بیا محبوب من

بیا محبوب من
تمام روز را
باران مال خود کرده
می آید و
می نشیند میان درختان انبوه
 و می شوید
دروغ های آبداری را
که بر جاده ی خاطرات سنگینی می کند
می ماند دَمی
بر راهی که خاطرات
ما را از هم جدا می کند
بیا محبوب من
بیا هر آنجا که
توان گفتن با قلب ات را باز یابم

جیمز جویس
مترجم : فرید قدمی

قلب تو

کشف اشعار و عکس‌های «سیلویا پلات» پس از ۵۰ سال

اگر عشق را
با تمام قلب خود بخشیدی
و او آن را نخواست
نمی‌توانی آن را
بازپس بگیری
قلب تو
برای همیشه
از دست رفته است

سیلویا پلات شاعر آمریکایی
مترجم : مرجان وفایی

تنها یک رهگذرم

اعتنایی ندارم که سهم زمین من
بسیار اندک است
و این که سال‌ها عشق
در دقیقه‌ای نفرت فراموش می‌شود
شکوه نمی‌کنم که خرابه‌ها
از من شادتر و شیرین‌ترند
اما از این ناراحت‌ام
که تو برای سرنوشت من تأسف می‌خوری
برای من که تنها یک رهگذرم

ادگار آلن ‌پو
ترجمه : چیستا یثربی

رخسار عشق

دل‌پذیر و خطیر
رخسارِ عشق
 شبی بر من نمایان شد
از پسِ روزی بس بلند
پنداری تیراندازی بود
با کمان‌اش
یا نوازنده‌ای
با کمانچه‌اش
نمی‌دانم
هیچ نمی‌دانم
تمام آن‌چه می‌دانم
این است که به من زخم زد
شاید با پیکانی
شاید با ترانه‌ای
تمام آن‌چه می‌دانم
این است که به من زخم زد
زخمی به قلب
و تا ابد
سوزنده فزون از حد سوزنده‌ست
زخمِ عشق

ژاک پره‌ور
مترجم : غزال صحرایی

هدیه به تو

می‌خواهم به تو
تاجی آذین‌بسته
از ستاره‌های درخشان
همه‌ی آسمان‌ها را هدیه بدهم

می‌خواهم به تو
آوازی از پرندگان
همه‌ی سرزمین‌ها را هدیه بدهم

می‌خواهم به تو
سکوتِ زمستان
لبخندِ بهار
زلالیِ تابستان
و شعله‌های پاییز را
هدیه بدهم

می‌خواهم به تو
هر آن‌چه که نمی‌توانم
و نمی‌دانم را
هدیه بدهم
زندگی‌ام را
ابدیت‌مان را می‌خواهم به تو هدیه بدهم

فیلیپ سوپو شاعر فرانسوی
مترجم : مریم قربانی

می‌بوسمت و می‌گریم

می‌بوسمت و می‌گریم
عاشق لب‌ها و
اشک‌های من
لب‌ها و اشک‌هایم را می‌بوسی

یک‌دیگر را در آغوش می‌کشیم بی‌جنبشی
و گوش می‌سپاریم به صدای ریختن اشک‌هامان
که قطره‌قطره
در دل‌هامان
فرو می‌ریزند

تاب می‌خورم
در شادمانیِ رقت بارِ
نومیدیِ عشق
غرقه در آبشارِ
شادکامی و رنج
کله‌پا فرو می‌افتم
با آب کف‌آلود ، گیسوی کف‌آلود
مثل برگ ، مثل غرش امواج
فرو می‌افتم
تا می‌خورم به صخره
تا خرد می‌شوم در اعماق
   
با سقوطم
مساحت دنیا را اندازه می‌گیرم
چه باشکوه خواهد بود دنیا
اگر بتوان چنین رنجی برد
با نگون بختی‌ام
سعادت دنیا را اندازه می‌گیرم
چه خوش است شادی
اگر نگون‌بختی چنین زیباست
تنها با سقوط از اوج در حضیض
می توان اوج و حضیض را دریافت دارم
آن دانشِ موحش را می آموزم

