بیا قانون "دوستت دارم" را بین خودمان وضع کنیم. صبحها تلفنات را بردار به عکسام خیره شو طوری که انگار قرار است برای همیشه نباشم. "صبحت بخیر" را طوری بگو که "عزیزم" ها و "جانم" هایش آزاد شود و بریزد به رگهایم، بگذار همین اول صبح تنِ من برایت بلرزد و بترسم که مبادا روزی نباشی. دو فنجان قهوهی ساده را بگذارم روی میز و دلم بلرزد برای شنیدن یک " دوستت دارم" و تو نگاهت را بپاشی به فنجانهای قهوه و نگاه بیقرار من. دلم بخواهد که بگویی " دوستت دارم" و تو به جای هر بار گفتنش، صدبار با نگاهت قربان صدقهام بروی و من از فکر نداشتنت بمیرم و اسپند دود کنم. بیا با همین قانون ساده کمی زندگی کنیم.
#شیما_سبحانی
آدم ها هیچ وقت برای مان تمام نمی شوند آن هایی که می روند مانند آن هایی که مانده اند هر روز از روزنه ی ریز کوچکی درون مان را دید می زنند درون ما پر از آدم های نصفه نیمه ی ناتمام است که خورده حساب های صاف نشده با ما دارند آن هایی که دل شان را شکسته ایم آن هایی که دل مان را شکسته اند همه ی آن ها همیشه در سیر و آبادی و خرابی لحظه لحظه های زندگی مان دست دارند به سان اشباحی که گاهی بی هوا می آیند اما هرگز بی هوا نمی روند همواره روبروی مان نشسته اند و سایه انداخته اند در آینه
بیا قانون "دوستت دارم" را بین خودمان وضع کنیم.
صبحها تلفنات را بردار
به عکسام خیره شو
طوری که انگار قرار است برای همیشه نباشم.
"صبحت بخیر" را طوری بگو
که "عزیزم" ها و "جانم" هایش آزاد شود
و بریزد به رگهایم،
بگذار همین اول صبح تنِ من برایت بلرزد
و بترسم که مبادا روزی نباشی.
دو فنجان قهوهی ساده را بگذارم روی میز
و دلم بلرزد برای شنیدن یک " دوستت دارم"
و تو نگاهت را بپاشی به فنجانهای قهوه
و نگاه بیقرار من.
دلم بخواهد که بگویی " دوستت دارم"
و تو به جای هر بار گفتنش،
صدبار با نگاهت قربان صدقهام بروی
و من از فکر نداشتنت بمیرم و اسپند دود کنم.
بیا با همین قانون ساده
کمی زندگی کنیم.
#شیما_سبحانی
آدم ها هیچ وقت برای مان تمام نمی شوند

آن هایی که می روند مانند آن هایی که مانده اند
هر روز از روزنه ی ریز کوچکی درون مان را دید می زنند
درون ما پر از آدم های نصفه نیمه ی ناتمام است
که خورده حساب های صاف نشده با ما دارند
آن هایی که دل شان را شکسته ایم
آن هایی که دل مان را شکسته اند
همه ی آن ها همیشه در سیر و آبادی و خرابی
لحظه لحظه های زندگی مان دست دارند
به سان اشباحی که گاهی بی هوا می آیند
اما هرگز بی هوا نمی روند
همواره روبروی مان نشسته اند
و سایه انداخته اند در آینه
مریم رحیمی