برف میبارد
تو امشب نمی آیی
برف میبارد
و قلبم سیاه میپوشد
همراه این تشییعکنندگان ابریشمین
غرق در اشکهای سفید
پرنده روی شاخه جادو میگرید
تو امشب نمی آیی
این را یأسام با فریاد به من میگوید
اما برف میبارد
با چرخشی بیاعتنا
برف میبارد
تو امشب نمی آیی
برف میبارد
همهچیز از یأس سفید است
یقین اندوهبار
سرما و نیستی
این سکوت ترسناک
و تنهایی سفید
تو امشب نمی آیی
این را یأسام با فریاد به من میگوید
اما برف میبارد
با چرخشی بیاعتنا
سالواتور آدامو
مترجم : اصغر نوری
دیوارها فرو می ریزند
و تو آنها را نمی بینی
دنیا دگرگون می شود
و تو آن را حس نمی کنی
من از کجا آمده ام
آیا به نزد هم می رسیم
تو که بسیار سریع تر از من در حرکت
آیا می توانم تو را غافلگیر بسازم
قدم در آب گذاشته
بی آنکه بدانم چه عمقی می تواند داشته باشد
قدم در تاریکی گذاشته
به صداها اطمینان داشته باشم
در برهنگی و بی فکر
مرا چگونه یافتی ؟
ران ویلیس
مترجم :فائزه پور پیغمبر
محبوب من نگاه کن
شب بلند زمستان به پایان رسیده است
بنگر که خورشید با شکوه چه بی اندازه زیبا
در ژرفای روشنایی خویش
به گردش در آمده
بیدها که از خواب زمستانی بیدار شدند
رایحه ای شبیه رایحه ی نفس های تو را در هوا منتشر کردند
تابستان آغاز شده است
آری این روزها روزهای بلند تابستان اند
عشق من نگاه کن
قابق کوچک من برای تو بر بستر پوشیده از علف اقیانوس لنگر انداخته است
مرغ باران آنچنان پرشتاب از روی دریا نمی گذرد که پاروی من
چشم به راه تو می مانم
آنجا که کوکنارها دست در دست شقایق های نعمانی ظریف و زیبا
در باد می رقصند
و من صدای تو را خواهم شنید
و لبخندت را خواهم دید
که این عهد و پیمان توست
ویلیام کالن براینت
مترجم : نیلوفر آقاخانی
اینجا آدمها چنان خوشبختاند
که دیگر عاشق نمیشوند
هیچِ هیچاند
به کس دیگری نیاز ندارند
به خدا هم همینطور
صبح مینشینند جلوی خانههای غرقِ نورشان
و تا شب منتظر مرگ میمانند
آگوتا کریستوف
مترجم : اصغر نوری
به شهادت همهی دوربینهای مداربسته
به شهادت همهی پاسبانهای چهارراهها
به شهادت همهی نگاههای کنجکاو پیرزنان هر کوی و برزن
دوستت دارم
به شهادت همهی عشاق کوچههای شبانه
به شهادت همهی درگاههای تاریک
به شهادت همهی بوتهها و درختان انبوه پربرگ
دوستت دارم
و حک شده در یاد
همهی راهپلههای ساختمانهای متروک
همهی آسانسورهای ساختمانهای شلوغ
همهی نیمکتهای پارکهای مهجور
همهی سالنهای سینماهای تاریک
بوسههایمان و نیز این آوایمان
دوستت دارم
یوزف زینکلایر
ترجمه : رضا نجفی
همه چیز مردنی است
چون غوغای غم انگیز امواجی
که در کرانههای دور دست
به هم میپیچند
چون نجوای شبآهنگی
در جنگلی خاموش
ردپای ناپایداری است نام من
بر برگی دیرپا در
یا چونان چون سنگ مزاری
که ناخوانایش نوشتهاند
نام ِ من برای تو چه دارد ؟
نامی که سالهاست
از یاد رفته است
در کشاکش ِ ویرانی
نام من هدیهای شایسته
به قلب ِ تو نیست
اما تو
در روزی اندوهبار
آرام و از سر حسرت
نامام را بگو
بگو هنوز به یادم میآوری
بگو در این دنیا
قلبی هست
که هنوز
در آن مسکن دارم
الکساندر پوشکین
مترجم : حسین طوافی
دلایلی برای عشق نیست
من ترا دوست می دارم چون ترا دوست دارم
و نیازی نیست که دلداده باشی
و همیشه باید بتوانی که آن باشی
من ترا دوست می دارم چون ترا دوست دارم
