-
با پای دل قدم زدن
چهارشنبه 4 بهمن 1391 11:48
با پای دل قدم زدن آن هم کنار تو باشد که خستگی بشود شرمسار تو در دفتر همیشه ی من ثبت می شود این لحظه ها عزیزترین یادگار تو تا دست هیچ کس نرسد تا ابد به من می خواستم که گم بشوم در حصار تو احساس می کنم که جدایم نموده اند همچون شهاب سوخته ای از مدار تو آن کوپه ی تهی منم آری که مانده ام خالی تر از همیشه و در انتظار تو این...
-
پیش از آن که بمیرم
یکشنبه 1 بهمن 1391 11:45
پیش از آن که بمیرم دگرباره سخن میگویم از گرمی زندگی تا تنی چند بدانند زندگی گرم نیست میتوانست ولی گرم باشد پیش از آن که بمیرم دگرباره سخن میگویم از عشق تا تنی چند بگویند عشق بود عشق باید باشد پیش از آن که بمیرم دگرباره سخن میگویم از بخت خوش امید بستن به خوشبختی تا تنی چند بپرسند: چیست این خوشبختی کی برمیگردد ؟...
-
نمی خواهم بجنگم
یکشنبه 1 بهمن 1391 11:34
نمی خواهم بجنگم تو را می خواهم تنگ در آغوش گیرم نمی خواهم بجنگم می خواهم بازی دیگری کنم که در آن به جای جنگیدن همدیگر را در آغوش می فشارند و می توان غلتان بر قالیچه یی خندید و می توان هم را بوسید و بغل زد آن جایی که انگار همه پیروزند شل سیلور استاین
-
من طلا خواهم شد
یکشنبه 1 بهمن 1391 11:32
جانم از آتشفشان ها گذر می کند با خویشتن در جنگم از خود عبور می کنم تو آن سوی من ایستاده ای و لبخند می زنی و لبخند تو آن قدر بها دارد که به خاطرش از آتش بگذرم من طلا خواهم شد می دانم جبران خلیل جبران
-
ناله ای کن عاشقانه
یکشنبه 1 بهمن 1391 11:28
ناله ای کن عاشقانه درد محرومی بگو پارسی گو ساعتی و ساعتی رومی بگو خواه رومی، خواه تازی ، من نخواهم غیر تو از جمال و از کمال و لطف مخدومی بگو هم بسوزی ، هم بسازی ، هم بتابی در جهان آفتابی ، ماهتابی ، آتشی ، مومی بگو گر کسی گوید که آتش سرد شد باور مکن تو چه دودی و چه عودی ، حی قیومی بگو ای دل پران من تا کی از این ویرانه...
-
رویاهایمان
یکشنبه 1 بهمن 1391 11:25
ما را میگردند میگویند همراه خود چه دارید ؟ ما فقط رویاهایمان را با خود آوردهایم پنهان نمیکنیم چمدانهای ما سنگین است اما فقط رویاهایمان را با خود آوردهایم سید علی صالحی
-
معشوقه ام تویی
یکشنبه 1 بهمن 1391 11:22
چگونه فکر می کنی پنهانی و به چشم نمی آیی ؟ تو که قطره بارانی بر پیراهنم دکمه طلایی بر آستینم کتاب کوچکی در دستانم و زخم کهنه ای بر گوشه ی لبم مردم از عطر لباسم می فهمند که معشوقم تویی از عطر تنم می فهمند که با من بوده ای از بازوی به خواب رفته ام می فهمند که زیر سر تو بوده است نزار قبانی
-
امید و بیم از وصل و هجر
پنجشنبه 28 دی 1391 19:15
هرگزم امید و بیم از وصل و هجر یار نیست عاشقم عاشق مرا با وصل و هجران کار نیست هر شب از افغان من بیدار خلق اما چه سود آنکه باید بشنود افغان من بیدار نیست در حریمش بار دارم لیک در بیرون در کردهام جا تا چو آید غیر گویم یار نیست دل به پیغام وفا هر کس که میآرد ز یار میدهم تسکین و میدانم که حرف یار نیست گلشن کویش بهشتی...
