گفتم که می روم
می روم
دور شدنم را می بینی
می بینی
از انتهای افق خواهم گذشت
خواهم گذشت
از سرزمین های غریب
که نشانی از ردپای تو ندارند
از اقیانوس ها
که بوی تنت را نشنیده اند
از جنگل
که نمی توانند مثل تو
مرا در خود گم کنند
خواهم رفت
آنقدر دور خواهم رفت
که دور ِ زمین از زیر پایم بگذرد
تا ببینی باز
روبهروی تو ایستادهام
شهاب مقربین
گاهی باید یاد گرفت
همیشه دلی که برایت می تپد
ماندگار نیست
باید یاد گرفت
که قدر بعضی از لحظه ها
را بیشتر دانست
باید یاد گرفت
گاهی ممکن است
آنقدر تنها شوی
که هیچ چشمی اتفاقی هم تو را نبیند
ژوان هریس
الا یا ایها العشق
گلویم خشک شده
دهانم بسته مانده
خونم را بریز
وازخونم شرابی سرخ فراهم کن
وتمام گلهای عالم را سیراب کن
الا یا ایهاالعشق
به داد من برس
آواره گشته ام در بیابان های جهان
همراه قافله های حجاز سرگردانم
می خواهم به طواف خانه تو بیایم
به داد من برس
الا یا ایهاالعشق
قبیله ام را فدای تو کردم
ایمانم را به بتهای تو دادم
روبروی شلاق های خدا ی خودم ایستادم
به دادم برس
الایا ایهالعشق
ربیعة جلطی
مترجم : بابک شاکر
می توان تلخ تر از دوری ات
اندوهی را تصور کرد ؟
گُمان می کنم نه
وَ اما جواب تو آری ست
می شد تورا نداشت
می شد پیش تر از اینها
دستت را از دست داد
تو از من جلوتر ایستاده ای
به اندازه ی خوابِ نوزادی در گهواره
به قدری که آفتابِ فردا را پیش از من نوازش کنی
تو راست می گفتی
می شد تلخ تر هم این روزها می گذشت
بماند که این فصل
بی تو گذشت
سیدمحمد مرکبیان
من دریافته ام
که دوست داشته شدن هیچ نیست
و اما دوست داشتن همه چیز است
آن کس خوشبخت است
که بتواند عشق بورزد
هرمان هسه
عشق حقیقی
آیا به راستی بدان نیازی هست ؟
عقل و احساس به ما می گوید
که با سکوت از آن بگذریم
همچون ننگی در حساس ترین لحظات زندگی
به راستی که فرزندانِ خَلَف
بی هیچ نیازی بدان زاده می شوند
عشق حقیقی
نمیتواند در میان جمعیت زمین شیوع پیدا کند
چرا که به ندرت رخ می دهد
بگذار آنان که عشق حقیقی را نیافته اند
بگویند هرگز چنین چیزی وجود ندارد
چنین باوری
مرگ و زندگی را برای شان آسوده تر خواهد کرد
ویسلاوا شیمبورسکا
ترجمه : بابک زمانی
بخاطر توست
پیمان هر روز من با آفتاب
با نور ، با زمان
با موج زیبای این لحظه های روان
بخاطر توست
که در دستهای زمان
رها می شوم
و در تکرار زیبایش غوطه ور
بخاطر توست
که اینگونه می شتابم
به استقبال سحر
آه ، آری
بخاطر توست
که زندگی هر صبح
سراغ از کوچه مان می گیرد
سراغ از لبخند این پنجره
سراغ از نگاه این بیدار
بخاطر توست
که حریرنسیم
براین پنجره کوچک
گونه نوازش می ساید
که خورشید هرصبح
به ملاقات باغچه می آید
و کودکان غنچه را به آغوش می کشد
بخاطر توست
که از ارمغان بخشش او
زیبایی
بر بام سبز باغچه مان
می بارد
آری
بخاطر توست
که صبح
در گسترش گرم و شتابانش
در این حیاط کوچک
اندکی صبر می کند
و به نوای بالهای آرزوی من
گوش می سپارد
بخاطر توست
که آفتاب مرا می شناسد
و کاروان روز
در این خلوت تنها
خیمه می زند
فریبا سعادت
ازمیان تمام چیزهایی که دیده ام
تنها تویی که میخواهم به دیدن اش ادامه دهم
