به یادآوردن عشق شیرین تو

اشعار زیبای ویلیام شکـســپیر | | زمزار | تفریح و سرگرمی


آن هنگام که از بداقبالی خویش
و رسواییِ در میان مردم
در تنهایی‌ام بر آوارگی خود اشک می‌ریزم
آن زمان که خوشبخت نبودم
و به دیگران به دیده‌ی احترام نگریسته‌ایم
به خود ترحم کرده و می‌گریم

و گوش کر گردون را
با ناله‌های بیهوده‌ی خود می‌آزارم
به خود نگاهی انداخته
و به سرنوشت خویش نفرین می‌فرستم
و هنگامی که دعا می‌کنم
اگرچه می‌دانم
دعای مرا کسی نمی‌شنود
و از خویش شرمسار می‌گردم

آرزو می‌کنم
کاش همچون کسی بودم
که از من امیدوارتر
و دوستانش از من بیشتر است

ای کاش
چون کسی بودم
به زندگی امیدوارتر از من
خوش‌روی‌تر یا مشهورتر
در تمنایِ هنر این مرد و قلمرو و جاهِ مردی دیگر بودن

با این حال
چنان خود را محروم می‌بینم که
خواهانِ استعداد و فرصت‌ کسی دیگر بودن
خواهان چیزهایی که مرا شاد می‌کنند
هیچ خرسندم نمی‌کند

حال
اگرچه با این اوهام
خود را خوار و حقیر می‌شمرم
اما به اتفاق تو را به یاد می‌آورم و دولت خود را
اگرچه از خود متنفرم
باری تو را به یاد می‌آورم
و سپس روح من
چون چکاوکی‌ در سپیده‌دم
از خاک عبوس به پرواز درمی‌آید
و بر دروازه‌ی بهشت سرود می‌خواند
مانند آن چکاوک آوازخوان در سحرگاه
وجود من روشن‌تر و امیدوارتر می‌گردد

به یادآوردن عشق شیرین تو
چنان دولتی را برایم به ارمغان می‌آورد که
مقام شاهان به چشمم خوار و حقیر می‌آید
زیرا که اندیشیدن به عشق تو
به من آنچنان شکوه‌ و ثروتی می‌بخشد
که از بودن در جایگاهِ پادشاهان عار دارم

ویلیام شکسپیر
مترجم : فرید فرخ زاد

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.