-
کلمه ی خاموش
پنجشنبه 28 دی 1391 19:08
دنبال یک کلمه می گردم یک کلمه ی خاموش مانند یک بوسه که جمع کند همه ی کلمات را روی لب های تو شهاب مقربین
-
به یاد تو هستم
پنجشنبه 28 دی 1391 19:05
به یاد تو هستم کاش خداحافظی نمیکردی و میرفتی من عمری خداحافظی تو را به یاد داشتم پاییز پشت پنجره استوار ایستاده است مرا نظاره میکند که چرا من هنوز جهان را ترک نکردهام من که قلب فرسوده دارم من که باید با قلب فرسوده کم کم تو را فراموش کنم احمدرضا احمدی
-
نامت را بر زبان می آورم
پنجشنبه 28 دی 1391 19:01
نامت را بر زبان می آورم دریا بر من گسترده تر می شود دریایی که ادامه ی گیسوان توست کلامت را سرمه چشم می کنم آفتاب و ماه و ستارگان را در آب ها می بینم می خوانمت موجی بلند به ساحل می دود و دست می گشاید صدفی پلک می زند و تو در گیسوانت می تابی عمران صلاحی
-
زهرخند
سهشنبه 26 دی 1391 18:54
بیا نگارا بیا ، بیا در آغوش ِ من بزن ز می آتشم ، ببر دل و هوش ِ من ز زلف وا کن گره که مست و آشفته به بریز این مشک را بریز بر دوش ِ من ازین کمند ِ بلند به گردن ِ من ببند بکش به هر سو مرا چو شیر ِ سر در کمند به ناز بر من بتاز ، به غمزه کارم بساز به ناله ی من برقص به گریه ی من بخند بخند و گیسو ز ناز بریز بر شانه ها سبک...
-
فراق تو
سهشنبه 26 دی 1391 18:52
اگر تو باز نگردی امید آمدنت را به گور خواهم برد وکس نمداند که در فراق تو دیگر چگونه خواهم زیست چگونه خواهم مرد حمید مصدق
-
تحمل دوری تو
سهشنبه 26 دی 1391 18:49
دیگر تحمل دوری از تو را ندارم نمی دانی که چه قدر دلم برایت تنگ شده است تک تک روزها را پشت سر می گذارم کارهایم را به انجام می رسانم آن گاه که باید لبخند می زنم حتی گاه قهقهه می زنم ولی قلباً تنهای تنها هستم هر دقیقه یک ساعت و هر ساعت یک روز طول می کشد آنچه مرا در گذراندن این دوران یاری می کند فکر به توست و دانستن این...
-
گناهانم
دوشنبه 25 دی 1391 18:46
گناهانم را دوست دارم بیشتر از تمام کارهای خوبی که کرده ام می دانی چرا ؟ آن ها واقعی ترین انتخاب های منند سید علی صالحی
-
ریسمانی به قلبت
دوشنبه 25 دی 1391 18:35
آن سو ریسمانی تو را می کشد که به پایت بسته شده این سو ریسمانی , که به قلبت پایت اگر جدا شود , زنده خواهی ماند قلبت اما خودت می دانی افشین یداللهی
-
آتش باشی
دوشنبه 25 دی 1391 18:32
آتش باشی برای تو هیزم میشوم دریا بروی پارو تو همیشه درست پنداشتهای دل من شبیه تکه سنگی است که میخواهم تو با همه خستگیهایت یک لحظه به من تکیه کنی شمس لنگرودی
-
ای هوس های دلم
پنجشنبه 21 دی 1391 18:25
ای هوسهای دلم بیا بیا بیا بیا ای مراد و حاصلم بیا بیا بیا بیا مشکل و شوریدهام چون زلف تو چون زلف تو ای گشاد مشکلم بیا بیا بیا بیا از ره منزل مگو دیگر مگو دیگر مگو ای تو راه و منزلم بیا بیا بیا بیا درربودی از زمین یک مشت گل یک مشت گل در میان آن گلم بیا بیا بیا بیا تا ز نیکی وز بدی من واقفم من واقفم از جمالت غافلم بیا...
-
من نه عاشق بودم
پنجشنبه 21 دی 1391 18:17
من نه عاشق بودم و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من من خودم بودم و یک حس غریب که به صد عشق و هوس می ارزید من خودم بودم دستی که صداقت میکاشت گر چه در حسرت گندم پوسید من خودم بودم هر پنجره ای که به سرسبزترین نقطه بودن وا بود و خدا میداند بی کسی از ته دلبستگی ام پیدا بود من نه عاشق بودم و نه دلداده به گیسوی بلند و نه آلوده...
-
چه با عظمت است محبت
پنجشنبه 21 دی 1391 18:12
چه با عظمت است محبت پس از صمیم قلب خود را تسلیم آن کن عشق چیز کمی نیست کسی که به بیماری مزمن عشق گرفتار شده است عشق را از روی عقل اختیار نکرده است بدون عشق زندگی کن چرا که راحتی آن سختی است و آغازش مریضی و پایانش کشته شدن است در نزد من مرگ در راه عشق عین زندگی است و این بخاطر عشقی است که به محبوبم دارم این کشته شدن...
-
هیچ چیز نمیتواند دو بار اتفاق بیفتد
پنجشنبه 21 دی 1391 18:10
هیچ چیز نمیتواند دو بار اتفاق بیفتد و اتفاق نخواهد افتاد درنتیجه ناشی به دنیا آمده ایم و خام خواهیم رفت حتی اگر کودن ترین شاگرد ِ مدرسه ی دنیا می بودیم هیچ زمستانی یا تابستانی را تکرار نمی کردیم هیچ روزی تکرار نمی شود هیچ شبی ، دقیقاً مثل شب پیش نیست هیچ بوسهای ، مثل بوسهی قبل نیست و نگاه قبلی مثل نگاه بعدی دیروز...
