-
در ستایش موهایت
جمعه 20 بهمن 1391 18:00
در ستایش موهایت می بویم گیسوانت را تا فرشته ها حسودی کنند به عطر تو شانه می زنم موهایت را تا حوری ها سرک بکشند از بهشت برای تماشا شعر می گویم برای تو تا کلمات کیف کنند مست شوند بمیرند در ستایش دستهایت وقتی که دل دستهایم تنگ میشود برای انگشتان کوچکت آنها را میگذارم برابر خورشید تا با ترکیبی از کسوف و گرما دوریات...
-
هر شب در رویاهایم تو را می بینم
جمعه 20 بهمن 1391 17:50
هر شب در رویاهایم تو را می بینم و احساست می کنم و احساس می کنم تو هم همین احساس را داری دوری ، فاصله و فضا بین ماست و تو این را نشان دادی و ثابت کردی نزدیک ، دور ، هر جایی که هستی و من باور می کنم قلب می تواند برای این بتپد یک بار دیگر در را باز کن و دوباره در قلب من باش و قلب من به هیجان خواهد آمد و خوشحال خواهد شد...
-
خیلی برای گریه دلم تنگ است
پنجشنبه 19 بهمن 1391 19:27
انگار مدتی است که احساس می کنم خاکستری از دو سه سال گذشته ام احساس می کنم که کمی دیر است دیگر نمی توانم هر وقت خواستم در بیست سالگی متولد شوم انگار فرصت برای حادثه از دست رفته است از ما گذشته است که کاری کنیم کاری که دیگران نتوانند فرصت برای حرف زیاد است اما اما اگر گریسته باشی آه مردن چه قدر حوصله می خواهد بی آنکه در...
-
وقتی تو نیستی
پنجشنبه 19 بهمن 1391 19:21
وقتی تو باز می گردی کوچک ترین ستاره چشمم خورشید است و اشتیاق لمس تو شاید شرم قدیم دستهایم را مغلوب می کند وقتی تو باز می گردی پاییز با آن هجوم تاریخی می دانیم باغ بزرگمان را از برگ و بار تهی کرده است در معبرت اگر نه فانوس های شقایق را روشن می کردم و مقدم ترا رنگین کمانی از گل می بستم وقتی تو باز می گشتی وقتی تو نیستی...
-
روزی که برای اولین بار
پنجشنبه 19 بهمن 1391 18:55
روزی که برای اولین بار تو را خواهم بوسید یادت باشد کارِ ناتمامی نداشته باشی یادت باشد حرفهای آخرت را به خودت و همه گفته باشی فکرِ برگشتن به روزهای قبل از بوسیدنم را از سَرَت بیرون کن تو در جاده ای بی بازگشت قدم می گذاری که شباهتی به خیابان های شهر ندارد با تردید بی تردید کم می آوری افشین یداللهی
-
قلب
چهارشنبه 18 بهمن 1391 18:49
قلب ، مهمانخانه نیست که آدم ها بیایند دو سه ساعت یا دو سه روز توی آن بمانند و بعد بروند قلب ، لانه ی گنجشک نیست که در بهار ساخته بشود و در پاییز باد آن را با خودش ببرد قلب ، راستش نمی دانم چیست ؟ اما این را می دانم که فقط جای آدمهای خیلی خیلی خوب است نادر ابراهیمی
-
باور داشتن
چهارشنبه 18 بهمن 1391 18:39
نیازمند چیزی بودم که باورش کنم نگاهت بر من افتاد و باور کردم خواهان کسی بودم تا باورش کنم خود و رویاهایت را با من تقسیم کردی و باورت کردم اما آنچه که به راستی نیازمندش بودم باور کردن خود بود مرا به دنیای درونت بردی و با اکسیر عشق یاریم کردی و به برکت توست که زنده ام ، لمس میکنم و باور دارم کسی ، چیزی یا خود را آری...
