ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
مرا به خواب عشق اول جوانیم رجوع دادهای
به من بگو چگونه من جوان شوم ؟
بگو چگونه این جهان جوان شود ؟
بگو چگونه راز عاشقان عیان شود ؟
عطش برای دیدن تو سوخته زبان من
به من بگو عطش چگونه بی زبان بیان شود ؟
تو مهربان من ، بیا کنار پنجره
و پیش از آنکه قد نیمه تیرسان من کمان شود
بهار را به من نشان بده
بگو که سرو سرفراز ما دوباره در چمن چمان شود
به چهرهها و راهها چنان نگاه میکنم که کور میشوم
چه مدتی است دلربا ندیدهام تو را ؟
تو مهربان من بیا کنار پنجره
هلال ابروان خویش را
فراز بدر چهره ات برابرم نشان
که خشکسال شعر من شکفته چون جنان شود
رضا براهنی
خوابم نمی برد
خوابم نمی برد
یک لحظه چشم های تو را دیدم
یک بار یک ستاره که از شب گذشته بود
تند صدایم زد
عاشق شو
بار دگر اگر صدای مرا بشنوی
بدان که این صدا
صدای آخر دنیاست
خوابم نمی برد
خوابم نمی برد
خوابم نمی برد
تا آن ستاره باز صدایم زند
حتا اگر صدا
صدای آخر دنیا باشد
رضا براهنی
یتیمِ زیبایی خواهد بود
این جهان اگر آدمهایش
بدون رویت تو
چشم گشوده باشند
چگونه جهان به غربت ابدی
دوباره عادت خواهد کرد
اگر تو را نبیند
رضا براهنی
اکنون چو برگ آخر پاییزی
تب کردهام
در دستهای سرد تو میلرزم
انصاف نیست
گر میبری
ببر خاکستری را که بر روی سینهی من خفته است
اما بدان
که آفاق را خونین خواهی کرد
وقتی از باغهای چلچله
خواهی گذشت
و برگهای سبز جهان را
خواهی لرزاند
داغ است
هنوز داغ است
خاکستری که از تو
بر روی سینهی من خفته است
رضا براهنی
شما جسورتر از من باشید
ستارههای جهان را میان زنها قسمت کنید
که در زمانه من زنها
نصیب ساده یک سوسوی ستاره نمیبردند
کلید هستی خضری را
به دست بچههای جهان بسپارید
قفس نسازید
که مرغ عشق و قناری
به بال خویش بیایند کنار پنجرهتان
در آن زمان که جهان گل شد
دگردیسی شیوع یافت
شما هم شبانه بال در آوردید
مرا به یاد بیارید
مرا که عاشق معراجهای شرق کهن بودم
رضا براهنی
چنان زلال شود
آن کسی که تو را یک بار
فقط یک بار نگاه کند
که هیچگاه کسی جز تو را نبیند از آن پس
حتی اگر هزار بار هزاران چهره را نگاه کند
یتیمِ زیبایی خواهد بود این جهان اگر آدمهایش
بدون رویتِ تو
چشم گشوده باشند
چگونه جهان به غربتِ ابدی
دوباره عادت خواهد کرد
اگر تو را نبیند
رضا براهنی
من دوست داشتم
که صورت زیبایی را بر روی سینهام بگذارم
وَ بمیرم اما نشد
هستی خسیستر از اینهاست
دردی که آدم حسی
احساس میکند
بیانتهاست
من این چکیدههای اول و آخر را هم
برای تو در این جا نوشتهام
گرچه روحم تبلور ویرانی است
اما، ذهنم غریبترین چیز است
هر روز گفتنِ این چیزها برای من
از روز پیش دشوارتر شده است
من حافظ تمامی ایام نیستم
اما حتی اگر بمیرم
چیزی نمیرود از یادم
عمری گذشته است و نخواهد آمد
عمر همه نه عمر منِ تنها
من خاطرات عالم و آدم را
در دایره در باغ کاشتهام
آن دایره در باغ
محصول حِسِّ زندگانی من بود
هر میوهای که میافتد از شاخهی درخت میافتد در دایره
تکرار میشود در دایره
تکرار و فاصله ، تکرار و دایره
تکرار دایرهها در میان فاصلهها
محصول حِسِّ زندگانی من بود
من این نگاه دایرهای را هم
