تو نمیدانی ماسه چیست
دریا را ندیدهای که
ببند چشمهایت را به زمان بیندیش
دریا در یک چشم تو
و ماسه در چشم دیگر توست
تو نمیدانی سنگ چیست
از کوهی بالا نرفتهای که
برو بهسمت درستیهای هر چند کوچک
کوه زیر یک پای تو
سنگ زیر پای دیگر تو
تو نمیدانی خاکستر چیست
آتشی نسوزاندهای که
دراز کن دستهایات را بهسوی آسمان
در دستی آتش
در دستی خاکستر
تو نمیدانی خون چیست
نه مرده بودی و نه کشته
بخواب بر روی زمین بدینگونه که
مرگ در یک طرف تو
و خون در طرف دیگر تو
تو نمیدانی عشق چیست
مرا دوست نداشتی که
گریه کن تا جایی که میتوانی
تمام زیباییها در توست
و عشق در من
امید یاشار اوغوزجان
مترجم : پونه شاهی
بیدار شو دلم
زمان جدایی فرا رسید
باد سیلی میزند
بر تن لرزانم
شبها بلند هستند ؟
یا من فقیرم ؟
که با نان و شعر و شراب
روزگار میگذرانم
بیدار شو دلم
زمان جدایی فرا رسید
بگذار مرگ هم بمیرد
و من آخرین مرده باشم
کوچه مانند یک گره
به دور گردنم پیچیده است
آنان که اشتباه زندگی کردند ، درست خواهند مرد
این است قانون من
احمد ارهان
ترجمه : کیوان روان بخش
من اگر بمیرم ، غروبهنگام خواهم مرد
برفی سیاه بر شهر میبارد
راهها با قلبام پوشیده میشوند
از میان انگشتانام
آمدن شب را میبینم
من اگر بمیرم ، غروبهنگام خواهم مرد
بچهها به سینما میروند
چهرهام را در گُلی دفن میکنم
میخواهم گریه کنم
قطاری از اعماق میگذرد
من اگر بمیرم ، غروبهنگام خواهم مرد
میخواهم سر برداشته و بروم
یک شب به دهکدهیی وارد میشوم
از میان درختانِ زردآلو
رفته و به دریا نگاه میکنم
تئاتری را تماشا میکنم
من اگر بمیرم ، غروبهنگام خواهم مرد
ابری از دوردستها میگذرد
یک ابر سیاه دوران کودکی
یک نقاش سوررئالیسم
شروع به تغییر دادنِ جهان میکند
صدای غریوکش پرندهگان
رنگ دریا و پلشتی
با هم یکی میشوند
شعری برای تو میآورم
کلمههایاش خروشیده از خوابهایام
جهان به تکههایی تقسیم میشود
در یکی صبح یکشنبه
در یکی آسمان
در یکی برگهای زرد
در یکی انسان
همهچیز دوباره شروع میشود
آتااول بهرام اوعلو
برگردان : کیومرث نظامیان
صبح میشود
با من بیدار میشوی
پرندهها صدای تو را بر بالهایشان نقاشی میکنند
باران شبانه قطع میشود
کوچهها به مهمانی روز میروند
تو میخندی
بازار در چشمان تو بنا میشود
طفلی مادرش را گم میکند
در سیمای تو پیدا میکند
سخن میگوییم
به مقصد میرسند مسافران
چراغهای کشتیها روشن میشود
ماه به مهمانی دریاها میرود
ماهیها سفرههای حقیرانه پهن میکنند
صورت تو را لمس میکنم
چشمانم پر از اشک میشود
در هر جای دنیا
زنان سرود تازهای آغاز میکنند
آیتن موتلو
مترجم : صابر مقدمی
و ببوس مرا بی وفقه
باز هم
بلند بلند ببوس مرا
آری
عشق همین سفرهای
طولانی را می طلبد
ایلهان برک
مترجم : سیامک تقی زاده
چرا می ترسی ؟
چرا نیمه های شب از خواب می پری ؟
مرگ ، آن چه را که زندگی خواهی کرد
می تواند از تو بگیرد
نه آن چه را که زندگی کرده ای
فصیل حسنو داغلارجا
