دوست عزیزم
هرگز از یک چیز غافل نباش
اگر تمام آینههای دنیا را بشکنی
سرانجام همیشه
خودت را در آینهی قلبت
خواهی دید
الکساندرا واسیلیو شاعر رومانیایی
مترجم : هوشنگ خوشروان
بخاطر تو
زندگی خواهم کرد
و روزی
روی برگ برگِ تمام شقایق ها
خواهم نوشت
که تو با تمام نبودنت هم
زیباترین دلیل زندگی هستی
امید آذر
به حقیقت پیوست
پیشگویی آن زن فالگیر کولی
سرزمینات تو را ترک خواهد کرد
خواب به چشمانات نخواهد آمد
انسانها را از دست خواهی داد
با لبان بسته با لبان بیگانه سخن خواهی گفت
تنها یار و مونس تو
تنهایی خواهد بود
تنها تنهایی تو را
دوست خواهد داشت
تنها تنهایی تو را
در آغوش خواهد کشید
رزه آوسلندر
مترجم : حسین منصوری
یکشب
به دستهایت خواهم رسید
از آن آغوش خواهم ساخت و
خود را
در آغوشِ تو خواهم دید
یکشب
به موهایت خواهم رسید
با آن تا خدا بالا خواهم رفت
تا لبهایت
وَ از آن بوسه خواهم چید
به لبهایت خواهم رسید وُ بوسه خواهم چید و
لبخند خواهم دید
یکشب
به تو خواهم رسید
به شبها
به روزها
به خوابهایت
میدانم
میدانم
میدانم یک روز
دستم به تمامِ خوابت خواهد رسید
افشین صالحی
به زنام
به محبوبام
بگو زیبا بود
با بوسههایت بگو
تا بهتر درک کند
بگذار غمگین شود
چرا که اندوه
زیباترش مىکند
بگو هرگز سیگار نخواهم کشید
و نباید از سرطان گرفتنم بهراسد
بگو هرگز نخواهم نوشید
اکنون که ُمردهام
بهترکردهام زیستنام را
و به خاطر بسپار
که بگویى
بسیار بسیار زیبا بود
هرمان د کونینک
مترجم : نیلوفر شریفی
گرچه چون موج مرا شوق زخود رستن بود
موج موج دل من تشنه ی پیوستن بود
یک دم آرام ندیدم دل خود را همه عمر
بس که هر لحظه به صد حادثه آبستن بود
خواستم از تو به غیر از تو نخواهم اما
خواستن ها همه موقوف توانستن بود
کاش از روز ازل هیچ نمی دانستم
که هبوط ابدم در پی دانستن بود
چشم تا باز کنم فرصت دیدار گذشت
همه ی طول سفر یک چمدان بستن بود
قیصر امین پور
به هیچکس نمیمانی
از آنگاه که دوستات میدارم
بگذار تو را بگسترم میان گلتاجهای زرد
که نام تو را با حروفی از دود مینویسد
میان ستارگان جنوب ؟
آه بگذار تو را
آنگونه به یاد آرم
که چون وجود نداشتی بودی
دوستات دارم و شادیام
گوجهی دهان تو را گاز میزند
بارها دیدهام که ستارهی صبح
میسوزد و بر چشمهای ما بوسه میزند
و بالا سرمان باز میشوند شفقها
بهگونهی بادزنهایی چرخان
کلمههای من
نوازشگرانه بر تو میبارید
دیرزمانی صدف آفتابی اندام تو را دوست داشتهام
تا به آنجا که بیانگارم دارندهی دنیایی
از کوهها برای تو گلهای شاد میآرم
سنبل آبی ، فندق تاری
و سبدهای وحشیِ بوسه
میخواهم آن کنم
که بهار میکند با همه گیلاس بُنان
پابلو نرودا
مترجم : بیژن الهی
بوده است یار بی من اگر دوش با رقیب
یا من به قتل میرسم امروز یا رقیب
شکر خدا که مرد به ناکامی و ندید
مرگ مرا که میطلبد از خدا رقیب
