-
نامه های عاشقانه
سهشنبه 22 بهمن 1398 12:13
نمیدانستم که نامههای عاشقانه ممکن است به بمبهای ساعتی تبدیل شوند و اگر به آنها دست بزنم منفجر میشوند نمیدانستم که جملات عاشقانه ممکن است به گیوتینی تبدیل شوند نمیدانستم که انسان با خواندن نامه عاشقانه میتواند زندگی کند واگر دوباره آنها را بخواند ممکن است بمیرد سعاد الصباح مترجم : مژده پاک سرشت
-
شکست عشقی
سهشنبه 22 بهمن 1398 12:10
چیزی به نام شکست عشقی وجود ندارد هیچ وقت عشق کسی را شکست نمی دهد همین که لحظه ای عشق را درک کرده باشی همین که برای چند ثانیه لذت در آغوش کشیدن کسی را که عاشقانه دوستش داری حس کرده باشی همین برای پیروز بودنت کافی است ماندن یا رفتن رسیدن یا نرسیدن مهم نیست وقتی مفهوم عشق را تجربه کرده باشی یک قدم از بقیه انسان های روی...
-
رازهایم
سهشنبه 22 بهمن 1398 12:06
می خواستم رازهایم را به تو بگویم اما دیدم تو خودت یکی از آن ها هستی ادگار آلن پو
-
اگر که نگویم دوستت دارم
سهشنبه 22 بهمن 1398 12:02
اگر که نگویم دوستت دارم نامم را از یاد خواهم برد اگر که نگویم دوستت دارم شب برای همیشه در آسمان خانه ی ما خواهد ماند شمس لنگرودی
-
برای رسیدن به تو
سهشنبه 22 بهمن 1398 11:52
هرصبح بعد از صلیبی که میکشم نوشتن برای تو چونان برگزاری مراسم نیایش است بدتر از این نمیشود اما من میدانم چهگونه به بهترین شکل برگزارش کنم حالا که تو را در این صبح زیبا نمیبینم حالا که همه خواباند قلمام را برمیدارم چونان دزدی که کلید گنجینهای را بر میدارد و زندگانیای را به سرقت میبرم که از آن من نیست برای...
-
وصف
سهشنبه 22 بهمن 1398 11:44
بنشین تا بنویسمت برخیز تا ببینمت بخرام تا بخوانمت به آواز چکاو و قناری واژه هایم بر تابستان پیکرت عریانی بر زمستان اندامت کرک و مخمل و بارانی است واژه هایم زلف و گریبانت را عطر و ستاره وحجاب و وسوسه اند ترانه هایم به هیئت اندامت در ایوان و اتاق در آشپزخانه و حیاط می چرخند می خندند می لندند و می خوانند واژه هایم به...
-
کم کم عاشق ات شدم
سهشنبه 22 بهمن 1398 11:40
کمکم عاشقات شدم هر روز کمی بیشتر از دیروز بیش از همیشه زمستان امسال عاشقات شدم در برف و سرما ببین چه زود گرم گرفتیم وقتی هوا رو به سردی میرفت وقتی مردم لباس گرم میپوشیدند وقتی درختان عریان میشدند عاشقات شدم مثل گلی که سر از برف بیرون میآورد مثل اجاقی که گرمام میکند تمام عمر هیچوقت هیچکس را چنین دوست...
-
از پرده برون آمد ساقی ، قدحی در دست
سهشنبه 22 بهمن 1398 11:38
از پرده برون آمد ساقی ، قدحی در دست هم پرده ما بدرید ، هم توبه ما بشکست بنمود رخ زیبا ، گشتیم همه شیدا چون هیچ نماند از ما آمد بر ما بنشست زلفش گرهی بگشاد بند از دل ما برخاست جان دل ز جهان برداشت وندر سر زلفش بست در دام سر زلفش ماندیم همه حیران وز جام می لعلش گشتیم همه سرمست از دست بشد چون دل در طره او زد چنگ غرقه زند...
-
به تو بازخواهمگشت
سهشنبه 15 بهمن 1398 06:45
به تو بازخواهمگشت به سان یتیمی به تنها پناهگاهش و همچنان بازخواهمگشت و موهای خیسم که سختی پیمودن زیر ناودانها انتخابش بود را به دستان گرم و نوازشگر تو میسپارم که خشکشان کنی غسان کنفانی ترجمه : سعید هلیچی
-
راستی چشمانت چه رنگی بود ؟
سهشنبه 15 بهمن 1398 06:40
به شب تکیه داده ام و با صدای تو فکر می کنم شب همیشه با من صمیمی است کنار من چهار زانو می نشیند و با مدادرنگی های کودکی ام ماه را خط خطی می کند راستی چشمانت چه رنگی بود ؟ می خواهم جهان را به رنگ چشمانت کنم و بعد بلند شوم حرف حرف نامت را شماره بگیرم و اشغال کنم دوست ندارم کسی به جز من صدایت کند من آدم حسود بد بی ادبم چه...