از میان تمام چیزهایی که لمس کرده ام
تنها تویی که میخواهم به لمس کردنش ادامه دهم
خنده ی نارنج طعمت را دوست دارم
چه باید کنم ای عشق ؟
هیچ خبرم نیست که رسم عاشقی چگونه بوده است
هیچ نمیدانم عشق های دیگر چه سان اند ؟
من با نگاه کردن به تو
با عشق ورزیدن به تو زنده ام
عاشق بودن ، ذات من است
پابلو نرودا
مترجم : بابک زمانی
عشقت
داغِ بزرگی بود
که روزگار
بر دل و پیشانی ام گذاشت
حالا تو بگو
با دستی که پشت آن را داغ گذاشته ام
چگونه می توانم
دستِ دوست داشتنِ کسی را
دوباره بفشارم ؟
مینا آقازاده
شب و روز برای شکنجه من آفریده شد
شب را درخیال توسر می کنم
درخیال گیسوانت ، گرد ماه
درخیال خلوت تو ، با ستاره ها
در خیال امتداد ابروهایت ، تا انتهای هستی
و درهمین خیال شکنجه می شوم
من با خیال تو زجر می کشم
می سوزم و به هوا می روم
گرد ماه می چرخم
خلوتت را با ستاره ها بهم می زنم
و در امتداد هستی محو می شوم
این سرنوشت محتوم من است
سامی الذیبی
مترجم : بابک شاکر
به جرم عشق
محکومم به تنهایی
به جرم دوست داشتن
محکومم به تحقیر شدن
به هر جرمی هر حکمی دلت خواست بده
من به دوست داشتنت ادامه خواهم داد
روزی دلت تنگ میشود
برای کسی که تمام تو بود
آنروز تمام دنیا را بگردی
ردی از من نخواهی یافت
اندکی با من مدارا کن
عاطفه آقاخانی
اگر می دانستم که صبح من
از نگاه تو شروع می شود
می گفتم زودتر بیا
کمی زودتر طلوع کن
اگر فقط چند لحظه زودتر نگاهم می کردی
جهانم شب نمی شد
چیستا یثربی
هرگز از یاد نخواهم برد
که هیچ کس درد زنی را احساس نمی کند
زنی که دندان هایش را
در چوب پنجره فرو می کند
تا کسی را صدا نزند
زیرا که می داند هیچ کس
به دادش نخواهد رسید
غاده السمان
مترجم : سهراب مهدی پور
فاصله ها هرگز
مانعی برای دوست داشتن
برای عشق نیستند
درست
اما اگر من اینجا گریه کنم
آیا در دوردست ها
گونه های تو خیس خواهند شد ؟
جمال ثریا
مترجم : سیامک تقیزاده
تو واقعیت دارى
مثل قهوه
مثل بى خوابى
و یا شاید
خیال باشى
مثل فال
مثل خواب
تو
چه واقعیت باشى
چه خیال
کامم از نبودن تو تلخ مى شود
کامران رسول زاده
روز های بارانی
نگرانت می شوم
می ترسم دلتنگ شوی
از خانه بزنی بیرون
چترت را فراموش کنی
باران ببارد
ابر ها اشک هایشان را کلمه کنند
بپاشند روی تنت
خیس شوی
و کسی نباشد
چترش را روی سرت بگیرد
تو از هجوم آن همه کلمه
بترسی
شانه هایت به لرزه بیفتد
حرف های نگفته ات یخ بزند
دست هایت تنها بماند
هیچکس نباشد
پالتو اش را روی شانه هایت بیاندازد
هیچ کس نباشد
دست هایت را بگیرد
می ترسم
بغض روز های رفته را
با آسمان شریک شوی
اشک هایت
با باران یکی شود
و هیچکس نباشد
تو را در آغوش بگیرد
آرامت کند
باور کن
روز های بارانی
بیش از هر روز دیگری نگرانت می شوم
محمد شیرین زاده
دوست داشتن بعضی آدمها
مثل اشتباه بستن دکمه های پیراهن است
تا به آخرش نرسی
نمی فهمی که از همان اول
اشتباه کرده ای
اوغوز آتای
دوباره دیدمت
و این بار
به درک تازه تری از تنهایی رسیدم
دوباره دیدمت
و ناباورانه
در هوای غربتت نفس کشیدم
دوباره دیدمت
و به فصل تازه تری در عشق رسیدم
نسترن وثوقی