با یار شرح درد جدائی چسان دهم
چون یک نفس نمیشود از وی جدا رقیب
هم آشناست با تو و هم محرم ای دریغ
ظلم است با سگ تو بود آشنا رقیب
در عاشقی هزار غم و درد هست و نیست
دردی از این بتر که بود یار با رقیب
با هاتف آنچه کرده که او داند و خدا
بیند جزای جمله به روز جزا رقیب
هاتف اصفهانی
هرچه از من گفتهاند
حقیقت است
آنچه از شهرتام
در عشق و زن گفتهاند درست است
اما آنان ندانستند که در عشق تو
چون مسیح در خون
غوطهورم
نزار قبانی
مترجم : محبوبه افشاری
بی تو زندگی کنم
یا بگردم ؟
همین که باشی
همین که نگاهت کنم
مست میشوم
خودم را میآویزم به شانهی تو
با تو
اول کجاست ؟
با تو
آخر کجاست ؟
از نداشتنت میترسم
از دلتنگیت
از تباهی خودم
همهاش میترسم
وقتی نیستی تباه شوم
من
بی تو
یعنی چی ؟
غمگین که باشی
فرو میریزم
مثل اشک
نه مثل دیوار شهر
که هر کس چیزی بر آن
به یادگار نوشته است
تو بیشتر منی
یا من تو ؟
در آغوشت
ورد میخوانم زیر لب
و خدا را صدا میزنم
آنقدر صدا میزنم که بگویی
جان دلم
عباس معروفی
اگر گمان میبری
برخی چیزها را برای تو مینویسم
در اشتباهی
همهچیز را برای تو مینویسم
ایلهان برک
مترجم : علیرضا شعبانی
میتوانستم تکه ای
از آسمان باشم
و تو
مثل سیب های سرخ
مرا بچینی و
توی قلبت بگذاری
میتوانستم
باران باشم
و نامم را با عشق بیشتری صدا بزنی
میتوانستم بهار باشم
که شوق آمدنم
لذت نو شدن را روانه ی
کوچه ی دلت کند
اما من
نه آسمانم
نه بارانم
نه بهار
من صبحی سردم
غروبی دلگیرم
شبی تاریکم
من
عاشقم
عاشق
نازنین عابدین پور
دلم
دلم برای اندامت
تنگ میشود
اینقدر تو را
از دست دادهام
که نمیدانم
حتی میتوانم
برای یکبار
در آغوش بگیرمت ؟
گاه صدایت را
گاه عطرِ راز آلود تو را
میفهمام
هیچ ردی هیچ اثری
از دستهایت
بر دستانم نیست
دلم برایت تنگ میشود
و فراموش کردهام
با عزیزم ، عزیزم
تمرین دهم دهانم را
کنارِ من
زنی خوابیده است
چنان دور چون تو
وچنان خشمگین
چون من
چارلز دوکال شاعر بلژیکی
مترجم : نیلوفر شریفی
وقتى گفت
می خواهى زنده ات کنم ؟
من سال ها بود که مُرده بودم
سال ها بود که
درد مُردن و عذابِ جان کندن را
فراموش کرده بودم
از آخرین بارى که مُرده بودم
سال ها مى گذشت
اما من هنوز از یادآورى آن وحشت داشتم
گویى زخم هاى مرگ هنوز التیام نیافته بودند
دوباره گفت
می خواهى از مرگ بیرون بیاورمت ؟
من در تردید بین شیرینى زنده شدن
و تلخى مرگ که
باز انتظارم را می کشید بودم
که او با دست هایش
که از جنسِ دوست داشتن بودند
مرا از اعماقِ مرگ به سطحِ زندگى آورد
و من عاشق شدم
مصطفى مستور
دلدار من
سنگینی این خانه را حس می کنم
سنگینی تو را نیز حس کرده ام
اتاقها به ترانه حزن آلودی می مانند
دیوارها با هم غیبت می کنند
چراغ
همانجایی که شکسته است
مانده است
همه جا تو را به خاطر می آورم
روزهایمان اگر لوح فشرده ای بود