مترجم : محسن عمادی
امروز دنیا را به دلخواهت رنگ کن
تابلوی رنگارنگ غروب خورشید را ببین
یک رنگ هم از خودت اضافه کن
مثل بچه ها ساده ، پاک و زلال
چشمهایت را ببند و یک قصه بساز
منصرف نشو ، می شود حسش کرد
کمی هم گرمی بپاش
دست های توی قلبت را سفت بگیر ، رهایش نکن
چون که برای عشق
زیباترین دلیل بودن است
و حضورسلطنت تنهایی ات را ادامه بده
ادامه بده اما از پس انداز مهرت
برای همه تکه ای کنار بگذار
یک تبریک ، یک تلفن هزار امید است برای انسان
تولدت مبارک ، تولدت مبارک عزیزم
جان یوجل
مترجم : مجتبی نهانی
روزهای خوبی نبود
اما من
در همان روزهای سخت هم
تو را دوست داشتم
جاهد ظریف اوغلو
مترجم : سیامک تقی زاده
بهار صورتم را به سمت ابر ها بالا می گیرم
و دعا گونه زیر لب پچ پچ می کنم
با پرنده ها و علف ها شسته می شوم
با نسیم ، با بهار
خورشید پلکهایم را گرم می کند
آه ! به خورشید بهار اعتمادی نیست
در رؤیا به سر می برم یا حقیقت است ؟
هم هستم و هم نیستم
در یک شهرک جنوبی ، در قهوه خانه ای ساحلی
با پیچ و تاب بی پایان سنبل ها
اینجا و تنها با خودم
می توانم اینگونه عمرم را سر کنم
هرگز پرنده ای را از زبانش نبوسیده ام
شاید روزی بتوانم ببوسم
شاید روزی من هم چون نسیمی
از فراز سنبل ها وزیدن بگیرم
می خواهم قلبم را با یک روز تابستانی در هم بیامیزم
و در چهچه پرنده ای از نو زاده شوم
آتال بهرام اوغلو
مترجم : آیدا میرمجیدی
تو را از دور دوست می دارم
بی آنکه عطرت را بگیرم
به گردنت بیاویزم
صورتت را بنوازم
تنها دوستت دارم
همانطور از دور دوستت می دارم
بی آنکه دستت را برگیرم
دلت را به دست ارم
در عمق چشمانت غرق شوم
تو انگاری عناد به عشقهای چند روزه
تو را نه مثل یک ولگرد بلکه مثل یک مرد دوست دارم
همانطور از دور دوستت دارم
بی آنکه پاک کنم اشکی را که از گونه ات فرو می افتد
بی آنکه قهقهه خنده هایت را شریک شوم
و آهنگ محبوبمان را با تو زمزمه کنم
همانطور از دور دوستت می دارم
بی آنکه بشکنم
بریزم
خرد کنم
برنجانم
بی آنکه به گریانم
از دور دوستت می دارم
همانطور از دور دوستت می دارم
و هر کلمه را که "دوستت دارم" می گوید
در نوک زبانم می شکنم
من تو را به سپیدی معصوم کاغذی دوست دارم
که قطره قطره کلماتم بر او می چکند
جمال ثریا
مترجم : نیما یوسفی و تورگوت سای
غرورم از قلبم بزرگتر است
این را قبول می کنم
اما گاهی درها را که می بندیم
معنی اش این است
لطفا این در را بزنید
قهرمان تازه اوغلو
ترجمه : سینا عباسی هولاسو
وقتی به دنیا آمدم
شب بود
اما مادرم آهنگ صبح را میخواند
بعدها
هرگاه به افقها نگاه میکردم
پدرم میگفت
به زودی صبح میدمد
در تاریکی به دنیا آمدهام
به همین خاطر
چشم و ابروی من سیاه است
و جسمم ضعیف و ناتوان
زخمی نیز
در قلب دارم که هرگز خوب نخواهد شد
من چهل و دو سال است به دنیا آمدهام
اما این شب دراز
هنوز به پایان نرسیده
آه خدای من
چقدر ستاره باید افول کند
تا این صبح بدمد ؟
احمدجان عثمان