-
چشمان زیبا
سهشنبه 15 بهمن 1398 06:35
چه چشمان زیبایی و زیباتر از آن نگاهِ چشمانت و زیباتر از آن هوای چشمانت وقتی از دوردست نگاه میکنی در هوا جستجو میکردم چراغِ خونت را خونِ سایهات را و سایهات را بر دلم خوان خلمن شاعر آرژانتین ترجمه : محسن عمادی
-
عاشقی باید از چشم ها بیرون بزند
سهشنبه 15 بهمن 1398 06:30
دروغ می گفت اندازه ی سر سوزنی دوستم نداشت همیشه سَر و تَه عشق را با بوسه هم می آورد ولی حواسش به چشم هایش نبود حواسش نبود که عاشقی باید از چشم ها بیرون بزند نه از لب ها سوسن درفش
-
روزهای رفته
سهشنبه 15 بهمن 1398 06:25
روزهای رفته به چوب کبریت های سوخته می مانند جمع آوری شده در قوطی خویش هر کاری می خواهی بکن آن ها دوباره روشن نمی شود و روزی سیاهی آن ها دستت را آلوده می کند روزهای چوبی ات را باید از همان آغاز بیهوده نمی سوزاندی فکرت صادق شاعر آذربایجان ترجمه : رسول یونان
-
دستم را بگیر
سهشنبه 15 بهمن 1398 06:20
دستم را بگیر همین دست برایت ترانه های عاشقانه نوشته همین دست سوخته در حسرت لمس دست های تو همین دست پاک کرده اشک هایی را که در نبودت به گونه دویدند این دست بوی ترکه های کلاس سوم را می دهد هنوز این دست پینه بسته از نوشتن مداوم نام تو دستم را بگیر و از خیابان زندگی بگذران مرا یغما گلرویی
-
چشمهایم را تاریک کن
سهشنبه 15 بهمن 1398 06:15
چشمهایم را تاریک کن باز میتوانم تو را ببینم گوشهایم را ببند باز میتوانم صدایت را بشنوم و بدون پاهایم میتوانم به سوی تو بیایم و بدون دهانم میتوانم تو را به خود بخوانم دستهایم را بشکن باز تو را لمس میکنم با قلبم آنسان که با دستم قلبم را از حرکت باز دار مغزم خواهد زد و اگر به مغزم آتش بزنی تو را در خون خویش...
-
چهار چیز از من برای تو میماند
سهشنبه 15 بهمن 1398 06:10
چهار چیز از من برای تو میماند سالی که تو را دیدم روزی که تو را بوسیدم خانهای که مرا در آن پناه دادی و بارانی که اگر بر گور من ببارد مال توست و اگر بر آدمهای زنده ببارد از روی عادت است از من چهار چیز برای تو میماند تعبیر تو از این چهار کیهان چیست ؟ کدامیک دیرتر میپاید ؟ اگر چیزی برای تصاحب وجود ندارد پس دوستم...
-
زندگی را سپاس
سهشنبه 15 بهمن 1398 06:05
زندگی را سپاس برای موهبتهای بسیارش برای چشمانی که به من داد تا سپید را از سیاه بازشناسم تا دنیا را بشناسم و عمقی به روشنی ستاره را در آسمان بیانتها دریابم و در انبوهِ بیپایان آدمیان خود را بیابم زندگی را سپاس به من گوشهایی داد تا جهان را بشنوم به آواز جیرجیرکها گوش دهم و شرشر باران را دریابم و صدای موتورها و...
-
ای به تو زنده جسم و جان ، مونس جان کیستی ؟
سهشنبه 15 بهمن 1398 06:00
ای به تو زنده جسم و جان ، مونس جان کیستی ؟ شیفته تو انس و جان ، انس روان کیستی ؟ مهر ز من گسستهای ، با دگری نشستهای رنج ز من شکستهای ، راحت جان کیستی ؟ چون ز من جدا نهای ، چیست که آشنا نهای ؟ یک دم از آن ما نهای ، آخر از آن کیستی ؟ نز تو به من رسد اثر ، نه به رخت کنم نظر از تو دو کون بیخبر ، پس تو عیان کیستی ؟...