می‌بوسی اشک‌ها و
لب‌هایم را
می‌لرزی و هر دو می‌لرزیم
و در ما نشسته
لذت و رنج عشق

آنا اشویر شاعر لهستانی
مترجم : محمدرضا فرزاد

از تو چنان رؤیایی ساخته‌ام

از تو چنان رؤیایی ساخته‌ام
که حقیقت خود را نیابی
آیا هنوز زمان آن نرسیده که تو را
در آغوش بگیرم ؟
و آن دهان
و آن سرچشمه‌ی صدا را
بوسه باران کنم ؟

از تو چنان رؤیایی ساخته‌ام
که بازوان‌ام عادت کرده‌اند
سایه‌ ی رؤیایت را در آغوش بگیرند
و چشم‌درچشم هم بدوزند
بی‌ آنکه واقعا دور تن‌ات تنیده‌ باشند

شک نکن
اگر روزی با حقیقتِ تو
که روزها و سال‌هاست تسخیرم کرده‌ است
روبه‌رو شوم
به سایه‌ای بیش‌ بدل نخواهم شد
آه ! تو ای تردید عاشقانه
بسیار رؤیا ساخته‌ام از تو
آن‌قدر که دیگر وقت آن رسیده است که بیدار شوم

ایستاده می‌خوابم
تمام‌قد
رو به زندگی
رو به عشق
و رو به تو
تنها تو را می‌بینم
آن‌قدر در رویاهایم پیشانی و لب‌هایت را لمس کرده‌ام
که لمس حقیقی آن‌ها گویی رؤیایی بیش نیست

آنقدر خوابت را دیده‌ام
با تو راه رفته‌ام
حرف زده‌ام در رؤیا
و با سایه‌ی تو خوابیده‌ام
که دیگر از من چیزی نمانده ‌است

من سایه‌ای شده است
در میان اشباح و سایه‌ها
سایه‌ای که لحظه ‌به ‌لحظه
 با شادی
روی عقربه‌ی ساعت خورشیدی  زندگیِ تو
قدم برمی‌دارد

روبر دسنوس
مترجم : مریم قربانی

من از آن توأم

من از آن توأم
من از آن توأم
چون ستارگان
که از آنِ آسمان‌اند
من از آنِ توأم
چون رودخانه‌ها
که از آنِ دریایند
من از آن توأم
به سانِ اشک‌هایی که
به چشم‌های تو تعلق دارند
و من از آنِ توأم
چون ریه‌‌هایت
که جان‌شان
به نفس‌های تو بند است

کریستوفر پویندکستر شاعر آمریکایی
مترجم : محدثه منصوری

زمانی که من در اوج زیبایی بودم

زمانی که من در اوج زیبایی بودم
شهر مخروبه خالی از سکنه بود
با آسمانی نیلی

زمانی که من در اوج زیبایی بودم
بسیاری از نزدیکانم رخت از این جهان فروبستند
جایی در کارگاه
در دریا
در جزیره‌ای ناشناخته
مـن با چه حسی می‌توانستم خود را بیارایم ؟

زمانی که من در اوج زیبایی‌‌‌‌‌ بودم
کسی نبود تا از سر عشق
هدیه‌ای پیشکش‌ام کند
مردان غیر از احترام نظامی
چیزی بلد نبودند
با چهره‌های معصوم
همـه به جبهه‌های جنگ شتافتند

زمانی که من در اوج زیبایی بودم
چیزی نبود شیفته‌ام کند
قلب‌ام فولاد سردی بود
دست و پای‌ام درخشان از رنگ طلایی

زمانی که من در اوج زیبایی بودم
کشورم جنگ را باخت
جنگی احمقانه را
آستین پیراهن‌ام را بالا زده
و در شهر سوت و‌ کور قدم زدم

زمانی که مـن در اوج زیبایی بودم
موسیقی جاز بود که از رادیو پخش می‌شد
تشنه‌ی موسیقی بیگانه
ممنوعیت کشیدن سیگار را زیـرپا گذاشتم