ترجمه : رسول یونان
ترانه ها او را می سرایند
شعرها عاشق تو هستند
بی تو نه شعری می توانم بخوانم
نه ترانه ای می توانم بسرایم
باز گوش می کنم
ترانه ها تو را می سرایند
شعر ها عشقم را به تو می نویسند
من باز تو را می خوانم
آنها پیش تو می آیند
من باز از دور دستها تو را دوست می دارم
نمی توانم نه به اندازه شعر ها شجاع باشم
و نه به اندازه ترانه ها با جرات
در هایم را برویت می بندم ، می ترسم
شعر ها با دست هایشان تو را شکل میدهند
من نمی توانم دستهایم را بسویت دراز کنم
نمی توانم لمست کنم
ترانه ها طعم زبانت می شوند
و شاید شعر ها پرده چشمانت
من اما نه در چشمان توام نه در زبان تو
شعر ها وارد بستر خوابت می شوند
من باز بی آنکه عطر تو را بفهمم می خوابم
باز ترانه ها تو را می سرایند و شعر ها عاشقت می شوند
من اما باز در حسرت تو اینگونه گرفتار می شوم
آتاکان باش ار شاعر اهل ترکیه
محبوب من
تو که چون برف
آب شده و رفته ای
اگر روزی برگشتی
مثل برف
پاک و بی لکه برگرد
نصرت کسمنلی شاعر جمهوری آذربایجان
مترجم : غلامرضا طریقی
خاکم من
آتشی مرا نمی تواند بسوزاند
ترکیب خلقتم زغال است وُ
خاکستر
بهارم من
چمن چمن
شکوفه دارم وُ گُل
ابرم من
سحرگاهان را که تشنه می بینم
می بارم
قلبم من
اگر غم نداشته باشم
می میرم
انسانم من
اگر از نعمت های ساخته ی دست انسانی ساده
بهره مند نگردم می میرم
روشنایی ام من
دشمن تاریکی
انسانم من
در قلبم
شادی و غم دنیاهاست
چشم پُر شوقم من
نمی توانم نگاه نکنم
رود جاری از کوه های برفی ام من
نمی توان جریان نیابم
انسانم من
وطنی دارم
قوم و قبیله ای دارم
برای گفتن بزرگترین حقیقت
آزادی ، عشق ، نفرت
زبانی دارم
سنگ گرانیتم من
که در هر تکه ام
مقاوم بودنم تکرار می شود
به هنگام مبارزه ، سخت و خشنم
به هنگام اُنس و مهربانی ، لطیف و حساسم
انسانم من
بی مهربانی
می میرم
زندگی ام من
بی عشق ، بی نفرت
می میرم
چشمه ام من
با سفارش کسی جاری نمی شوم
زندگی ام من
همیشه در راهم
در نفس ، در آرزو
در نگاه در دل ها وُ دست ها هستم
خاکم من
نعمت و فراوانی ام را
ما بین انسان های زحمتکش تقسیم می کنم
قلبم من
اگر به تپش نیافتم
می میرم
رسول ابراهیم اوغلو رضایف شاعر جمهوری آذربایجان
مترجم : مجتبی نهانی
دلم میخواست
قبل از آینهها
به یک زیباروی
از زیباییاش بگویم
دلم میخواست
به زیبایی تمام
با یک زیباروی زندگی کنم
مظفر طیب اوسلو
ترجمه : سینا عباسی
اکنون می دانم
که با تمام عزیزانم
باید خوب خداحافظی کنم
زیرا هیچ یک از ما نمی دانیم
کدامین قرار
آخرین دیدار خواهد بود
آتال بهرام اوغلو
مترجم : سیامک تقی زاده
تو زیبا نیستی
در تو از لطافت گل ها خبری نیست
چشم هایت
شبیه چشم های آهوست
اما در آن ها درخششی دیده نمی شود
بهار
هیچ کاری برای تو نکرده
با این همه
اگر در چشم هایت
فقط دو قطره اشک بدرخشد
و عکس آن ها به چشم هایم بیافتد
عشق ما شب تاریکی نخواهد داشت
احمدجان عثمان
ترجمه : رسول یونان