غمم را به تو نمی‌دهم

سیبم را دو پاره می‌کنم
نیمی تو
و نیمی من
لبخندم را دو پاره می‌کنم
نیمی تو
و نیمی من
غمم را به تو نمی‌دهم
به مثابه بازپسین نفسی
به سینه می‌گذارمش

عبدالله پشیو شاعر کرد عراق
مترجم : آرش سنجابی

چشم آبی عشق

دیروز می خواستم
در برا برت زانو بزنم
پرده از چشم آبی عشق بردارم
غرور راه را بر من بست
ترسیدم بگویی
آرام باش هنوز وقتش نِیست
و اکنون زمانی که
تو خود آمده ای
فصل در تغییراست
و پرنده های مهاجر
به سویی دیگر در کوچند
و من هم
روبه سوی دلداری دیگر
در به روی خستگی بسته ام

عبدالله پشیو شاعر کرد زبان
مترجم : آوات

چقدر می ترسم

بایگانی‌های عبدالله پشیو | آنتی مانتال

چقدر می ترسم
وقتی که باز می گردم
خبری بد را با خود داشته باشی

چقدر می ترسم
وقتی در آغوشت می گیرم
بوی غریبی با خود داشته باشی

چقدر می ترسم
وقتی که باز می گردم
دستور زبان چشمانت
را با هجایی دیگر بخوانم

چقدر می ترسم
نیاز و گرمی دستانت
مانند وقتی که تو را ترک کردم نباشد

و بیش از هر چیز
همه کسم ، همراهم
چقدر می ترسم
وقتی که بر می گردم
تو خود باشی و من دیگری

عبدالله پشیو شاعر کرد زبان
مترجم : آوات

با من عهدی ببند

با من عهدی ببند
که تاریکی پیش رویم نگُسترانی
با من عهدی ببند
که با یخبندان راه بر من نبندی
تا من نیز عهدی ببندم با تو
که لب به اعتراف گذشته ام بگشایم

پیش از چشمانِ تو
از جامِ بنفشه ایِ چشمانی دیگر
پیاله ها سر کشیده ام
پیش از نامه های تو
زلفِ خیلی نامه ها را شانه کرده ام
پیش از سینه ی تو
بسیاری سینه ها
دسته گلِ هوسِ سرخ برایم چیده اند
پیش از دیدارِ تو
بسیاری دیدارِ دیگر
مرا به راهِ دوری برده اند

شاعری بودم
گلوی خشکم
به دنبال جرعه ای آب سرگردان بود
زیرِ بارانِ هر آسمانی خم شدم
گل‌آلود بود

اگر می‌خواهی
خونِ جاری در رگ‌های شعرم باشی
داستانی باشی بی پایان

اگر می‌خواهی
عشقمان خاتمه نیابد
با بوسه ی سرد خداحافظی

عهدی ببند
که آسمانِ من باشی
عهدی ببند
که نفس ، سایه و بارانِ من باشی
تا من نیز
از نمایشِ قدیمی‌ام بگریزم
نقاب از چهره برچینم
و دست‌های پر مهرم را
دورادورت حلقه کنم

عبدالله پشیو شاعر کرد عراق
مترجم : باور معروفی

چشمان تو

اگر در جنگلی تاریک گم شوم
اگر در دریایی خروشان
کشتی ام گرفتار گرداب شود
هیچ هراسی ندارم
وقتی چشمان تو روشنایی راهم هستند
وقتی چشمان تو نزدیک ترین بندرم هستند

عبدالله پشیو شاعر کرد عراقی
مترجم : فریاد شیری

چشمان دختران سرزمینم

چشم دختران اروپایی
اگر آبی باشد
یاسبز
دوستش دارم
چراکه می پندارم
درآبی ترین چشم
در سبزترین چشم
ذره ای ازسیاهیِ
چشمان دختران سرزمین من هم
در آن جاری است

عبدالله پشیو
ترجمه : خالد بایزیدی

تو باز می گردی

می دانم
تو باز می گردی
قسم به شرافتم که باز می گردی
تو باز می گردی
حتی اگر تمام دروازه ها را ببندند
هر طلوع به آسمان نگاه می کنم
تا چون مرغی افسانه ای
به کنارم پر کشی
می دانم تو باز می گردی
قسم به شرافتم که باز می گردی
حتی اگر تمام آسمان را گله به گله بپوشانند
به آن سوی دیوار نگاه می کنم
تا تو
چون درختی افسانه ای
به حیاطم پر کشی

عبدالله پشیو
مترجم : آرش سنجابی

پایان یک داستان

تو را دوست خواهم داشت
تا ابد
در تمام لحظه‌های با تو بودن
بوسه بر دست‌هایت خواهم زد
همچو نوزادی زیبا
که مادرش را

