ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
وقتی میان بازوانات دوستام میداری
خود را تسلیمات میکنم
تا هراسهایم پایان گیرد
معشوق من
با من حرف بزن
باید شبهای فراق و پریشانی را
از میان برداریم
معشوق من
با من حرف بزن
در شب تاری که تقدیر
سرنوشت شومی رقم زده
اشباح
دلهرهآورند
سکوت نکن مگر مردهای ؟
معشوق من
با من حرف بزن
بگو دوستام داری
شور عشق را اثبات کن
معشوق من
با من حرف بزن
اصلا دروغ بگو
وانمود کن عاشقام هستی
بگذار این رؤیا ادامه پیدا کند
معشوق من
با من حرف بزن
روبر دسنوس
مترجم : مریم قربانی
از تو چنان رؤیایی ساختهام
که حقیقت خود را نیابی
آیا هنوز زمان آن نرسیده که تو را
در آغوش بگیرم ؟
و آن دهان
و آن سرچشمهی صدا را
بوسه باران کنم ؟
از تو چنان رؤیایی ساختهام
که بازوانام عادت کردهاند
سایه ی رؤیایت را در آغوش بگیرند
و چشمدرچشم هم بدوزند
بی آنکه واقعا دور تنات تنیده باشند
شک نکن
اگر روزی با حقیقتِ تو
که روزها و سالهاست تسخیرم کرده است
روبهرو شوم
به سایهای بیش بدل نخواهم شد
آه ! تو ای تردید عاشقانه
بسیار رؤیا ساختهام از تو
آنقدر که دیگر وقت آن رسیده است که بیدار شوم
ایستاده میخوابم
تمامقد
رو به زندگی
رو به عشق
و رو به تو
تنها تو را میبینم
آنقدر در رویاهایم پیشانی و لبهایت را لمس کردهام
که لمس حقیقی آنها گویی رؤیایی بیش نیست
آنقدر خوابت را دیدهام
با تو راه رفتهام
حرف زدهام در رؤیا
و با سایهی تو خوابیدهام
که دیگر از من چیزی نمانده است
من سایهای شده است
در میان اشباح و سایهها
سایهای که لحظه به لحظه
با شادی
روی عقربهی ساعت خورشیدی زندگیِ تو
قدم برمیدارد
روبر دسنوس
مترجم : مریم قربانی
آنقدر خوابت را دیدهام
که واقعیتت را از دست دادهای
آیا هنوز نرسیده وقت آن که در آغوشت کشم ؟
و بر آن لبها ، بوسه زنم میلادِ صدای دلنشینت را ؟
آنقدر خوابت را دیدهام
که بازوانم عادت کردهاند سایهات را در آغوش کشند
و یکدیگر را بیابند ، بی آن که گردِ تنت پیچیدهباشند
اگر با واقعیت ِتو که روزها و سال هاست
که تسخیرم کردهای ، روبرو شوم
بیتردید به سایهای بدل خواهم شد
آه ای توازن احساسات
آنقدر خوابت را دیدهام
که بیشک فرصتی نمانده تا بیدار شوم
ایستاده میخوابم ، تمام قد رو به زندگی
رو به عشق و رو به سوی تو
تنها تو را میبینم
آنقدر در رویاهایم پیشانی و لبهایت را لمس کردهام
که لمس واقعیشان ، خیالیتر است
آنقدر خوابت را دیدهام
با تو راه رفتهام ، حرف زدهام در رویا
با سایهی تو خوابیدهام
که دیگر از من چیزی نماندهاست به جا
و سایهای شدهام در میان اشباح و سایهها
سایهای که با سُرور گام میگذارد بارها و بارها
روی عقربهی خورشیدی ِ ساعت زندگیِ تو
روبر دسنوس
مترجم : سارا سمیعی
آنقدر مدام خوابت را دیده ام
آنقدر راه رفته ام آنقدر سخن گفته ام
آنقدر عشق ورزیده ام به سایه ات
که دیگر از تـو هیچ چیز برایم نمانده است
فقط این برایم مانده که
سایه ای باشم میان سایه ها
که صد بار سایه تر باشم از سایه
سایه ای که می آید
و باز می آید به زندگی آفتابیت
روبر دسنوس
مترجم : سهراب مختاری
چون دوستم میداری و تنگ در آغوش میکشی
هیجانزده تسلیم میشوم
تا توفانها و هراسهایم را آرام کنم
عشق من با من سخن بگو
باید شبهای ناخوشایند را
از فریادهای شوقمان لبریز کنیم
شبهای آرام را افسون کنیم
عشق من با من سخن بگو
در شبی که قربانی سرنوشتهای شوم است
اشباه دلهره میآفرینند
و تو مگر مردهای هستی ؟
عشق من با من سخن بگو
دوستم اگر داری
باید بگویی
هیجانت را باید ثابت کنی
شور و شوقت را
عشق من با من سخن بگو
دروغ هم حتی گفته باشی
حتی وانمود به شور و هیجان هم کرده باشی
برای اینکه رؤیا ادامه یابد
عشق من با من سخن بگو
روبر دسنوس
ترجمه : سهراب کریمی
به تو اندیشیدن سکوت من است
عزیزترین ، طولانی ترین و طوفانی ترین سکوت
تو درونم هستی ، همیــــــــــــشه
همچون قلبی که ندیده ام
همچون قلبی که به درد می آورد
همچون زخمی که زندگی می بخشد
روبرو دسنوس