خستهترینِ هر شب منام
باربرِ عشقام
بر دوشام باری به نام تو
جز من کسی حملاش نمیکند
اگر رهایاش کنم شاید شانهام آسوده شود
اما قلبام درد میگیرد
جیحون ییلماز
مترجم : مجتبی نهانی
موهایت را باید بافته باشی
ناگهان تو را به یاد می آورم
در عصری پاییزی
و صدایی بسیار شیرین
که از دور شنیده می شود
آرام بخش و ملموس
همانند آهنگی که هر قدر به طرفش می روم
نزدیک تر شنیده می شود
چقدر زیباست
به یاد آوردن تو
موهایت را باید بافته باشی
و دستان سفیدت
که برهنه اند
در لابه لای شب
زردآلوهایی
که در بشقاب چینی گذاشته ای
کنار دست ات کتاب شعری
که مصراع هایی سرشار از آزادی
در شعرهایش موج می زند
آدمی اگر بیاندیشد
چه چیزها که می تواند پیدا کند
برای به یاد آوردن
خندیدن
گریه کردن
آرزوهای مان
ما را تا کجا
دنبال خود خواهد کشید ؟
کجا بودیم و با کدامین باد
یکی شدیم ؟
موهایت را باید بافته باشی
مانند دخترانی که به مدرسه می روند
و چه کسی می داند
که در ذهن ات
چه مصرعی از کدام شاعر پرسه می زند ؟
و چشمانت
که از خوشبختی می درخشند
آتیلا ایلهان
ترجمه : سیامک تقی زاده
دانه هایش را دانه دانه بر صورتمان می زند
ادامه مطلب ...مرا فراموش خواهی کرد
از من جدا خواهی شد
پس مرا از غارم بیرون نکش
عادت هایم را از من مگیر
خصوصا عادتی که به تنهایی دارم را
اوغوز آتای
مترجم : سینا عباسی
از لبانت بوسیدم همانگونه که دست مادرم را می بوسیدم
به معصومیت نماز میتی که سر گور مادرم نخوانده بودم
به مستی غلط های املایی نوشته شده بر سنگ گور مادر
و تو به اندازه وصیت نامه مادرم دوست داشتنی بودی
که گفته بود پسرم را بعد از مرگ در کنارم خاک نکنید
برخی رمانهای قدیمی
با جمله سال هزار و نهصد و چند بود شروع می شد
من کودکی ام را ، رمان دوران کودکی ام را
با شکستن اسباب بازیهای تو آغاز کردم
من همواره پاییز را با شکستن تابستان آغاز کردم
آغاز کردن پاییز با شکستن تابستان
این همان نبردی بود که در عشق ورزی با تو باخته بودم
برای یک عشق فراری قلبی برای پنهان شدن جستن
وظیفه تنهاییی بود که در عشق مادرم می سوخت
شاید در آن چشمانت که هنگام مرگ آن زن داغ بود
و سردی ات که تداعی گر شهرهای دور دست بود
قلبی را یافتن
و به قلبی پیشنهادی غیر قابل رد کردن دادن
و رویای یکی ساختن اقیانوسها در انتهای دریاها بود
آه من چه سان از یاد توانم برد
چه سان از یاد توانم برد
مادرم را که هنگام زاییدن من
در شکمش گلی گذاشته بود
این گل مگر سر جایش می ایستاد ؟
تو ای محبوبِ من
هر بار که مشتاقِ دیدار تو میشوم
به آسمان نگاه میکنم
زیرا که چشمهای تو را در آبیِ آن میبینم
تو ای یکییکدانهی من
هر بار که مشتاقِ دیدار تو میشوم
به دریاها مینگرم
زیرا که وقتی به افق نگاه میکنم
معجزهات را میبینم
تو ای یکییکدانهی من
هر بار که مشتاقِ دیدار تو میشوم
به پرندگان نگاه میکنم
زیرا که آزاد بودنات را در بالهایشان میبینم
و تو ای معشوق من
هر بار که مشتاقِ دیدار تو میشوم
بهنام تو عصیان میکنم
اما نمیخواهم که مشتاقِ دیدار تو باشم
که میخواهم با تو زندگی کنم
هر بار که مشتاقِ دیدار تو میشوم
میخواهم به خودت نگاه کنم
و تو را فقط در خودت ببینم
بهچت نجاتیگیل شاعر ترکیه
مترجم : ابوالفضل پاشا
نمی دانم تو گمان می کنی
