-
می نویسم چنان زیبایی
یکشنبه 17 دی 1391 18:07
می نویسم چنان زیبایی که صخره ها سر راهت آب می شوند تا با تو راهی دریا شوند کرجی ها به صخره پناه می برند تا پیشت بمانند و به بستر دریا نیفتند می نویسم چنان زیبایی که تمامی آب ها دهانه ی دریا جمع می شوند تا ورود تو را ببینند ای رود انگشتت را به من ده به ساحل شعرهای من قدم نه نمی توانم از تو چنان بگویم که دفتر اشعارم تر...
-
شادمانی شکلی از آزادی است
یکشنبه 17 دی 1391 18:03
من به خاطر شادمانی تو بسیار شادمانم برای تو شادمانی شکلی از آزادی است زندگی نمی تواند با تو جز با مهر و شیرینی جور ِ دیگری رفتار کند تو با زندگی جز با مهر و شیرینی رفتار نکرده ای جبران خلیل جبران
-
جبران غفلت ها
یکشنبه 17 دی 1391 18:00
اگر میدانستم این آخرین دقایقی است که تو را میبینم به تو میگفتم « دوستت دارم » و نمیپنداشتم تو خود این را میدانی همیشه فردایی نیست تا زندگی فرصت دیگری برای جبران این غفلت ها به ما دهد گابریل گارسیا مارکز
-
خورشید را می دزدم
یکشنبه 17 دی 1391 17:56
خورشید را می دزدم فقط برای تو میگذارم توی جیبم تا فردا بزنم به موهایت فردا به تو می گویم چقدر دوستت دارم فردا تو می فهمی فردا تو هم مرا دوست خواهی داشت ، می دانم آخ ... فردا راستی چرا فردا نمی شود؟ این شب چقدر طول کشیده چرا آفتاب نمی شود ؟ یکی نیست بگوید خورشید کدام گوری رفته ؟ شل سیلور استاین
-
در کنارِ تواَم دوستِ من
جمعه 15 دی 1391 18:59
در کنارِ تواَم دوستِ من احساسم را با تو در میان میگُذارم اندیشههایم را با تو قسمت میکنم راهی مُشترک پیشِ پایت میگُذارم امّا ازآنِ تو نیستم با مسئولیت خود زندهگی میکنم مرا به ماندن مجبور نکن دوستِ من احساسم را به کفهی قضاوت نگذار نه اندیشهیی برایم معین کن وَ نه راهی برای...
-
گفتا تو از کجایی کاشفته می نمایی ؟
سهشنبه 12 دی 1391 18:33
گفتا تو از کجایی کاشفته می نمایی ؟ گفتم منم غریبی از شهر آشنایی گفتا کدام مرغی کز این مقام خوانی ؟ گفتم که خوش نوایی از باغ بینوایی گفتا ز قید هستی رو مست شو که رستی گفتم به می پرستی جستم ز خود رهایی گفتا جویی نیرزی گر زهد و توبه ورزی گفتم که توبه کردم از زهد و پارسایی گفتا به دلربایی ما را چگونه دیدی ؟ گفتم چو خرمنی...
-
اگر عشق نمی بود
سهشنبه 12 دی 1391 18:26
اگر عشق نمی بود علف های بهاری در آن سرد سحرگاه سر از خاک نمی زد اگر عشق نمی بود ز سنگ سیه آن چشمه جوشان گریبان زمین را به جنون چاک نمی زد اگر عشق نمی بود بر آن شاخه انجیر تک افتاده ، چکاوک چنین پرده عشاق ، طربناک ، نمی زد اگر عشق نمی بود اگر عشق نمی بود شفیعی کدکنی
-
عاشق شدنم
یکشنبه 10 دی 1391 18:25
هر چیز را هم که تقصیر من بیندازی عاشق شدن من تقصیر توست عباس معروفی
-
دلتنگ توام
یکشنبه 10 دی 1391 18:18
دلتنگ توام تو آن جایی و من اینجا در این فکر که تا چه حد دوستت دارم در این فکر که تا چه حد برایم با ارزشی در این فکر که تا چه حد دلتنگ توام تو آن جایی و من اینجا در این فکر که تا چه حد در اشتیاقِ بار دیگر در کنار تو بودنم در این فکر که چگونه بیش از همیشه قدر آن زمان که در کنار هم خواهیم بود را خواهم دانست دوستت دارم...