زمانی که من در اوج زیبایی بودم
بدبخت‌ترین آدم دنیا بودم
دل‌گیر و بی‌هدف
پـس تصمیم گرفتم
تا می‌توانم عمـر طولانی داشته باشم
تا من هم
 مثل نقاش فرانسوی " ژرژ روا"
بعـد از پیری
نقاشی‌های بسیار زیبایی بکشم
تا شـاید عمر تلف شده را جبران کنم

ایباراگی نوریکو شاعر ژاپنی
مترجم : بهنام جاهد زاده

ای عشق

ای عشق
بگذار ما به یکدیگر وفادار باشیم
زیرا دنیایی که به ظاهر
چون سرزمین رویاها پیش رویمان آرمیده
چنین رنگارنگ ، زیبا و شاداب
در حقیقت نه لذتی دارد
نه مهری و نه فروغی
نه یقینی ، نه آرامشی ، نه درمان دردی
و ما این‌جا گویی در یک دشت تاریک‌ایم
که با شیپورهای بی‌امان ستیز و گریز در نوردیده
جایی که انبوه جمعیت نادان‌اش
شبانه به پیکار هم می‌روند

متیو آرنولد شاعر انگلیسی
مترجم : مستانه پورمقدم

مرا انتخاب کن

مرا انتخاب کن
از تمام دنیا مرا انتخاب کن
میان من و چشم‌های او
می‌توانی تردید کنی
اما در نهایت
مرا انتخاب کن

هرمان د کونینک شاعر بلژیکی
مترجم : نیلوفر شریفی

قلب

قلب
ما او را فراموش می کنیم
تو و من ، امشب
تو باید حرارتش را فراموش کنی
و من روشنایی اش را
وقتی فراموشش کردی
لطفا به من بگو
عجله کن
اگر تاخیر کنی
ممکن است باز هم به یادش بیاورم

امیلی دیکنسون
ترجمه : بهنود فرازمند

مست عشق

مست عشق
اکنون مسموم عشقم
زیرکانه مسموم شده‌ام
چه‌کسی گمان می‌کرد
درد آنقدر دیرپا باشد ؟
ساکسیفون ، ضرب ، ماه
اگر می‌توانستم
فقط یک‌بار دیگر حماقت کنم
فرشته‌ی من ، فرشته‌ی من
کجا رفته‌ای ؟
فرشته‌ی دروغین من
چقدر
حتی تمنای خیانت بازوانت را داشته ام
 
رابرت دانکن
ترجمه : بهناز بیرون راه

مرگ خواهد آمد

مرگ خواهد آمد
و با چشمان تو خواهد نگریست
مرگی که از صبح تا شب با ماست
بی‌خواب و گنگ مانند افسوسی قدیمی
یا رذیلتی‌ جاهلانه
چشمانت واژه‌ای تهی خواهد بود
فریادی فرونشانده و سکوتی
بدین‌‌سان هر روز صبح می‌بینی‌اش
وقتی تنها خم می‌شوی رو به آینه
آی امید گرامی
ما نیز آن روز خواهیم دانست
که زندگی و هیچی تویی
مرگ هر کس را به چشمی می‌نگرد

مرگ خواهد آمد
و با چشمان تو خواهد نگریست
مانند پایان یافتن رذیلتی خواهد بود
و دیدار چهره‌ای مرده
که از آینه پدیدار می‌شود
مانند گوش سپردن به لب‌های بسته‌ای که سخن می‌گویند
و ما در سکوت فرو خواهیم رفت

چزاره پاوزه شاعر ایتالیایی
ترجمه : محمد مختاری

کلمات بی ارزش من

اگر برخی از کلمات بی‌ارزش من
خوش‌آیند تو باشند
و تو
این را فقط با نگاه‌ات به من بگویی
گل از گل‌ام می‌شکفد و
خنده‌ای از سر شوق می‌کنم
اما در خود می‌لرزم
چونان مادری که
رنگ می‌بازد
اگر رهگذری به او بگوید
فرزندت چه زیباست