عشق وضعیت فیض است
و با عشق چیزی از کف نمی رود
عشق شطرنج لطف است
بذری است که در طوفان کشت می شود
میان آبشاران و در کسوف آفتاب
عشق قاموس واژگان را آتش می زند
و به طرز قاعده مندی متغیر است
من ترا دوست می دارم چون ترا دوست دارم
اندک یا بسیار برای همدیگر
آنچه که دوست داشته می شوند کنار هم قرار نمی گیرند
چون عشق ، عشق است و دیگر هیچ
سرخوش و کله شق در یک حالت
عشق آغاز مرگ است
و سپس بر مرگ فائق آمدن
چون در هر لحظه ی عشق
قربانیان بیشتری گرفته می شوند
کارلوس دِروموند دِ آندراده
ترجمه : ابوذر کردی
رسم زندگی این است
یک روز کسی را دوست داری
و روز بعد تنهایی
به همین سادگی
او رفته است
و همه چیز تمام شده است
مثل یک مهمانی
که به آخر می رسد
و تو به حال خود رها می شوی
چرا غمگینی ؟
این رسم زندگی است
تو نمی توانی آن را تغییر دهی
پس تنها آوازی بخوان
این تنها کاری است که از دست تو برمی آید
آوازی بخوان
رابی نویل شاعر انگلیسی
ترجمه : چیستا یثربی
قسم می خورم
حداقل هزار نفر توی کوچه بودند
ولی او بجز من کسی را ندید
رنج از چهرهاش میبارید
و تنهایی عجیب چشم هایش
بیش از زیباییاش مجذوبم کرد
میخائیل بولگاکف
مترجم : پرویز شهیدی
از کتابِ مرشد و مارگریتا
باید بمیرم
هیچچیز نمیمیرد
زیرا ایمانِ کافی برای مردن را ندارد
روز نمیمیرد
میگذرد
گُل نیز میپژمرد
خورشید غروب میکند
نمیمیرد
تنها من
که خورشید و گل و روز را
لمس کردهام
و اندیشیدهام
میتوانم بمیرم
خوزه آنخل بالنته
برگردان : مهیار مظلومی
عذاب عشق
نزد من
عزیز است
بگذار بمیرم
اما
بگذار با دلی هنوز و همیشه
همه عشق بمیرم
الکساندر پوشکین
لبخند شیرین درچهرهات مُرد
و لبهای من
چونان تب آلود
لرزیدند
و خاموش ماندند
ما به یکدیگر درود نگفتیم
تنها بهم نگریستیم
و از کنار هم گذشتیم
تئودور استورم
مترجم : آذر نعیمیان
زندگی خیلی کوتاه است
چیزی به من ببخش که دوستش داشتهباشم
و من چیزی جز حقیقت را دوست ندارم
همان چیزی را به من ببخش
که خودت هستی
کریستین بوبن
آن هنگام که از بداقبالی خویش
و رسواییِ در میان مردم
در تنهاییام بر آوارگی خود اشک میریزم
آن زمان که خوشبخت نبودم
و به دیگران به دیدهی احترام نگریستهایم
به خود ترحم کرده و میگریم
و گوش کر گردون را
با نالههای بیهودهی خود میآزارم
به خود نگاهی انداخته
و به سرنوشت خویش نفرین میفرستم
و هنگامی که دعا میکنم
اگرچه میدانم
دعای مرا کسی نمیشنود
و از خویش شرمسار میگردم
آرزو میکنم
کاش همچون کسی بودم
که از من امیدوارتر
و دوستانش از من بیشتر است
ای کاش
چون کسی بودم
به زندگی امیدوارتر از من
خوشرویتر یا مشهورتر
در تمنایِ هنر این مرد و قلمرو و جاهِ مردی دیگر بودن
با این حال
چنان خود را محروم میبینم که
خواهانِ استعداد و فرصت کسی دیگر بودن
خواهان چیزهایی که مرا شاد میکنند
هیچ خرسندم نمیکند
حال
اگرچه با این اوهام
خود را خوار و حقیر میشمرم
اما به اتفاق تو را به یاد میآورم و دولت خود را
اگرچه از خود متنفرم
باری تو را به یاد میآورم
و سپس روح من
چون چکاوکی در سپیدهدم
از خاک عبوس به پرواز درمیآید
و بر دروازهی بهشت سرود میخواند
مانند آن چکاوک آوازخوان در سحرگاه
وجود من روشنتر و امیدوارتر میگردد
به یادآوردن عشق شیرین تو
چنان دولتی را برایم به ارمغان میآورد که