برای تو در این جا نوشتهام
حالا نزدیکتر بیا و کلید در باغ را از من بگیر
نشانی آن باغ را روی کلید
برای تو در اینجا نوشتهام
من سالهاست دور ماندهام از تو
و میروم که بخوابم
من پرده را کنار زدم
حالا تو با خیال راحت پروانهوار
در باغ گردش کن
من بالهای پروانهها را هم
با رنگهای تازه
برای تو در اینجا نوشتهام
رضا براهنی
امروز بوسههای تو یادم آمد
در این زمین زیبای بیگانه
و کاکل کوتاه موهایت
و دستهایت
و شانههایت
و آن مورب نورانی از چشمهایت
چیزی میان مشکی و عسل و خرمایی
اینها تمام حافظهی من نیست
تنها اشارههایی از فاصله است
رضا براهنی
اگراسم این حسی که به تو دارم
عشق است
هیچوقت قبلا عاشق نبوده ام
مرا به دیدن جسمانی تو
هیچ نیازی نیست
چنان پرم از تو
چنان پر
که بیشتر شبیه شوخی زیبایی هستم
رضا براهنی
زمان آن رسیده است
که دوست داشتن
صدای نغزِ عاشقانه ای شود
که از گلوی گرمِ تو طلوع می کند
مرا به خواب ِ عشقِ اوّلِ جوانی ام رجوع داده ای
به من بگو چگونه این جهان جوان شود
بگو چگونه رازِ عاشقان عیان شود
عطش برای دیدنِ تو سوخته زبانِ من
به من بگو عطش
چگونه بی زبان بیان شود
تو مهربانِ من ، بیا کنارِ پنجره
و پیش از آن که قدِ نیمه تیرسانِ من کمان شود
بهار را به من نشان بده
رضا براهنی
خوابم نمی برد
خوابم نمی برد
یک لحظه چشم های تو را دیدم
یک بار یک ستاره که از شب گذشته بود
تند صدایم زد
عاشق شو
بار دگر اگر صدای مرا بشنوی
بدان که این صدا
صدای آخر دنیاست
خوابم نمی برد
خوابم نمی برد
خوابم نمی برد
تا آن ستاره باز صدایم زند
حتا اگر صدا
صدای آخر دنیا باشد
رضابراهنی
تو چه دوست داشتنی هستی ای زن
علی الخصوص
زمانی که در فاصله دو شکنجه به خوابم می آیی
قلبم البته تندتر می زند
اما نمی دانم
آیا بدلیل این رویای سبز شکوفان است ؟
یا بدلیل شکنجه ای که در انتظار شانه های لرزان ؟
همیشه از خود می پرسم
چرا لحظاتی را که با تو نبودم با تو نبودم ؟
ودر فاصله دو شکنجه
این پرسش پیوسته در برابرم مثل نگاه مرموزی می ایستد
آیا زمانی خواهد رسید
که من باز به اختیار خوددر کنار تو باشم
یا در کنار تو نباشم ؟
آنگاه چگونه ممکن است فکر کنم که نخواهم
که حتی لحظه ای در کنار تو نباشم ؟
رضا براهنی
نام تمامی پرنده هایی را که در خواب دیدهام ، برای تو اینجا نوشتهام
نام تمامی آنهایی را که دوست داشتهام
نام تمامی شعرهای خوبی را که خواندهام
و دستهایی را که فشردهام
نام تمامی گلها را در یک گلدان آبی ، برای تو در اینجا نوشتهام
وقتی که میگذری از اینجا
یک لحظه زیر پایت را نگاه کن
من نام پاهایت را برای تو در اینجا نوشتهام
و بازوهایت را ، وقتی که عشق را و پروانه را پل میشوند
و کفترها را در خویش می فشرند
برای تو در اینجا نوشته ام
مرا ببخش ، من سالهاست دور ماندهام از تو
اما همیشه ، هر چه در همه جا ، در شب یا روز دیده ام
و هر که را بوسیدهام ، برای تو در اینجا نوشتهام
تنها برای تو در اینجا نوشته ام
در دوردستی و با دلبستگی
من سالهاست دور ماندهام از تو
و میروم که بخوابم
من پرده را کنار زدم
حالا تو با خیال راحت پروانهوار در باغ گردش کن
من بالهای پروانه ها را هم با رنگهای تازه ، برای تو در اینجا نوشتهام
رضا براهنی