به تو بگویم دوست‌ات دارم ؟

چگونه شب‌هنگام
به‌سوی تو به پرواز درآیم
تا به خواب‌ات شبیخون بزنم ؟
چگونه جنگل را به ‌تن کنم
و پنجره‌ات را با درختان تصرف کنم
و به تو بگویم دوست‌ات دارم ؟

غادة السمان
مترجم : محمد حمادی

روزهای عشق چقدر شیرین‌اند

روزهای عشق چقدر شیرین‌اند
رؤیاهایش چه گوارایند
غم واندوه شب‌هایش چقدر تلخ‌اند
و هراس‌هایش چقدر زیادند

جبران خلیل جبران  
مترجم : الهام صالحی 

از بهر عشق

شگفتا
با  این همه زخم های نهفته درجهان
هنوز هر کسی
در فرصتی دیگر
از بهر عشق
میل به خطر دارد

ادوارد لی
مترجم : شیرین جواهری

آرام بخش‌ترین آوای جهان

آرام بخش‌ترین آوای جهان
نوای تارِ حنجرهء توست
هنگامی که
برای من
می‌نوازی

روپی کائور شاعر هندی
مترجم : زیبا گنجی

و باز هم منتظر می مانم

تو می آیی من می روم
هیچ اتفاقی میان ما نمی افتد
در این دنیای پهناور
جایی برای نزدیک بودن نیست
فصل من نیست
فصلی که تو در آن شناوری
با نگاهی قلبم را از سینه بیرون می آوری
می دانم خواهم مرد
و باز هم منتظر می مانم

دیانا باربو شاعر رومانی
مترجم : النا رودیکا کاظمی

سپیده ی عشق

آسمان همچون صفحه ی دل من
روشن از جلوه های مهتاب است
امشب از خواب خوش گریزانم
که خیال تو خوشتر از خواب ست

خیره بر سایه های وحشی بید
می خزم در سکوت بستر خویش
باز دنبال نغمه ای دلخواه
می نهم سر به روی دفتر خویش

تن صدها ترانه می رقصد
در بلور ظریف آوایم
لذتی ناشناس و رویا رنگ
می دود همچو خون به رگهایم

آه ، گویی ز دخمه ی دل من
روح شبگرد مه گذر کرده
یا نسیمی در این ره متروک
دامن از عطر یاس تر کرده

بر لبم شعله های بوسه ی تو
می شکوفد لاله ی گرم نیاز
در خیالم ستاره ای پُر نور
می درخشد میان هاله ی راز

ناشناسی درون سینه ی من
پنجه بر چنگ و رود می ساید
همره نغمه های موزونش
گوییا بوی عود می آید

آه ، باور نمی کنم که مرا
با تو پیوستنی چنین باشد
نگه آن دو چشم شورافکن
سوی من گرم و دلنشین باشد

بی گمان زان جهان رویایی
زهره بر من فکنده دیده ی عشق
می نویسم به روی دفتر خویش
جاودان باشی ای سپیده عشق

فروغ فرخزاد

در قلب‌ام سکونت گزین

حقیقت به من نزدیک بود
روزی زمزمه‌کنان وسوسه‌برانگیز
هم‌چون زنی سرشار از عشق
با عطوفت و مهربانی در آغوش‌ام کشید
مژگان‌ام را نوازش کرد
گونه‌هایش را دوبار بوسیدم
به من گفت
نزدیک شو و در قلب‌ام سکونت گزین

نزدیک مان نگهبانی بود
که پنهانی کوچک‌ترین گناه را ثبت می‌کرد
گفتمش دوری کن از من
بر حذر باش از من
چرا که نگران توام
و از پروردگارم می‌ترسم
بدون خداحافظی با من ترک‌ام کرد و رفت
و گفت می‌بینمت
هر زمان که دیگر از چیزی نترسی

جورج جریس فرح  
مترجم : الهام صالحی

کیست آن لعبت خندان که پری وار برفت

کیست آن لعبت خندان که پری وار برفت
که قرار از دل دیوانه به یک بار برفت

باد بوی گل رویش به گلستان آورد
آب گلزار بشد رونق عطار برفت

صورت یوسف نادیده صفت می‌کردیم
چون بدیدیم زبان سخن از کار برفت

بعد از این عیب و ملامت نکنم مستان را
که مرا در حق این طایفه انکار برفت

در سرم بود که هرگز ندهم دل به خیال
به سرت کز سر من آن همه پندار برفت

آخر این مور میان بسته افتان خیزان
چه خطا داشت که سرکوفته چون مار برفت

به خرابات چه حاجت که یکی مست شود
که به دیدار تو عقل از سر هشیار برفت

به نماز آمده محراب دو ابروی تو دید
دلش از دست ببردند و به زنار برفت

پیش تو مردن از آن به که پس از من گویند
نه به صدق آمده بود این که به آزار برفت

تو نه مرد گل بستان امیدی سعدی
که به پهلو نتوانی به سر خار برفت

سعدی