مقام شاهان به چشمم خوار و حقیر میآید
زیرا که اندیشیدن به عشق تو
به من آنچنان شکوه و ثروتی میبخشد
که از بودن در جایگاهِ پادشاهان عار دارم
ویلیام شکسپیر
مترجم : فرید فرخ زاد
یکبار وقتی جوان و معصوم بودم
کسی ترکم کرد و من غمگین شدم
دل نازکم دو نیم شد
و این خیلی بد است
عشق از آن بد اقبالان است
عشق نفرین است و دیگر هیچ
یکبار قلب مرا شکست
و می اندیشم این بدتر است
دوروتی پارکر
مترجم : هودیسه حسینی
ژوئو ترزا را دوست داشت
که ریموندو را دوست می داشت
که ماریا را دوست داشت
که او هم ژوئاکیم را دوست می داشت
که لی لی را دوست داشت
که کسی را دوست نداشت
ژوئو به آمریکا رفت
ترزا به یک صومعه
ریموندو در تصادف مرد
ماریا تنها ماند
ژوئاکیم خودکشی کرد
لی لی با ژ فرناندس پینتو ازدواج کرد
که از اول در این قصه نبود
کارلوس دروموند د آندراده
مترجم : بهنود فرازمند
تویی همان آوا
که پاسخ میدهی
به ندای من
بی این صدا
هیچ شعری نمیتواند
مجذوب خود کند
پژواکی را
که میآمیزد
زمزمهی عشاق را
به غبار قرون
تو همانی
که با او
واژه به واژه
میبافم
اندامِ سرودمان را
و پیوند میگیرم با او
و قیاس میکنم
قیاسناپذیرِ همیشهپابرجا را
با سِحری ناپایدار
که قادر به مردن نیست
به چشمم
تو کنتس طرابلسی
همانگونه که گرگبانوی پُنُتیه
و من از راه جادههای انتاکیه
عازم زیارتم
آنجا که لابلای سنگهای پروانس
به هیأت گرگ درآمدهاند خنیاگران
معمایی تو
از دور میبینی
که میآیم ، اما
عریان میشوی بیپروا
عشق و شعر ناگزیرند
آندره ولتر
مترجم : سارا سمیعی
اینک من به تمامی جامی از بوسه ام
جام بوسه هایم را به سوی تو بلند می کنم
و در میان رواق های اندوهگین معبد
تو را به فریاد می خوانم
با بوسه های رام نشدنی
و بر لب های سرخ و سوزان من عشق می لغزد
در مناجاتی پرشور
به فریاد با تو می گویم
سر فرود آر و بنوش
مرا تا انتها بنوش
دیوید هربرت لارنس شاعر انگلیسی
مترجم : نیلوفر آقاابراهیمی
آری ، ما در یکدیگر مینگریستیم
آری ، ما یکدیگر را عمیق میشناختیم
آری ، ما با یکدیگر بارها همآغوش شدیم
آری ، ما با یکدیگر گوش به موسیقی سپردیم
آری ، ما با یکدیگر شنا کردیم
آری ، ما با یکدیگر غذا پختیم و خوردیم
آری ، ما چه بسیار روزها و شبها که با هم خندیدیم
آری ، ما خشونت را پسراندیم و آن را شناختیم
آری ، ما بیدادِ درون و بیرون را منفور داشتیم
آری ، آن روز ما در یکدیگر مینگریستیم
آری ، ما تابیدنِ انوار خورشید را دیدیم
آری ، کنجِ میز فاصلهی میانِ ما بود
آری ، چشمانِ ما یکدیگر را دیدند
آری ، دهانهای ما یکدیگر را یافتند
آری ، بازوانِ ما برای یکدیگر گشوده شدند
آری ، تنهای ما سر تا پا یکدیگر را نواختند
آری ، آغازِ هر یک از ما بود آن روز
آری ، جانهای ما به تلاطم درآمد
آری ، تپیدن اوج گرفت
آری ، ضربان شکننده شد
آری ، طلبیدن برانگیختن
آری ، رفتن رسیدن
آری ، همزمان هر دو با هم
آری ، ما در یکدیگر میگریستیم
موریل روکیسر شاعر آمریکایی
مترجم : فریده حسنزاده
به عشق بیندیش
به دوست داشتن
به دوست داشته شدن
به تو
هر آن که هستی
قول می دهم که می توانی خویش را
با چنان زیبایی ها شگفتی در هم آمیزی
که هر کس تو را ببیند
مشتاقانه و بانگاهی آمیخته با حسرت
نگاهت خواهد کرد
والت ویتمن
مترجم : نیلوفر آقا ابراهیمی