با تو ایمنم
و با تو سرشارم
از هرچه زیبایی است
پناهم باش تا سنگینی غربت
از شانه هایم فرو ریزد
و ملال تنهایی ، از چشم هایم
باورم کن که شعر در من
طغیان یگانگی است
و حماسه ی دوست داشتن
من دیگرگونه دوست می دارم
و دیگر گونه یگانه ام
مرا تنها می توان با من سنجید
و تو را تنها با تو
که سال هاست در جستجویت بوده ام
با تو آبی می بینم
تمام بینایی ام را
چشمانت
شکوه شکیبایی
گیسوانت
ادامه ی باران ها
و دلت
ترانه دریاهاست
زمزمه ی سرانگشتان باد
در خواب خوش گیسوانت
زیبایی شاعرانه ای است
که دلم را به بازی می گیرد
و نجابت کلامت
آنچنان که
هرکلام دیگر را بی رنگ می کند
در چشم انداز هرکجای طبیعت
تو را می بینم
در چشمه ، در رود ، در دریا
در گل ، در درخت ، در جنگل
در دره ، در دشت ، در کوه
با این همه
هنوز در تو حیرانم که تمامی عشقی در یک وجود
و تمامی آرزویی
در یک لباس
محمدرضا عبدالملکیان