دوست دارم
دل شعرم همیشه بتپد
در مقابل چشمانت

دوست دارم
به هم نامه و هدیه دهیم
انگار که میان ما هیچ اتفاقی نیفتاده است

دوست دارم
پروانه‌ی نگاهم هر روز پرواز کند

عبدالله پشیو 
ترجمه : مختار شکری‌پور

ببین و برگزین

ببین و برگزین
شاهزاده ای که هر آرزوی تو را بی درنگ برآورد
جنگاوری که در راه رسیدن به تو
خون ها بریزد
یا شاعری که به یک واژه
قامت تو را
در آلاله بگیرد و
آتش نارهای سینه ات را بیفروزد

عبدالله پشیو
ترجمه : مختار شکری‌پور

باز کن در

نیمه‌ شب شد
زانوانم خسته‌ی راه‌
سوخت بر سقف سیاه‌ آسمان ماه‌
باز کن در
آمدم امشب برای چیدن یک دسته گل‌
از نرگس چشمان زیبایت
آرمیدن
خواب دیدن
اندکی هم گریه‌ کردن
روی ابر زلفهایت
آمدم من
کورسوی شهر یادت دعوتم کرد
همره‌ سیمای دور کودکی هام
با غمم ، آن بید مجنون
آمدم وین راه‌ را برگشتنی نیست
یا در آغوشت بگیرم
یا چو شمعی سوزم و آرام میرم

باز کن در
من همان دیرینه‌ یارم
همچنانم تشنه‌ی باران و برف و
چون گذشته‌ بر جوار درگهت من کشتزارم
باز کن در را به‌ رویم
من همانم روزگاری
در گلوی روشنایی ها نهانم می نمودی
در درون جام تهدید ، نوش جانم می نمودی
این زمان در حال خمیازه‌کشیدن
زیر بال آسمان است
وین مکان چون برده‌ای
کاکا سیاهی مات و خاموش

باز کن در
نیست خوشتر
از صدای خش خش پا
پچ پچ و نجوای در گوش

باز کن در
خسته‌ و درمانده‌ام از دوری راه‌
چون گذشته‌
اندکی پیش تو مانم
راه‌ خود را گیرم آنگاه‌
نیمه‌ شب شد
زانوانم خسته‌ی راه‌
سوخت بر سقف سیاه‌ آسمان ماه

باز کن در
التماست کرد حتی
سنگ و چوب پشت درگاه

عبدالله پشیو
ترجمه : کامل نجاری

چگونه می توان به تو رسید ؟

چگونه می توان به تو رسید ؟
اهل بهشتی ؟
به سجده ی خدایان می نشینم

اهل دوزخی ؟
زمین را می پوشانم از کفر

چگونه می توان به تو رسید ؟
پوستم را بیرقت می کنم
اگر شهری به تاراج رفته باشی

عبدلله پشیو شاعر کرد عراق
ترجمه : آرش سنجابی

دوستت دارم

خاتون
شنیده ای آسمان چقدر دور است ؟
به قدر دوری از آسمان
دوستت دارم
 
شنیده ای دریا چقدر عمیق است ؟
به ژرفای تمام دریاها 
دوستت دارم
 
بانو
تو نوشته ای هستی 
ظریف
مثل بال پروانه
 
چهار سال است می خوانمت
نه می توان رهایت کرد
نه کشف می شوی
بسیار می ترسم 
شهر تو را از لا به لای شعرهایم 
بشناسد
 
تو را بشناسند اگر
انگشتانم را قطع می کنند
و موهای بلندت را می سوزانند
دوربین ها
عکست را می گیرند و آویزانم می کنند
 
من اما هرچه را دیده ام
هرچه را که از تو نوشته ام
پنهان نمی کنم
شعر چشمانت تمام نمی شود هرگز
از تو دست نمی کشم
تا که شک به زانو درآید
تا تمام شهر بداند
دوستت دارم
دوستت دارم 
صد برابر دوری از آسمان

عبدالله پشیو
ترجمه : آرش سنجابی

بانوی من

می بویمت عزیز من
می بوسمت
نرمک گوشت را
نارنج سینه ات را
و چاک چانه ات را

عزیزکم
نامه هایم را به آتش بکش
چرا که شعرهایی در آن برایم سروده ای
دارها را برپا دار
که اینجا مردها را
تنها برای کلامی
به دار می کشند

بانوی من
تو اگر سرود سبزت را بخوانی
خار به چشمانت می کشند
و تیع بر گلویت می گذارند
و آتش می گذارند
به خرمن سیاه گیسوانت

عبدالله پشیو     

شعر را بیشتر دوست دارم

هر چه زمان میگذرد
شعر را بیشتر دوست دارم
زیرا شعر
چونان زیباروی مرددی است
که روز با او وعده ی دیدار می گذارم
اما به ندرت می آید
یا هرگز نمی آید

عبدالله پشیو شاعر کرد عراقی