-
جوانی ام
چهارشنبه 18 بهمن 1391 18:35
جوانیام گوشهی آغوش تو بود لحظهای صبر اگر میکردی پیدایش میکردم آغوشت را باز کردی برای رفتنام شاید حق با تو بود من دیر شده بودم شهاب مقربین
-
دو شعر کوتاه
چهارشنبه 18 بهمن 1391 18:30
این روزها دیده ای ؟ آدم ها از پایان جهان می ترسند عشق من می دانی ؟ فقط وقتی تو نباشی دنیا تمام می شود ========== و بودن چه هراسناک شده بی تو عشق من دیگر گمت نمیکنم وگرنه راه میافتم شهر به شهر زنگ خانهها را میزنم و میپرسم: عشق من اینجاست ؟ عباس معروفی
-
هر شب که می خوابم
چهارشنبه 18 بهمن 1391 18:26
هر شب که می خوابم می گویم صبح که آمدی با شاخه ای گل سرخ وانمود می کنم هیچ دلتنگ نبودم صبح که بیدار می شوم می گویم شب با چمدانی بزرگ می آید و دیگر نمی رود کیکاووس یاکیده
-
معنای عشق
چهارشنبه 18 بهمن 1391 18:22
از فردیت خود دست شستن با چشم دیگری دیدن با گوش دیگری شنیدن دو تن باشی و در واقع یک تن چنان به هم آمیخته و مجذوب که ندانی تویی یا دیگری پی در پی حیران و پی در پی تابنده به هم فشردن خاک ، دریا و آسمان و هر آنچه در آنهاست و خلق موجودی چنان تام و تمام که بی نیاز از جذب عنصری دیگر باشد آماده ایثار در هر لحظه رهایی از شخصیت...
-
زیستن بی تو
چهارشنبه 18 بهمن 1391 18:17
نه بهاری و نه یاری دیگر حیف اما من و تو دور از هم می پوسیم غمم از وحشت پوسیدن نیست غمم از زیستن بی تو در این لحظه پر دلهره است... حمید مصدق
-
دیدی که یارجز سر جور و ستم نداشت
سهشنبه 17 بهمن 1391 18:09
دیدی که یارجز سر جور و ستم نداشت بشکست عهد و زغم ما هیچ غم نداشت یارب مگیرش ارچه دل چون کبوترم افکند و کشت وعزَت صید حرم نداشت برمن جفا زبخت من آمد وگرنه یار حاشاکه رسم لطف و طریق کرم نداشت با این همه هرآن که نه خواری کشید ازاو هرجاکه رفت هیچ کسش محترم نداشت ساقی بیارباده و با محتسب بگو انکار ما مکن که چنین جام جم...
-
دوست داشتن
دوشنبه 16 بهمن 1391 18:06
دوست داشتن گاهی وقت ها تحمل است اینکه بتوانی با زخم های زندگی هنوز سرپا ایستاده باشی دوست داشتن گاهی وقت ها ، زندگی ست همانند سینه ای بدون نفس از مرگِ قلب بدون عشق آگاه باشی دوست داشتن گاهی وقت ها سنگین است به سان سنگینیِ لیاقت دوست داشته شدن و بعضی وقت ها دوست داشتن حیاتی دیگر است زنده نگه داشتن کسی درون ات حتی با...
-
از آن تو نیستم
دوشنبه 16 بهمن 1391 18:02
از آن تو نیستم گمشده ات نیستم گر چه آرزویم این بود که گمشده ات باشم چون پرتو شمعی در روشنایی روز یا بسان برف ریزه ای در دریای بی کران گم گشته ام دوست می داری مرا ، با اینکه هنوز در جستجوی توام در تقلای روح تو که نیک است و فروزنده منم که آرزویم همه این است که گم گشته ات باشم نوری بی رمق که در فروغ تو گم گشته ام آه !...
