کار من این است که
دریا را به آستان لبان تو بیاورم
کاری کنم که در میان مِه زیباتر ببینی
نگذارم گل حیاط خانهتان پیر شود
نگذارم باغچهی کوچکتان گریه کند
نگذارم خدا از تو دلگیر شود
کار من این است که
نور را به آستان روح تو بیاورم
کاری کنم که گُلها فراموشات نکنند
نگذارم خورشید در خانهات غروب کند
نگذارم مِهر تو را خموشی فرا گیرد
نگذارم خدا فراموشات کند
بختیار علی شاعر کرد عراقی
مترجم : رضا کریم مجاور
در بازتاب سکوت غمهایت
در بازتاب سکوت زخمهایت
در بازتاب سکوت زیباییات
طنین رنگ دریایی را
و فریاد بوی تاریخی را
و فریاد سوختهی نگاهات را
و جیغ چشمانات را میشنوم
شیرکو بیکس
مترجم : رضا کریم مجاور
من اولین نوروز نوجوانیام را
هرگز هرگز
از یاد نخواهم برد
نه به خاطر میهن
به این خاطر که
نخستین بوسه از دختری
در آن اتفاق افتاد
شیرکو بیکس
ترجمه : یحیی زرین نرگس
دروازه ی دل ات را رویم مبدد
من مهمان نفس هایت هستم
هر جا که بوی تو باشد
نام و شناسنامه ات هستم
اصلا نمی توانم
که تو را در آورم
از آیینه ی چشمانم
از تو
چون دلم مراقبت می کنم
شیرکو بیکس
مترجم : مختار شکری پور
میان من و تو
همیشه جنگ است
اینکه تو مرا بیشتر دوست داری
یا من تو را بیشتر دوست دارم
دیروز
آنقدر همدیگر را نگاه کردیم
تا اینکه چشمان تو خسته شدند و
چشمان من شاداب تر
آنگاه دانستم
من تو را بیشتر دوست دارم
کژال ابراهیم خدر
متر جم : فریاد شیری
ای پری
بافه ای از موهای برکنده شده ات
را به من بده تا در گلدان گریه ام
نگهش دارم
مرا به دوزخت راه بده
تا نشان سپاس سوختنم را
بر سینه مرگ بیاویزم
اکنون بیسویی از روشنایی در چشم
راه میسپارم و پرپر زدنم
پارو زدن است در مرداب خشکیده
ای پری
باران نخوابید و من نیز
ولی افسوس به تو نرسیدم
ای پری
یقه تمامی نقشه های بزرگ دنیا را
چسبیدم و فریاد زدم
پریهای همه دنیا به فرهادهای خود رسیدند
پری من چرا به فرهاد خود نرسید ؟
بر همه دنیا فریاد کشیدم
و از غربال من دست ها و
انگشتانی کوچک فرو باریدند
آنگاه قامت راست کردند و
در چشم تندیسی رفتند
در دروازه شهر نیویورک
که کُرده سلطانها را مغمزی میکند
در دستی شعله دارد
و با دست دیگر خاک استخوانهای عاشقان
را بر شعله میریزد
فریاد زدم و از تاریکنای فریاد من
میخ همه خیمه ها بر کنده شدند
و خود را بر سکوی نمایش تمامی
والیان این جهان فرو کوبیدند
اما پری
این قرن ، قرن سکوت است در برابر
سر بریدن پرنده گان بی آشیان
باران نخوابید و من نیز
اما دریغ به تو نرسیدم
شیرکو بیکس
ترجمه : ناصر حسامی
در آن شب
نه مهتابی بود
گرد آویز شوم
نه سوسوی ستارهای
در کنارم بیاساید
و نه آواز عاشقی
تا خودم را در او بیابم
تنها تنها
در خواب تنها و
در روشنایی تنها
در تاریکی تنها
دو تنها بودم
در تنی
در ظلمت آن فروشگاه
تنها درون خود را میدیدم
جای غریبی
جایی که باد خدا هم
هرگزدر آن رسوخ نمیکند
جایی که فقط
تنها مادینهها
به دردهایشان آگاه می شوند
نه دیگری
و نه نرینهگان
به ته رودخانهای فرو میشدم
مانند فرو شدن طعمهای بر سر قلابی
آنک
من هم طعمهام و هم ماهی
خط نوری ام از آفتاب
که نم نمک به کوچههای تاریکی میخزیدم
اینک تاریکی و روشنایی منم
فرو می رفتم
تا به دنیای ژرفناک میرسیدم
تا به خدایگان میرسیدم
هرخدایی را می خواندم
مرد بود
هر رنگی که میدیدم
هر صدایی که میشنیدم
هر چشمی که میدیدم
هرگوشی که میشنید
همه مَرد بودند و نرینه
دریا مَرد بود
موج مَرد بود
بندر مَرد بود
کشتی مَرد بود
من خدای مادینهی روزگاران کهن را کجا بیابم ؟
چگونه گم شد