-
من تو را بیشتر دوست دارم
سهشنبه 8 بهمن 1398 06:45
میان من و تو همیشه جنگ است اینکه تو مرا بیشتر دوست داری یا من تو را بیشتر دوست دارم دیروز آنقدر همدیگر را نگاه کردیم تا اینکه چشمان تو خسته شدند و چشمان من شاداب تر آنگاه دانستم من تو را بیشتر دوست دارم کژال ابراهیم خدر متر جم : فریاد شیری
-
محبوب من
سهشنبه 8 بهمن 1398 06:40
محبوب من از دوست داشتنم میترسد از داشتنم میترسد از نداشتنم هم میترسد با اینهمه اما مبادا گمان کنید مرد شجاعی نیست وطنش بودم اگر به خاطر من میجنگید و مادرش اگر به خاطرم جان ... من اما هیچ کسش نیستم من هیچ کسش هستم رویا شاه حسین زاده
-
او دوستم ندارد
سهشنبه 8 بهمن 1398 06:35
هرگز هیچ حسرتی در دنیا این چنین یک جا جمع نمی شود که در این سه واژه ی کوتاه " او دوستم ندارد " سر والتر اسکات ترجمه : چیستا یثربی
-
دو هایکو از عباس کیارستمی
سهشنبه 8 بهمن 1398 06:30
در غیاب تو گفتگو دارم با تو در حضورت گفتگو با خویش ===== مردد ایستاده ام بر سر دوراهی تنها راهی که می شناسم راه بازگشت است عباس کیارستمی
-
در ازدحام دنیا
سهشنبه 8 بهمن 1398 06:25
در ازدحام دنیا اگر انسانی را یافتی که تو را میفهمد رهایش نکن چه آنها که ما را نمیفهمند بیشمارند غسان زغطان شاعر فلسطینی برگردان : محبوبه افشاری
-
آدم ها می آیند
سهشنبه 8 بهمن 1398 06:20
آدم ها می آیند گاهی در زندگی ات می مانند گاهی در خاطره ات آن ها که در زندگی ات می مانند همسفر می شوند آن ها که در خاطرت می مانند کوله پشتیِ تمامِ تجربه آتی برای سفر گاهی تلخ گاهی شیرین گاهی با یادشان لبخند می زنی گاهی یادشان لبخند از صورتت بر می دارد اما تو لبخند بزن به تلخ ترین خاطره هایت حتی بگذار همسفرِ زندگی ات...
-
دراز کشیده ام بر تخت
سهشنبه 8 بهمن 1398 06:15
دراز کشیده ام بر تخت و به سقف می بینم که آینه یی روشن است تو خوابیده ای به اندازه سلسله کوههای اورست خوابیده ای و به اندازه کوههای هندوکش خوابیده ای و به اندازه ی آبهای آرام خوابیده ای تو خوابیده ای و رودخانه خوابیده است ناجوهای پشت کلکین خوابیده اند گنجشک ها نیز به احترام سکوت کرده اند تو خوابیده ای انگشتانم به گونه...
-
ماهم آمد به در خانه و در خانه نبودم
سهشنبه 8 بهمن 1398 06:10
ماهم آمد به در خانه و در خانه نبودم خانه گوئی به سرم ریخت چو این قصه شنودم آن که می خواست برویم در دولت بگشاید با که گویم که در خانه به رویش نگشودم آمد آن دولت بیدار و مرا بخت فروخفت من که یک عمر شب از دست خیالش نغنودم آنکه می خواست غبار غمم از دل بزداید آوخ آوخ که غبار رهش از پا نزدودم یار سود از شرفم سر به ثریا و...
-
تنگتر در آغوشام بخواب
سهشنبه 8 بهمن 1398 06:05
پارهی کوچکِ تنام ای تنیده در اعماقِ وجودم که چنین از سرما بیزاری تنگتر ، تنگتر در آغوشام بخواب کبک در میان شبدرها به خواب میرود گوشبهزنگِ سگانی که پارس میکنند اما صدای تنفسِ من ، آرامش تو را برهم نمیزند تنگتر ، تنگتر در آغوشام بخواب ساقهی کوچکِ لرزانِ گیاه که از زندگی هراسانی آغوشِ مرا رها مکن تنگتر ،...
-
یاد ایامی که رو برروی جانان داشتم
سهشنبه 8 بهمن 1398 06:00
یاد ایامی که رو برروی جانان داشتم آبرویی همچو شبنم در گلستان داشتم باغبان بی رخصت من گل نمی چید از چمن امتیازی در میان عندلیبان داشتم شاخ گل یک آب خوردن غافل از حالم نبود برگ بخت سبز برسر در گلستان داشتم هر سحر کز خار خار عشق می جستم زجا همچو گل بر سینه صد زخم نمایان داشتم این زمان آمد سرم بر سنگ ورنه پیش ازین بالش...
-
حالم خوب است
سهشنبه 1 بهمن 1398 06:45
هر روز به خودم دروغ میگویم که بیتو میتوانم زندگی کنم خستهام از حرف زدن خستهام از فکرکردن خستهام از نگاه کردن بهانهای برای در نور ماندن میجویم گلها و برگها را میجویم که ریشه را بیاراید هرلحظه به خودم دروغ میگویم که هستم که زندگیام خوب است حالم بد است حالم خوب است بگذار در یکی از رؤیاهایت بیتوته کنم دیانا...
-
مُردم تا زنده بمانم
سهشنبه 1 بهمن 1398 06:40
من ایستاده بودم و تو از من می رفتی پیچیده بود صدای رفتنت در بادها ستونِ زانوهایم می لرزید و زمین خوردن کم ترین تلفاتِ دور شدنت بود باید تنهایی ام را می زدم زیر بغل بلند می شدم و چشمهایم را به محلّ امنی برای گریه کردن می رساندم گریه اما درمانِ خوبی نبود باید چشمهایم را محکم می بستم نباید اشک زیادی از من می رفت نباید می...