-
صد شکر گویم
یکشنبه 15 بهمن 1391 18:45
صدشکر گویم هر زمان هم چنگ را هم جام را کاین هر دو بردند از میان هم ننگ را هم نام را دلتنگم از فرزانگی دارم سر دیوانگی کز خود دهم بیگانگی هم خاص را هم عام را خواهم جنونی صف شکن آشوب جان مرد و زن آرد به شورش تن به تن هم پخته را هم خام را چون مرغ پرد از قفس دیگر نیندیشد ز کس بیند مدام از پیش و پس هم دانه را هم دام را...
-
چرا نمی شناسی ام ؟
یکشنبه 15 بهمن 1391 18:00
چرا نمی شناسی ام ؟ چرا نمی شناسمت ؟ می دانم مرا نمی شنوی و من این را از سیبی که از دستت افتاد فهمیدم دیگر به غربت چشم هایت خو کرده ام و به درد های باد کرده روحم که از قاب تنم بیرون زده اند با توأم بی حضور تو بی منی با حضور من می بینی تا کجا به انتحار وفادار مانده ام تا دل نازک پروانه نشکند همه سهم من از خود دلی بود که...
-
مرا می شناسی تو ای عشق ؟
یکشنبه 15 بهمن 1391 17:56
دل روشنی دارم ای عشق صدایم کن از هرچه می توانی صدا کن مرا از صدف های باران صدا کن مرا از گلوگاه سبز شکفتن صدایم کن از خلوت خاطرات پرستو بگو پشت پرواز مرغان عاشق چه رازی است ؟ بگو با کدامین نفس می توان تا کبوتر سفر کرد ؟ بگو با کدامین افق می توان تا شقایق خطر کرد؟ مرا می شناسی تو ای عشق ؟ من از آشنایان احساس آبم همسایه...
-
اشعاری کوتاه
یکشنبه 15 بهمن 1391 17:51
همه چیز از نبودن تو حکایت میکند به جز دلم که همچون دانه ای در تاریکی خاک در انتظار بهار میتپید تو بر میگردی میدانم از تولد و مرگ زورد آمدی و دلم ، ناگهان پر از تو شد و این درد شیرینی بود دردی چونان درد زادن نه به سرعت بلکه کم کم ، از دلم رفتی و جهان ذره ذره از تو خالی شد و این درد تلخی بود دردی چونان درد مُردن...
-
ای سنایی چو تو در بند دل و جان باشی
یکشنبه 15 بهمن 1391 17:10
ای سنایی چو تو در بند دل و جان باشی کی سزاوار هوای رخ جانان باشی در دریا تو چگونه به کف آری که همی به لب جوی چو اطفال هراسان باشی چون به ترک دل و جان گفت نیاری آن به که شوی دور ازین کوی و تن آسان باشی تا تو فرمانبر چوگان سواران نشوی نیست ممکن که تو اندر خور میدان باشی کار بر بردن چوگان نبود صنعت تو تو همان به که اسیر...
-
پایداری عشق
یکشنبه 15 بهمن 1391 12:45
پیش از دیدن تو می پنداشتم که هرگز کسی را شایسته عشق نخواهم یافت بدان خاطر که در باور من عشق در زندگی مهم تر از هر چیزی است می خواهم که عشق مان عشقی پایدار باشد و همیشه همچون حال زیبا بماند می خواهم که تا ابد زندگی مان بر عشق استوار باشد عشق خود به سوی ما آمد ولی می دانم هر دو باید بکوشیم تا پایدار بماند پس همواره...
-
چهار شعر کوتاه
پنجشنبه 12 بهمن 1391 12:34
تویی که روی برگه ی سفید دراز می کشی و روی کتاب هایم می خوابی و یادداشت هایم و دفترهایم را مرتب می کنی و حروفم را پهلوی هم می چینی و خطاهایم را درست می کنی پس چطور به مردم بگویم که من شاعرم حال آنکه تویی که می نویسی ؟ ============== همه ی آنهایی که مرا می شناسند میدانند چه آدم حسودی هستم و همه ی آنهایی که تو را می...
