ما که عشق آشناییم
از یادت نبردهایم
تو هم از یادمان مبر
جز تو در عرصهی خاک کسی نداریم
مگذار سرد شویم
هر روز و از هرکجا که شد
نشانهای از حیات به ما ده
دیرتر از کنج بیشهای
در جنگل خاطرهها
ناگهان پیدا شو
دست بهسوی ما دراز کن
و نجاتمان بده
ژاک پره ور
مترجم : احمد شاملو
مرا به خاک نسپارید بسوزانید
شاعری که چون من
در همهی مدت زندگانیاش سوخته
باید چنان بمیرد که زندگی کرده است
باید پیکرش
در میان شعلهها
همراه با آخرین تشنج درهمبپیچد
مرا به خاک نسپارید بسوزانید
نمیخواهم که
در تابوتی زندانی شوم
اما میخواهم
آتش مرا به همراه برد
میخواهم که آتش
با هجومی مرا از جا بردارد
مرا به خاک نسپارید بسوزانید
او که زمین را فراوان دوست میداشت
نباید که اسیر آن بماند
باید که در میان شرارهها
پرواز کند
چنان که بالی داشته باشد
مرا به خاک نسپارید بسوزانید
باید که زمین او را معاف بدارد
و خاکستر واپسین
پراکنده و نابود شود
باید که باد سبکبال
او را ناپیدا بردارد
باید که باد او را
به جانب دریایی که آزاد است ببرد
به جانب دریای کودکی
به جانب دریای پهناور
وینیسیوس دومورائس شاعر برزیلی
مترجم : قاسم صنعوی
حرفهایی هست که نمیتوانم بگویم
شاید روزی آنها را برایت رقصیدم
چون میترسم با کلمات
از عهده بیانشان برنیایم
نیکوس کازانتزاکیس
مترجم : محمد قاضی
کتاب زوربای یونای
باور دارم اگر بمیرم
و تو بر لبهای بیجان من بوسه دهی
آن دو گوی مدور
که اینک سرد و خاموش و بیاعتنا
به دنیا و مافیها
به کُنجی نشستهاند
با نفسِ گرم تو به جنبش میآیند
و زندگی از تبعیدگاهاش در جزایر مرگ
به جسم بازمیگردد
و بار دیگر چون خون در رگهای من جاری میشود
ماری اشلی تاونزند شاعر آمریکایی
مترجم : حسین الهی قمشهای
شعر خوب
آتشین است چون بوسه
بُران ، چون تیغ
غرنده ، چون تندر
جهان را به روشنایی ناکجاآباد میبرد
چشمها را بازتر
گوشها را تیزتر
دل را گشادهتر میکند
نوشداروییست برای
فرومایگی ، یاوهگویی ، بیخردی
گزافهگویی ، خوگرفتگی ، بزدلی ، تنهایی ، یکنواختی
دلواپسی و سرمای زمستان
چارلز دوکال
مترجم : مودب میرعلایی
یک روز خودم را خواهم بخشید
از آسیبی که به خویش روا داشتم
از آسیبی که اجازه دادم
دیگران بر من روا دارند
و چنان محکم
خویش را در آغوش خواهم کشید
که هرگز ترک خود نکنم
امیلی دیکنسون
مترجم : ناصر علیزاده
میخواستند مجابم کنند
که فقط چند سال روی خوشی را میبینم
بعد دختر جوانتری جای مرا میگیرد
انگار مردها با بالا رفتن سن بیشتر قدرتنمایی میکنند
اما زنها هرچه از سنشان بگذرد بیارزش میشوند
بگذار دروغشان را برای خودشان نگه دارند
چون برای من تازه این شروع کار است
احساس میکنم تازه از شکم مادر به دنیا پا گذاشتهام
بیستسالگیام دستگرمی است
برای کارهایی که واقعاً میخواهم بکنم
حالا صبر کن تا سی سالگیام را ببینی
که مقدمهای خواهد بود مناسب
برای زن سرکش و شوریده من
چطور میتوانم بروم قبل از اینکه ضیافت شروع شود
چهل سالگی تازه شروع تمرینهاست
با بالا رفتن سن پخته میشوم
من با تاریخ انقضا به دنیا نیامدهام
و برای اصل داستان تازه
پردهها در پنجاه سالگی بالا میروند
بگذارید نمایش را آغاز کنیم
روپی کائور شاعر هندی
مترجم : زیبا گنجی
شگفتا
با این همه زخم های نهفته درجهان
هنوز هر کسی
در فرصتی دیگر
از بهر عشق
میل به خطر دارد
ادوارد لی
مترجم : شیرین جواهری
آرام بخشترین آوای جهان
نوای تارِ حنجرهء توست
هنگامی که
برای من
مینوازی
روپی کائور شاعر هندی
مترجم : زیبا گنجی
تو می آیی من می روم
هیچ اتفاقی میان ما نمی افتد
در این دنیای پهناور
جایی برای نزدیک بودن نیست
فصل من نیست
فصلی که تو در آن شناوری
با نگاهی قلبم را از سینه بیرون می آوری
می دانم خواهم مرد
و باز هم منتظر می مانم
دیانا باربو شاعر رومانی
مترجم : النا رودیکا کاظمی
قلب من نقشه است