-
آیا این خواست توست
پنجشنبه 21 دی 1391 18:06
آیا این خواست توست که خیال رویت پلک های سنگین مرا در شبهای طولانی و کسالت بار از هم باز نگاه دارد ؟ آیا خواست توست که رؤیایت مدام در نظرم جلوه گر شود و مرا که خواب شیرین را وداع گفته ام به تمسخر گیرد ؟ آیا این روح توست که از فاصله ای چونان دور به سویم روان داشته ای تا شرمم را و گذران لحظه های بی ثمرم را در من نظاره گر...
-
چه حقیر است این عشق
پنجشنبه 21 دی 1391 18:01
چه حقیر است این عشق گر بماند به میان من و تو خود بمیرد در خود گر ببندد در خود و بماند به میان من و تو عشق در بسته ناسزایی ست به عشق همگان او که سیبی را دوست می دارد به همه مهر می ورزد که همه از گوهریکتایند من به خوبی می دانم که ورای من و تو هستی هست عشق ما می میرد ، مگر آزادشود رفتنت رنج من است رنج من عشق من است پس...
-
بدان سانم به جان تو
چهارشنبه 20 دی 1391 19:02
دگرباره بشوریدم ، بدان سانم به جان تو که راه خانه خود را ، نمی دانم به جان تو من آن دیوانه ی بندم ، که دیوان را همیبندم زبان عشق میدانم ، سلیمانم به جان تو چو تو پنهان شوی از من ، همه تاریکی و کفرم چو تو پیدا شوی بر من ، مسلمانم به جان تو چو آبی خوردم از کوزه ، خیال تو در او دیدم وگر یک دم زدم بیتو ، پشیمانم به جان...
-
صدای توست
چهارشنبه 20 دی 1391 18:53
تنهاتر از خدا شهرزاد قصه های خویشم فرهاد فلک شده تیشه به کوه زندگی ام می زنم تمام عمر در انتظار یک بوسه از تو نوشته ام بانوی زیبای من! تمام عمر تراش می زنم خودم را و در سرم صدای توست صدای تیشه نیست صدای کفش های توست وهم و اندیشه نیست صدای پای توست بعد به دنیای خواب می روم تا به خواب شیرین ببینمت عباس معروفی
-
سه عاشقانه کوتاه
دوشنبه 18 دی 1391 18:44
از رفتن بمان دستت را به من بده که در امتداد دستانت بندری است برای آرامش ................ مشکل اصلی من با نقد و نقادی این است هر گاه شعری را با رنگ سیاه نوشته ام گفته اند اقتباسی ست از چشم های تو ................. عشق تو مرا آموخت بی اشک بگریم نزار قبانی
-
چه دل نگرانی
یکشنبه 17 دی 1391 18:33
چه دل نگرانی ، گاه وقتی که با منی و من پیروز تر و سر افراز تر از دیگر مردان زیرا نمی دانی که در من است پیروزی هزاران چهره ای که نمی توانی ببینی هزاران پا و قلبی که با من راه سپرده اند نمی دانی که این ، من نیستم (( من )) ی وجود ندارد من تنها نقشی ام از آنان که با من می روند که من قوی ترم زیرا در خود نه زندگی کوچک خود...
-
من این طمع نکنم کز تو کام برگیرم
یکشنبه 17 دی 1391 18:27
من این طمع نکنم کز تو کام برگیرم مگر ببینمت از دور و گام برگیرم من این خیال نبندم که دانهای به مراد میان این همه تشویش دام برگیرم ستادهام به غلامی گرم قبول کنی و گر نخواهی کفش غلام برگیرم مرا ز دست تو گر منصفی و گر ظالم گریز نیست که دل زین مقام برگیرم ز فکرهای پریشان و بارهای فراق که بر دلست ندانم کدام برگیرم گرم...
-
ریشه در واقعیت
یکشنبه 17 دی 1391 18:20
نمی خواهم تو را عوض کنم خود تو بسیار بهتر از منی می دانی چه به صلاح توست نمی خواهم تو نیز مرا عوض کنی از تو می خواهم من را همان گونه که هستم بپذیری و به من احترام بگذاری این چنین می توانیم پیوندی استوار با ریشه در واقعیت و نه در رویا بنا نهیم سوزان پولیس شوتز
-
تنها از سکوت
یکشنبه 17 دی 1391 18:14
تنها از سکوت تو پیش از آن که سخن گویی هر آنچه را که باید ، در می یابم بی آنکه واژه ای از تو بشنوم در سکوتت هر نغمه ای که آرزو می کنم به گوش می رسد لنگستن هیوز