ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
نمیدانم که چه چیزیست در تو
که میشکفد و غنچه میشود
فقط چیزیست در دلام که میگوید
صدای چشمهای تو
ژرفتر از تمام گلهای سرخ است
هیچکس حتی باران نیز
دستهایی به این ظرافت ندارد
ادوارد استیلن کامینگز
مترجم : شیرین حسینپور
با نیمنگاهی از تو
بهسادگی شکوفا میشوم
و من
گویی ، همچون انگشتانی مشتشده
در خود محصورم
و تو هماره شکوفا میکنی مرا
گلبرگ به گلبرگ
همانند بهار
که ماهرانه و رازآلود لمس میکند
و شکوفا میشود
اولین گل سرخ بهاری
در شگفتم که چه میکنی با من
در این شکفتن
و باز غنچهشدنها
تنها چیزی در وجودم میداند که
آوای چشمان تو
از سرخی تمامی گلهای سرخ
ژرفتر است
و هیچکس
حتی باران نیز
آغوشی چون تو ندارد
ادوارد استیلن کامینگز
مترجم : فرشته وزیرینسب
بهوقت نرگسهای زرد
که میدانند
هدف از زیستن بالیدن است
چگونه را به خاطر بسپار
چرا را فراموش کن
بهوقت یاسمنها که ادعا میکنند
هدف از بیدار شدن ، رؤیا دیدن است
چنین را به خاطر بسپار
انگار را فراموش کن
بهوقت گلهای سرخ
که ما را اکنون و اینجا
با بهشت شگفتزده میکنند
آری را به خاطر بسپار
اگر را فراموش کن
بهوقت همه چیزهای دلپذیر
که از دسترس درک ما دورند
جستوجو را بهخاطر بسپار
یافتن را فراموش کن
و در راز زیستن
بهوقتی که زمان ما را
از قید زمان میرهاند
مرا به خاطر بسپار
مرا فراموش کن
ادوارد استیلن کامینگز
مترجم : فرشته وزیرینسب
به جایی که بدان سفر نکرده ام
به جایی دور و در ورای هر تجربه
چشمان تو سکوت خود را دارند
در ظریف ترین حالت تو چیزهایی ست که اسیرم می کند
چیزهایی چنان نزدیک که نمی توان بدان دست یافت
کوتاهترین نگاهت به آسانی اسیرم می کند
و حتی اگر همچون انگشتان ، خود را بسته باشم
برگ به برگِ مرا می توانی بگشایی
به همان سان که بهار نخستین گل سرخ اش را
به لمسی راز آلود و سبک دست می گشاید
یا اگر بخواهی مرا بر بندی
من و زندگی ام هر دو
به ناگاه و به زیبایی بسته می شویم
به همان سان که وقتی دلِ گل به او می گوید
همه جا دارد دانه دانه برف می بارد
هیچ چیز این جهان پیش رویِ ماست
به ظرافت شگفت تو نمی رسد
به ظرافتی که
در هر نفس وا می داردم
با رنگِ مهر ، مرگ و جاودانگی را رنگی دیگر زنم
نمی دانم چه در توست که می بندد و می گشاید
تنها می دانم چیزی در من است که می داند
چشمان تو ریشه دارتر از هر گل سرخ است
و حتی باران هم چنین دستان کوچکی ندارد
ادوارد استیلن کامینگز
ترجمه : مجتبی گلستانی
قلبت را میبرم
قلبت را همه جا با خودم میبرم
درون قلبم میبرمش
هرگز بی قلب تو نیستم
هر کجا بروم تو میروی ، عزیزم
و هر کار که کنم
کار توست ، نازنینم
نمیترسم
از هیچ تقدیری
که تو تقدیر منی ، دلبندم
نمیخواهم
هیچ جهانی را
که تو زیبا ، جهان منی ، جهان واقعی من
و تویی همهی معانی ماه
و هر آن چه که خورشید بخواند تویی
اینجا عمیقترین رازی است که کس نمیداند
اینجا ریشهی ریشه و شکوفهی شکوفه
و آسمانِ آسمانِ درختی است به نام زندگی که میروید
بلندتر از آن که روح بتواند به آن برسد و اندیشه بتواند کتمانش کند
و این آن شگفتی است که ستارهها را پراکنده میکند
قلبت را میبرم
درون قلبم میبرمش
ادوارد استیلن کامینگز
ترجمه : سینا کمال آبادی
با تو سخن گفتم
با لبخندی
و تو پاسخی ندادی
دهانت سیمی است برای موسیقی
موسیقی به رنگ خون
به اینجا بیا
آه تو بگو
زندگی ، لبخندی نیست ؟
با تو سخن گفتم با آوازی
و تو نشنیدی
چشمانت سفالینه ای است
از سکوتی الهی
به اینجا بیا
آه تو بگو
زندگی ، آوازی نیست ؟
با تو سخن گفتم با روح
و توتعجب نکردی
چهره ات رویایی است
محبوس در عطری سپید
به اینجا بیا
آه تو بگو
زندگی ، عشق نیست ؟
با تو سخن گفتم با شمشیری
و توسکوت می کنی
سینه ات معبدی است
لطیف تر از گل ها
به اینجا بیا
آه تو بگو
عشق ، مرگ نیست ؟
ادوارد استیلن کامینگز
مترجم : سینا کمال آبادی
کسی چه میداند
شاید ماه بالن بزرگی است
آمده از شهری پراشتیاق
در آسمان
که مردمانی زیباروی
در آن میزیند
چه کسی میداند
اگر زیبارویان من و تو را
پذیرا شوند
شاید من و تو
بر آن سوار شویم
و پرواز کنیم
بر فراز خانهها
اصطبلها
و ابرها
دور
و دور
تا آن شهر پر اشتیاق
در آسمان
که هرگز غریبهای
پای بر خاکش ننهاده است
جایی که
سرتاسر بهار است
همه همدیگر را دوست میدارند
و گلها خودشان
خودشان را میچینند
ادوارد استیلن کامینگز
مترجم : عباس صفاری