چه کسی هستی اما
من گمان می کنم
هر کسی را که می بینم تو هستی
یلماز اردوغان
مترجم : سینا عباسی
چه در دست های توست نمی دانم
اما بیا آسمان را نگاه کنیم
منى که هر وقت دستانت را می گیرم
زیاد میشوم ، قوی ترم
این چشم های تو که شبیه گذشته هاست
شبیه تنهایی
شبیه درخت هاست
به آبها نگاه می کنم تا گرم شان کنم
گرم می شوند
تو را با خود به جایی غریب آورده ام
تو که پنجره های زیادی داشتی
که من یکی یکی شان را بستم
بستم تا سمت من برگردی
کمی بعد اتوبوس خواهد آمد
و ما سوار شده و خواهیم رفت
جایی انتخاب کن برگشتی وجود نداشته باشد
زیرا که جز این دیگر ممکن نیست
بیا اکنون قرار بگذاریم
که تنها دست های تو
و تنها دست های من کافی باشد
تو را برای خودم کنار گذاشته ام
بی وقفه خود را به یاد من بیاور
بی وقفه
تورگوت اویار
مترجم : سیامک تقی زاده
زیر نور ماه نشستیم
از دستانت بوسیدم تو را
برخاستیم از زمین
از لبانت بوسیدم تو را
ایستادی در چارچوب درب
از نفس هایت بوسیدم تو را
کودکانی بودند در حیاط
از کودکیت بوسیدم تو را
به خانه ام بردم به تخت خوابم
از ظرافت پاهایت بوسیدم تو را
در خانهِ دیگری اتفاقی دیدم ات
از مغز استخوانت بوسیدم تو را
آخر سر تو را به خیابان ها بردم
از آفتاب وجودت بوسیدم تو را
جمال ثریا
ترجمه : سیامک تقی زاده
من سه زبان می دانم
به سه زبان حرف زده و
به سه زبان می نویسم
عشق صلح آزادی
اهل کشور عشقم و
به همه ی زبان های دیگر بیگانه ام
اسماعیل شیمشک
ترجمه : مجتبی نهانی
من که اصلا عاشق تو نشدم
عاشق ترانه هایی شدم
که در آن غروب های خسته باهم می خواندیم
عاشق لبخندت ، بادیدن یک شکوفه
و عاشق شباهت عجیب ات به گلها ها شدم
دیگر اینکه عاشق ستار ه ها شدم
وقتی شبهای جولای ، در چشمهایت فرود آمدند
منکه ، اصلا تو را دوست نداشتم
جدایی را دوست داشتم
وقتی مرا بدرقه می کردی
گلوله هارا دوست داشتم
وقتی به طرفم شلیک کردی
گریه را دوست داشتم
وقتی فراموشم کردی
وقتی از تنهایی ام باخبر می شدی
عاشق سرپا ایستادن شدم
وعاشق ازپا افتادنم شدم
زن ها اگر بخواهند
مى توانند تن خویش را در آغوش فشرده
و خود را دوباره به دنیا بیاورند
ادیب جان سور
ترجمه : سیامک تقی زاده
گلی آبی رنگ برای تو برگزیدم
از سمفونی امواج مرده بر ساحل
از سوخته بلورین مدار جغرافیایی دره
از رطوبت کلاله ذرت
از بوهای شیرین برگهای پوسیده
از ترانههای حزن آلود صدفهای دریایی
تا با آخرین نفس گلی پژمرده
شرح پریشانی قلبم را
با تو حکایت کنم
آه، غنودن بدون در آغوش کشیدن تو
بدون تماشای سر تو بر بالش من
چه گردابی خواهد شد
وقتی که به خوابی عمیق فرو میروی
بامداد
بدون گفتن صبح بخیر به تو
بدون بوسیدن شراره لبهای تو
چه بامدادی خواهد شد
گلی بی پناه را
گل پژمرده لانه سرنگون شده پرستوی مهاجر را
گهواره سینهام را
نجوای نسیم را
ستاره بیشمار مردم چشمام را
گل آبی رنگ عشقی شکست خورده را
گل گریان مجسمهای فراموش شده در پارک را
ماتم دشتهای لم یزرع را
سه سیم ساکت آیندهای شکسته را
گل ستمگر تن به بوی تو آغشتهام را
گل سر سخت جدایی را
گل تنهای دلبستگی را
برای تو به ارمغان آوردهام
تا آن زمان که فراموشم کردی
مانند غم سنگین عشقی
بر یقه پیراهنات بماند
آیتن موتلو
مترجم : صابر مقدمی