چه بر سرش آمد ؟
آنگاه به دنیای زمین بر میگشتم
به درون ظلمت فروشگاه گل آلاله
باز آواز خوش صدای عینک
در گوشم انعکاس مییافت
حال
که از دیار دریایی
بیا ناز دختر بیا
تا رودوشی تنات شوم
و آغوشی در درون زورقی
شیرکو بیکس
ترجمه : رئوف مرادی
الان هم اما
گاه که آتش بودی
نه می سوزاندی ام
نه گرمم می کردی
وقتی رودخانه بودی
نه غرقم می کردی
نه لحظه ای
تکان می دادی ام در آغوش موجی
الان هم اما
گردباد سکوتت را
روزی ده بار روشن می کنی
نه آنی ، آرام می گیری نزدم
نه یک بار ، تنها یک بار
مرا پا به پای خودت می بری
رفیق صابر
مترجم : حسین تقدیسی
عشقت اگر باران
اینک در زیر آن ایستاده ام
اگر آتش
درون آن نشسته ام
شعر من می گوید
در تداوم آتش و باران جاودانه ام
شیرکو بیکس
یک روز نیستی
تمامِ سالی
تو یک شب
یا یک کتاب و یک قطره نیستی
تو یک نقاشی یا تابلویی بر دیوار نیستی
اگر دقیقه ای نباشی
ساعت ها از کار می افتند
خانه ها برهوت می شوند
کوچه ها اشک می ریزند
پرندگان، سیَه پوش وُ
شعرها هم نیست می شوند
تو فقط باد و باران هشتمِ ماه مارس نیستی
تو ای دل انگیزِ شب های تابستانی
گیسوان شب های پاییزی
تو ای سوز بوران عشق
تو نباشی
چه کسی باشد ؟
زن ، زن ، زن ، زن
تو زندگی هستی
شیرکو بیکس
ترجمه : بابک زمانی
تو را دوست خواهم داشت
تا ابد
در تمام لحظههای با تو بودن
بوسه بر دستهایت خواهم زد
همچو نوزادی زیبا
که مادرش را
دوست دارم
دل شعرم همیشه بتپد
در مقابل چشمانت
دوست دارم
به هم نامه و هدیه دهیم
انگار که میان ما هیچ اتفاقی نیفتاده است
دوست دارم
پروانهی نگاهم هر روز پرواز کند
عبدالله پشیو
ترجمه : مختار شکریپور
مخفیگاه مرا هرگز پیش پاییز فاش نکنید
وگرنه گردباد را به سراغم می فرستد و
همه غصه های زیبا و
همه دردهای سیه چشمم را
با خودش می رباید
آنگاه من عاشق
بی غم و غصه
چگونه بر سرتان ببارم و
تا مغز استخوان خیس تان کنم ؟
و مخفیگاه مرا هرگز پیش دریا فاش نکنید
وگرنه حسادت را به سراغم می فرستدو
جادوی رنگ چشمان دلبر را از من می ستاند
آنگاه من شاعر
بدون جادوی رنگ چشم دلبر
بدون ژرفای چشم دلبر
چگونه شعر را آسمان پروازم کنم ؟
چگونه شعر را شعله ای
چگونه شعر را دوزخی
برای ادامه ی سوز و گدازم کنم ؟
شیرکو بیکس
کنارم دراز کشیدەای
پیکرت بلور ِ مه گرفته
چهرەات خانهی خوابها
بسان دو ساحل مقابل هم هستیم
شب رودی است بین ما
انگار دو خط موازی
و خلاء میانمان بهانەی بودنمان است
کنارم دراز کشیدەای
در چشمهایمان رازی میدرخشد
من اینجا نیستم
به دوردستها مینگرم
به ژرفای خالی
به گذشته ، که آیینەی اکنون است
به فاصلەی میانمان
و تنهایی را میخوانم
در سکوت ، با پیکرت
و با خویش سخن میگویم
چون موجی گمشده
خستە به سوی ساحل تو میآیم
درآن سوی پیکرت ، خلاء
رنگ باختن مرز بین هستی و نیستی
در آن سوی نگاهت
گمراهی و
گمراهی
تو همچون نوری
نمیتوانم بگیرمت
همچون تاریکی
نمیتوانم از تو رها شوم
در کنارت همچون جنازەای دراز کشیدەام
همه جا در آرامش
غریبگی عمر ِ ما
انگار شب مردەشویخانه
و سکوت نگاهبان گورستان
کنارم دراز کشیدەای
پیشانیات در آرامش
شکوفەی رویا گرفته است
پستانهایت در تاریکی
چون دو ستارەی سوسوزن
نفسهایت به شب گرمی میبخشند
نگاههایت
گاه خرابم میکنند ، گاه آباد
و به زمان روشنی میبخشند
چگونه از تو رها شوم ؟
در حالیکه همچون دو خط موازی هستیم
و فاصلەی میانمان نشانەی بودنمان است
چگونه به تو برسم ؟
در حالیکە دو ساحل مقابل هم هستیم
و رودخانەی میانمان از نور است
رفیق صابر
ترجمه : ویدا قادی و خالد رسولپور