-
من عاشقم
یکشنبه 10 دی 1391 18:15
جهان از آن من است من عاشقم و هیچ کس نمی تواند مرا بکشد حتی مرگ رسول یونان
-
ای بیوه ی هشت ساله ی من
یکشنبه 10 دی 1391 18:10
کتابی می خوانم تو در آنی ترانه ای می شنوم تو در آنی نان می خورم در برابرم توئی کار می کنم می نشینی و چشم در من می دوزی ای همیشه حاضر من با همدیگر سخن نمی گوئیم صدای همدیگر را نمی شنویم ای بیوه ی هشت ساله ی من ناظم حکمت
-
کتاب باران
جمعه 8 دی 1391 18:07
چرا به من و باران ایست می دهی ؟ وقتی می دانی همه زندگیم با تو در ریزش باران خلاصه شده وقتی می دانی تنها کتابی که پس از تو می خوانم کتاب باران است ممنونم که به مدرسه راهم دادی ممنونم که الفبای عشق را آموختی ممنونم که پذیرفتی عشقم باشی زمان در چمدان توست وقتی به سفر می روی نزار قبانی
-
فال ما
جمعه 8 دی 1391 17:49
فالمان هرچه باشد باشد حالمان را دریاب خیالکن حافظ را گشودهای و میخوانی مژده ای دل که مسیحا نفسی میآید یا قتل این خسته به شمشیر تو تقدیر نبود چه فرق ؟ فال نخواندهی تو منم محمدعلی بهمنی
-
گفته بودم دوستت دارم ؟
جمعه 8 دی 1391 17:47
دنبال وجهی می گردم که تمثیل تو باشد زلالی چشم هات بی پایانی ی آسمان مهربانی ی دست هات نوازش گندمزار و همین چیزهای بی پایان نمی دانستم دلتنگیت قلبم را مچاله می کند نمی دانستم وگرنه از راه دیگری جلو راهت سبز می شدم تمهیدی ، تولد دوباره ای ، فکری تا دوباره در شمایلی دیگر عاشقت شوم گفته بودم دوستت دارم ؟ عباس معروفی
-
فریب
جمعه 8 دی 1391 17:44
قصد من فریب خودم نیست,دل پذیر قصد من فریب خودم نیست اگر لب ها دروغ می گویند از دست های تو راستی هویداست و من از دست های توست که سخن می گویم دستان تو خواهران تقدیر من اند از جنگل سوخته از خرمن های باران خورده سخن می گویم من از دهکده ی تقدیر خویش سخن می گویم احمد شاملو
-
زندگی
جمعه 8 دی 1391 17:38
من زندگیم را برای کس دیگری زندگی کردم که نمی دانم کیست بیژن جلالی
-
چقدر زود دیر می شود
سهشنبه 5 دی 1391 11:31
حرفهای ما هنوز ناتمام تا نگاه می کنی وقت رفتن است بازهم همان حکایت همیشگی پیش از آنکه با خبر شوی لحظه ی عظیمت تو ناگزیر می شود آی ناگهان چقدر زود دیر می شود قیصر امین پور
-
تکیه بده
سهشنبه 5 دی 1391 11:05
تکیه بده به شانه هایم تکیه بده و گریه کن من نیز چنین خواهم کرد حسین پناهی
-
تا کی کشم جفای تو ؟ این نیز بگذرد
سهشنبه 5 دی 1391 10:59
تا کی کشم جفای تو ؟ این نیز بگذرد بسیار شد بلای تو ، این نیز بگذرد عمرم گذشت و یک نفسم بیشتر نماند خوش باش کز جفای تو ، این نیز بگذرد آیی و بگذری به من و باز ننگری ای جان من فدای تو ، این نیز بگذرد هر کس رسید از تو به مقصود و این گدا محروم از عطای تو ، این نیز بگذرد ای دوست ، تو مرا همه دشنام میدهی من میکنم دعای تو...
-
عشق من
سهشنبه 5 دی 1391 10:53
درختان پر شکوفه بادام را دیگر فراموش کن اهمیتی ندارد در این روزگار آنچه را که نمی توانی بازیابی به خاطر نیاور موهایت را در آفتاب خشک کن عطر دیرپای میوه ها را بر آن بزن عشق من ، عشق من فصل پاییز است ناظم حکمت
-
مشتاق نام تو
سهشنبه 5 دی 1391 10:50
امروز همه نیاز من این است که تو را به نام بخوانم و مشتاق حرف حرف نام تو باشم مثل کودکی که مشتاق تکه ای حلواست مدت هاست نامت بر روی نامه هایم نیست از گرمی آن گرم نمی شوم اما امروز در هجوم اسفند پنجرهها در محاصره می خواهم تو را به نام بخوانم نمیتوانم نامت را در دهانم وتو را در درونم پنهان کنم کجا پنهانت کنم ؟ وقتی مردم...
