شب وروز برای شکنجه من آفریده شد

شب و روز برای شکنجه من آفریده شد
شب را درخیال توسر می کنم
درخیال گیسوانت ، گرد ماه
درخیال خلوت تو ، با ستاره ها
در خیال امتداد ابروهایت ، تا انتهای هستی
و درهمین خیال شکنجه می شوم
من با خیال تو زجر می کشم
می سوزم و به هوا می روم
گرد ماه می چرخم
خلوتت را با ستاره ها بهم می زنم
و در امتداد هستی محو می شوم
این سرنوشت محتوم من است

سامی الذیبی
مترجم : بابک شاکر

نظرات 2 + ارسال نظر
دادا پنج‌شنبه 25 شهریور 1395 ساعت 22:29

سلام دادا جان
خوشحالم بعد از مدتها شما را اینجا می بینم
مانا باشی
با مهر
احمد

دلارام پنج‌شنبه 25 شهریور 1395 ساعت 14:24

دل من هرزه نـبـود …
دل من عادت داشـت ، که بمانـد یک جا !!!
به کجا ؟!
معـلـوم است ، به در خانه تو !
دل من عادت داشـت
که بمانـد آن جا ، پـشـت یک پرده تـوری
که تو هر روز آن را به کناری بزنی …
دل من ساکن دیوار و دری
که تو هر روز از آن می گـذری .
دل من ساکن دستان تو بود
دل من گوشه یک باغـچه بـود
که تو هر روز به آن می نگری
راستی ،دل من را دیدی…؟!

شهریور است
شوق آمدنت
پروانه می شود
می نشیند روی سال نامه ی ام سال
مهرت را
کجا جا گذاشتی
که هیچ مهری ، مهر تو نمی شود

روشنک آرامش

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.