و همه ی جاده ها به سوی عشق یکطرفه
خلوت ، بی میان بُر
فقط یک طرفه
امیدوارم که عاقبت مرا پیدا کنی
الکساندرا واسیلیو
مترجم : شیرین جواهری
آن کس که باران را دوست دارد
و خانهاش را دوست دارد
و با نگاهی آرام به زندگی مینگرد
با او به میان توفان خواهم رفت
آن کس که مرا در کنار آتش دروناش گرم کند
و نه بهشت و نه دوزخ او را به شگفت نیاورد
و با نگاهی آرام به زندگی بنگرد
با او به میان توفان خواهم رفت
فرانسیس شاو شاعر آمریکایی
مترجم : حسین الهی قمشهای
مرا چه سود که تو عاقل باشی ؟
زیبا باش و محزون باش
اشک بر زیبایی چهره میافزاید
چون رود که بر منظره
توفان گلها را طراوت میبخشد
دوست میدارمت آندم که نشاط
از چهرهی گردآلودهات رخت میبندد
آندم که غرق در کین میشود دلات
و سایهی هولناک گذشته
بر امروز تو بال میگستراند
دوست میدارمت آن دم
کز چشم فراخت
اشکی به گرمی خون میچکد
ای لذت آسمانی
سرود ژرف و دلنشین
من طالب سوز دل توام
و میپندارم که روشن میشود دلت
از مرواریدهایی که فرومیریزد از دیدهات
شارل بودلر
مترجم : محمدرضا پارسایار
در پهنه گیتی هیچ عشقی
سعادتمند نیست
با من از عشقی سخن بگوی
که با تلخیها درنیامیخته باشد
عاشق را از پای درنیاورده و
زار و رنجور نکرده باشد
عشقی که با آب دیده
آبیاری نگردیده باشد
زیرا که در پهنه گیتی
هیچ عشقی سعادتمند نیست
عشق ما نیز اینگونه است
اما هرچه باشد
این عشق
عشق ماست
لویی آراگون
مترجم : پریسا سلیمینژاد
نمیخواهم بر لبهایت بمانم
در لالهی گوشات سنگر بگیرم
و در جنگل موهایت سرگردان شوم
و نه از کوه بینیات اسکی کنم
در سرپناه مژههایت قهوه بنوشم
و در آبی چشمانات دستوپا بزنم
حتی بر گونههایت برقصام
از زبانات شیرجه بزنم و بر دندانهایت
فرود بیایم
یا در آب بزاق بروم
اما از چینوچروکهایت راهی بساز
که از آن همیشه با هم
به جایی که زندگیام تمام میشود بروم
هاخار پیترس شاعر هلندی
مترجم : شهلا اسماعیلزاده
در زندگی روزهایی هست
روزهایی پر از باد
روزهایی پر از خشم
روزهایی پر از باران
و پر از درد
روزهایی پر از اشک
اما بعدتر روزهایی فرا خواهد رسید
مالامال از عشق
که به ما شهامت قدم گذاشتن
در مابقی روزها را میدهد
روماتو بتتالیا شاعر ایتالیایی
مترجم : اعظم کمالی
نمیدانم که چه چیزیست در تو
که میشکفد و غنچه میشود
فقط چیزیست در دلام که میگوید
صدای چشمهای تو
ژرفتر از تمام گلهای سرخ است
هیچکس حتی باران نیز
دستهایی به این ظرافت ندارد
ادوارد استیلن کامینگز
مترجم : شیرین حسینپور
نقاشها همیشه تصویر زنی را کشیدهاند
که تن میشوید یا شانه بر موهایش میکشد
و آنجا در کنار او آینهییست
و تو آنجایی ، نشسته در وان حمام
پشتات را خم کردهیی
خانه سرد است
همیشهی خدا زمستان سرد است
اما تو بر موهایت شانه میکشی
و برای خودت آواز میخوانی
گمانام یک لحظه دیدم
آنچه نقاشها دیدهاند
زنی نیمی دلباخته به خود
نیمی دلباخته به جهان
جان یائو شاعر اهل آمریکا
مترجم : آزاده کامیار
امیدوارم روزی مرا بیابی
من رد پای شعرهایم را
جا میگذارم
در هرچیز کوچک سادهای که
لمس میکنم
آلکساندرا واسیلیو
مترجم : هوشنگ خوشروان
چشمان تو چندان ژرف است که
چون برای نوشیدن به سویاش
خم شدم
همهی خورشیدها را در آن
جلوهگر دیدم
و همهی نومیدان به قصد مرگ
خود را در آن پرتاب کردهاند
چشمانات چندان ژرف است که
من در آن حافظهی خود را میبازم
چشمان تو گویی در سایهی پرندگان
اقیانوسی است درهمآشفته
سپس ناگهان
هوای دلپذیر آغاز میشود
و چشمان تو دیگرگون میشوند
تابستان ابر را هماندازهی پیشبند فرشتهگان میسازد
آسمان بر فراز گندمزارها
از همهجا آبیتر است
بادها بیهوده اندوههای افق را
به پس میرانند
چشمان تو به هنگامی که اشکی در آن میدرخشد
از افق روشنتر است
چشمان تو آسمان پس از باران را
به رشک میاندازد
هر شیشه در محل شکستهگی
آبیتر است
لویی آراگون
مترجم : حسن هنرمندی