مشکین مشام جان
کز دلق پوش صومعه بوی ریا شنید
سر خدا که عارف سالک به کس نگفت
در حیرتم که باده فروش از کجا شنید
یا رب کجاست محرم رازی که یک زمان
دل شرح آن دهد که چه گفت و چهها شنید
اینش سزا نبود دل حق گزار من
کز غمگسار خود سخن ناسزا شنید
محروم اگر شدم ز سر کوی او چه شد
از گلشن زمانه که بوی وفا شنید
ساقی بیا که عشق ندا میکند بلند
کان کس که گفت قصه ما هم ز ما شنید
ما باده زیر خرقه نه امروز میخوریم
صد بار پیر میکده این ماجرا شنید
ما می به بانگ چنگ نه امروز میکشیم
بس دور شد که گنبد چرخ این صدا شنید
پند حکیم محض صواب است و عین خیر
فرخنده آن کسی که به سمع رضا شنید
حافظ وظیفه تو دعا گفتن است و بس
دربند آن مباش که نشنید یا شنید
حافظ
بگذار به همهی زبانهایی که میدانی و نمیدانی
بگویم دوستت دارم
بگذار در جستجوی کلماتی باشم
به حجمِ دلتنگیام برای تو
بگذار به جای تو فکر کنم
به جای تو دلتنگ شوم
به جای تو بگریم و بخندم
و فاصلهی وهم و یقین را از میان بردارم
نزار قبانی
مترجم : اسماء خواجه زاده
من تو را تصویر خواهم کرد
تو را به رنگ
به نور
و به آوازهای رنگین تبدیل خواهم کرد
تو را به گل
به کوه ، و به رودخانه های خروشان
تبدیل خواهم کرد
من از تو دنیا را خواهم ساخت
و برای تو ، دنیا را
اگر سخنم را باور نمیکنی
هنوز قدرت دوست داشتن را باور نکرده ای
نادر ابراهیمی
خواهی مرا دوست بدار
و خواهی از من بیزار باش
برای من تفاوتی نمی کند
اگر مرا دوست داشته باشی
همیشه در دل تو جای دارم
و اگر از من بیزار باشی
همیشه در ذهن تو جای دارم
ویلیام شکسپیر
مترجم : دکتر حسین الهی قمشه ای
عشق
تنها ارثیه ایست
که از من به تو می رسد
مرا ببخش اگر
با دست های خالی
دوستت داشتمت
مینا آقازاده
تنت میتواند زندگیام را پر کند
عین خندهات
که دیوار تاریک حزنم را به پرواز در میآورد
تنها یک واژهات حتی
به هزار تکه میشکند تنهایی کورم را
اگر نزدیک بیاوری دهان بیکرانات را
تا دهان من
بیوقفه مینوشم
ریشهی هستی خود را
تو اما نمیبینی
که چقدر قرابت تنت
به من زندگی میبخشد و
چقدر فاصلهاش
از خودم دورم میکند و
به سایه فرو میکاهدم
تو هستی ، سبکبار و مشتعل
مثل مشعلی سوزان
در میانهی جهان
هرگز دور نشو
حرکات ژرف طبیعتات
تنها قوانین مناند
زندانیام کن
حدود من باش
و من آن تصویرِ شاد خویش خواهم بود
که تو به من بخشیدی
خوزه آنخل بالنته
ترجمه : محسن عمادی
هر کدام از ما چیزی را از دست می دهیم
که برایمان عزیز است
فرصت های از دست رفته
امکانات از دست رفته
احساساتی که هرگز نمی توانیم برشان گردانیم
این بخشی از آن چیزیست که به آن می گویند
زنده بودن
هاروکی موراکامی
قصد جان می کند این عید و بهارم بی تو
این چه عیدی و بهاری است که دارم بی تو
گیرم این باغ ، گُلاگُل بشکوفد رنگین
به چه کار آیدم ای گل ! به چه کارم بی تو ؟
با تو ترسم به جنونم بکشد کار ، ای یار
من که در عشق چنین شیفته وارم بی تو
به گل روی تواش در بگشایم ورنه
نکند رخنه بهاری به حصارم بی تو
گیرم از هیمه زمرد به نفس رویانده است
بازهم باز بهارش نشمارم بی تو
با غمت صبر سپردم به قراری که اگر
هم به دادم نرسی ، جان بسپارم بی تو
بی بهار است مرا شعر بهاری ،آری
نه همیه نقش گل و مرغ نیارم بی تو
دل تنگم نگذارد که به الهام لبت
غنچه ای نیز به دفتر بنگارم بی تو
حسین منزوی