آنتونیا پوتزی شاعر ایتالیایی  
مترجم : اعظم کمالی

هر چه هست تو را یاد من می‌آورد

هر چه هست تو را یاد من می‌آورد
ساده و دوست‌داشتنی
کارهایی که هر روز انجام می‌دادی
چیزی شبیه انتظار، همیشه همراه من است
انتظار برای آمدن دوباره تو
حتی اگر هیچوقت این اتفاق رخ ندهد
تمام اتاق از عشق ما پُر خواهد شد
مثل همان آهنگ قدیمی که همیشه با هم می‌خواندیمش
چهره‌ها و واژه‌ها
و رویایی که در این لحظه جاری است
وقتی که سپیده دم می‌زند
آیا همه این‌ها واقعیت خواهند داشت ؟

الان بهترین دوستانمان
یا تو میخانه‌اند
یا تو سینما نشستن
تنها من در اینجا در خود فرو رفته‌ام
و نامه می‌خوانم
همان نامه‌ای که قبل از اولین بوسه‌مان برایم نوشته بودی
تمام اتاق از عشق ما پُر خواهد شد
مثل همان آهنگ قدیمی که همیشه با هم می خواندیمش
چهره‌ها و واژه‌ها
و رویایی که در این لحظه جاری است
وقتی که سپیده دم می‌زند
آیا همه این‌ها واقعیت خواهند داشت ؟

هاریس الکسیو شاعر و ترانه سرا یونانی

ترانه ای که با تو شنیدم

آن ترانه ای که با تو شنیدم
بیشتر از یک موسیقی ساده بود
و آن نانی که با تو قسمت اش کردم
بیشتر از یک‌ نان
اکنون که این‌جا ایستاده ام ، بدون تو
همه چیز متروک است و ویران
و هر آن چه که زمانی بسیار زیبا بود
حالا مرده است
دست هایت زمانی این میز را لمس کرده بودند
و این ظرف های نقره فام را
و من دیده بودم که انگشتان ات
چگونه لیوان شیشه ای را نگه می داشت
این چیز ها تو را به خاطر نمی آورند محبوب من
و با این وجود اثر لمس کردن تو بر آن ها همیشگی خواهد بود
چرا که در قلبم ثبت شده که چگونه از میان آن ها عبور می کردی
و رد انگشتان ات آن ها را تقدیس می کرد
و عبور نگاهت ، برکت شان می بخشید
و قلب من همیشه به خاطر خواهد سپرد
که روزگاری آنها تو را می شناختند ، ای زیبای فرزانه

کنراد پاتر آیکن شاعر آمریکایی
مترجم : مهلا بنی آدم

قلب پر شور

قلبم را
که با شور و حرارتی نامنتظر می تپد
 
با جرعه جرعه هیجان
شور و گرما بخش
 
با بوسه های ابدی ات
لب هایم را
و گلویم را
متبرک گردان

تا آن دم که بگذرم از مرزهای جنون
که جاِنِ جان جسمم را
تسلیمت کنم

سافو
مترجم : نیلوفر آقا ابراهیمی

هنگامه ی جدایی

Vera Brittain | World War I | Discover War Poets – WW1

بوسه ای شیرین و طولانی  لبانم را فشرد
تپش های کوبنده ی قلبت لحظه ای آرام شد
هنگامه ی جدایی ما از راه رسید
وهمه چیز تمام شد
با حرکت ناگاه  قطار
جهان یکباره تاریک گشت
گرچه خورشید همچنان می درخشید
واپسین نگاه مبهم من با چشمان گریان اندوهناک
و عزیمت تو

ورا بریتین
ترجمه: مستانه مقدم

خیالم را تبعید می‌کنم

خیالم را تبعید می‌کنم
تا دیگر به تو نیاندیشد
دهانم را می‌درم
اگر نام تو را دیگر بار بگوید
در این هنگام
اگر هنوز هم حضور داری
آخرین کلماتم را
در زندگی یا مرگ
با تو می‌گویم
بدرود

کنوت هامسون شاعر نروژی 
مترجم : مهیار مظلومی