-
تنهایی ها عمیق اند
پنجشنبه 12 بهمن 1391 12:29
تنهاییها عمیقاند عمیق مثل صورت مردگان حلزونها چهقدر تنهایند به جز آشیانهی خود همراهی ندارند تنهاییها عمیقاند ، آشیانهی کوچکم و تو در خاموشیهایم میدرخشی در آتش و روشنی میدرخشی و من آنقدر دوستت دارم که فراموش میکنم زندگی با بلعیدن زندگان است تنها که ادامه دارد شمس لنگرودی
-
فرصت برای گریستن
دوشنبه 9 بهمن 1391 12:24
کمی صبر کن حوصله کن پایان کتاب را با هم خواهیم خواند حالا بخواب تا فردا صبح فرصت برای گریستن بر این روزگار بسیار است سید علی صالحی
-
وقتی هستی
دوشنبه 9 بهمن 1391 12:19
وقتی هستی دست های من مهریه ی تن توست وقتی نیستی دلم می خواهد دست هام را از زندگی ام کنار بگذارم وقتی هستی دست های من به اندامت چه می آید وقتی نیستی این دست های از تو بی خبر گیاهی مرده است که خواب آن را برده است حالا دست های تو کجاست که از آن سراغ تنم را بگیرم ؟ عباس معروفی
-
شاخهی عشق
یکشنبه 8 بهمن 1391 12:14
شاخهی عشق را شکستم آن را در خاک دفن کردم و دیدم که باغم گل کرده است کسی نمی تواند عشق را بکشد اگر در خاک دفنش کنی دوباره میروید اگر پرتابش کنی به آسمان بالهایی از برگ در میآورد و در آب میافتد با جویها میدرخشد و غوطهور در آب برق میزند خواستم آن را در دلم دفن کنم ولی دلم خانهی عشق بود درهای خود را باز کرد و...
-
بدهکار هیچ کس نیستم
یکشنبه 8 بهمن 1391 12:09
بدهکار هیچ کس نیستم جز همین ماه که از پشت میله ها می گذرد که می توانست از اینجا نگذرد و جایی دیگر مثلآ در وسط دریایی خیال انگیز بچسبد به شیشه کابین یک تاجر پول دار بدهکار هیچ کس نیستم جز همین ماه که تو را به یادم می آورد رسول یونان
-
مرا کم دوست داشته باش
یکشنبه 8 بهمن 1391 12:02
مرا کم دوست داشته باش اما همیشه دوست داشته باش این وزن آواز من است عشقی که گرم و شدید است زود میسوزد و خاموش میشود مرا کم دوست داشته باش اما همیشه دوست داشته باش این وزن آواز من است اگر مرا بسیار دوست یداری شاید این حس تو صادقانه نباشد. کمتر دوستم بدار تا ناگهان عشقت به پایان نرسد من به کم هم قانعم اگر عشق تو اندک و...
-
خدا خواهش میکنم مرا ببر
یکشنبه 8 بهمن 1391 11:57
خدا خواهش میکنم مرا ببر خدا مرا به دوردست روی بالهای فرشتگان ببر خواهش میکنم جائی که عشق با مرگ در جدال نیست تا این عشقِ پاک ، تسلیم نشود جائی که همیشه گلهای سرخ شکفته میشود مانند یاقوتهایی که آنها را پوشانیده باشد جایی که ماه جرقه زند و بگرید برای پیوستن به عاشقان میخواهم به آن سرزمینِ دور بروم ، جائی که پسرانِ...
-
تنها منتظرم
چهارشنبه 4 بهمن 1391 11:53
باران که می بارد تمام کوچه های شهر پر از فریاد من است که می گویم من تنها نیستم تنها منتظرم تنها کیکاووس یاکیده