-
نفس
سهشنبه 5 دی 1391 10:44
تا به حال کسی تو را با چشم هاش نفس کشیده ؟ آنقدر نگاهت می کنم که نفس هام به شماره بیفتد بانوی زیبای من جوری که از خودت فرار کنی و جایی جز اغوش من نداشته باشی عباس معروفی
-
شراب و خون
سهشنبه 5 دی 1391 10:39
نیست یاری تا بگویم راز خویش ناله پنهان کرده ام در ساز خویش چنگ اندوهم ، خدا را ، زخمه ای زخمه ای ، تا برکشم آواز خویش بر لبانم قفل خاموشی زدم با کلیدی آشنا بازش کنید کودک دل رنجه دست جفاست با سر انگشت وفا نازش کنید پر کن این پیمانه را ای هم نفس پر کن این پیمانه را از خون او مست مستم کن چنان کز شور می بازگویم قصه افسون...
-
آواز عاشقانه
سهشنبه 5 دی 1391 10:34
من فکر میکنم که فقط عشق میتواند پایانِ رنجها باشد به همین خاطر همیشه آوازهایِ عاشقانه میخوانم من همان سربازم که در وسطِ جنگ محبوبش را فراموش نکرده است رسول یونان
-
لبش می بوسم و در می کشم می
دوشنبه 4 دی 1391 19:24
لبش می بوسم و در می کشم می به آب زندگانی برده ام پی نه رازش می توانم گفت با کس نه کس را می توانم دید با وی لبش می بوسد و خون می خورد جام رخش می بیند و گل می کند خوی بده جام می و از جم مکن یاد که می داند که جم کی بود و کی کی بزن در پرده چنگ ای ماه مطرب رگش بخراش تا بخروشم از وی گل از خلوت به باغ آورد مسند بساط زهد...
-
به تو سلام می کنم
دوشنبه 4 دی 1391 19:13
به تو سلام می کنم کنار تو می نشینم و در خلوت تو شهر بزرگ من بنا می شود اگر فریاد مرغ و سایهی علفم در خلوت تو این حقیقت را باز می یابم خسته ، خسته ، از راهکوره های تردید می آیم چون آینه یی از تو لبریزم هیچ چیز مرا تسکین نمی دهد نه ساقهی بازوهایت نه چشمه های تنت بی تو خاموشم ، شهری در شبم تو طلوع می کنی من گرمایت را...
-
حروف نام تو
دوشنبه 4 دی 1391 19:10
به حرف تو رسیده ام به حروفِ نام تو باقی حرف ها را برای چه اختراع کرده اند ترکیب شان جز دروغی برای ادامه زندگی نیست شمس لنگرودی
-
به قدمت عشق سوگند
دوشنبه 4 دی 1391 19:06
در گلوگاهِ من درخت سیبی هست که از آن مردی را بر دار کردهاند اگر دهان میگشایم و روی میگردانی بگردان اما به قِدمَتِ عشق سوگند که تباهیِ من از مِی و افیون نیست اوست که در گلوگاهم آویخته است و میپوسد آرام آرام لئوناردو آلیشان ترجمه : احمد شاملو
-
از بس که کشیدم از تو بیداد
یکشنبه 3 دی 1391 13:05
از بس که کشیدم از تو بیداد از دست تو آمدم به فریاد فریاد از آن کنم که آمد بر من ز تو ای نگار بیداد داد از دل پر طمع چه دارم بر خیر چرا کنم سر از داد مردی چه طلب کنم ز آتش نرمی چه طلب کنم ز پولاد شادی ز دل منست غمگین در عشق تو ای بت پریزاد هرگز دل من مباد بیغم گر تو به غم دل منی شاد من جان و جهان به باد دادم ای جان...
-
با چشم هایت حرف دارم
سهشنبه 28 آذر 1391 17:35
با چشم هایت حرف دارم می خواهم ناگفته های بسیاری را برایت بگویم از بهار از بغض های نبودنت از نامه های چشمانم که همیشه بی جواب ماند باور نمی کنی ؟ تمام این روزها با لبخندت آفتابی بود اما دلتنگی آغوشت رهایم نمی کند به راستی عشق بزرگترین آرامش جهان است . سید علی صالحی