ترانه های محبوبمان را می نواختیم
همدیگر را زندگی می کردیم
از نو و قدیم
سارق برلیانی می شدم
که از چشمان تو برق می زند
با پاهای تو بار و بنه ام را می بستم و می رفتم
خوابم می کردی
سوپم را می خوراندی
من تو را در خانه
و تو مرا همه جا می بوسیدی
امروز دلم می خواهد کمی بگریم
کمی هق هق کنان
تو نیستی
معلوم است که از آن دوردستها شده ای
من جایی نزدیک به تو دفن شده ام
از من دریغ شدی
به من اعتنایی نکردند
گویی همه جا محکومم
گلی ختمی مرا بزرگ کرده است
دلتنگی ام بیرون مانده است
اوغوزهان آکای
مترجم : صابر مقدمی
همه دردم بیا درمان من باش
به یاد دیده ی گریان من باش
تو که مِهر زمینی ، ماه من شو
تو که روح جهانی ، جان من باش
گلستانی که میدیدی ، خزان شد
بهارم کن ، گل خندان من باش
نگه کن بی سروسامانی ام را
سرانجامم شو و سامان من باش
چو رفتی ، ظلمت شب ها مرا کشت
بیا ، باز اختر تابان من باش
مکن از چشم گریانم جدایی
چو اشکی بر سر مژگان من باش
اگر شعر مرا ، جاوید خواهی
بیا شیرازه ی دیوان من باش
مهدی سهیلی
من به تنهایی قدم میزنم
و زیر پایام
خیابانهای نیمهشب
جا خالی میکنند
چشم که میبندم
میان هوسهای من
این خانههای رویایی خاموش میشوند
و پیاز آسمانی ماه
بر بلندای سراشیبیها
آویخته است
من خانهها را منقبض میکنم
و درختان را میکاهم
دور که میشوم
قلاده نگاهام میافتد
به گردن آدمهای عروسکی
که بیخبر از کم شدن
میخندند ، میبوسند ، مست میشوند
و با یک چشمک من خواهند مرد
حتی حدس هم نمیزنند
من
حالام که خوب باشد
به سبزه
سبزیاش را میدهم
و به آسمان سپید
آبیاش را
و طلا را وقف خورشید میکنم
با این وجود در زمستانیترین حالتها
باز هم میتوانم
رنگ را تحریم کنم
و گل را منع کنم از بودن
من میدانم روزی خواهی آمد
شانهبهشانهی من
پرشور و زنده
و میگویی که رویا نیستی
و ادعا میکنی
گرمای عشق ، تن را ثابت میکند
اگرچه روشن است عزیزم
همهی زیباییات
همه لطافتات
هدیهای است
که من به تو دادهام
سیلویا پلات
مترجم : سینا کمالآبادی
دل چون بجان نظر فگند جای عشق تست
دل جان شود درو چو تمنای عشق تست
سیمرغ وار خود نتوان یافتن نشان
زآن دل که آشیانه عنقای عشق تست
جانم فدای تو که دل مرده رهی
از زنده کردگان مسیحای عشق تست
ای نور دیده درتن مشکات شکل ما
مصباح روح زنده باحیای عشق تست
چون جان بزندگی ابد شادمان بود
آن دل که درحمایت غمهای عشق تست
فرهاد وار در پس هر سنگ بی دلیست
بیگانه خسروست که شیدای عشق تست
من خام کیستم که پزم دیگ این هوس
هرجا سریست مطبخ سودای عشق تست
گردن کش خرد که هوا را نداد دست
سرمست و پای کوب زصهبای عشق تست
افراز و شیب کون و مکان زیر پای کرد
دل منزلی ندید که بالای عشق تست
ما خامشیم و مهر ادب بر زبان چو سیف
این جمله گفت و گو بتقاضای عشق تست
موج غم تو از صدف دل برون فگند
این نظم را که گوهر دریای عشق تست
سیف فرغانی