روزی پا به قلبام گذاشت عشق
مهمانی ناخوانده و اندوهگین بود
تنها آنگاه که عاجزانه میخواست بماند
پس از لَختی گذاشتم که بیاساید
او به زاری خواب از چشمان من ربود
و با سرشکِ چشماناش رؤیاهایم را برآشفت
و آن زمان که قلب من در اشتیاق آوازی بود
از ترس خود شور آوازم را ساکت کرد
حالا که او به راه خود رفته است
دلتنگِ درد شیریناش هستم
و شبها گاه به راز و نیازی میگویم
که کاش دوباره بازگردد
سارا تیسدیل
مترجم : فائزه پورپیغمبر
گویند زمان مرهم است
اما هرگز چنین نبوده
دردهای واقعی عمیق تر می شوند
با گذر زمان
همچون عضلات که نیرومندتر
زمان محکی است برای رنجها
و نه درمان
اگر اینچنین بود
دیگر رنجی نبود
امیلی دیکنسون
مترجم : سادات آهوان
رؤیاهایم را بر میدارم و از آنها
گلدانی برنزی میسازم
و فوارهای گرد با مجسمهای زیبا در مرکزش
و آوازی با قلب شکسته و آنوقت از تو میپرسم
آیا رؤیاهایم را میفهمی ؟
بعضی وقتها میگویی میفهمی
بعضی وقتها میگویی نه
هر کدام را بگویی فرقی ندارد
من به رؤیاهایم ادامه خواهم داد
لنگستون هیوز
مترجم : اسدالله مظفری
جوانی بی حاصل
اسیر همه چیز
من زندگی ام را
با حساسیتی فزون از حد
بر باد داده ام
آه بگذار زمان عاشق شدن دلها فرا رسد
آرتور رمبو
مترجم : مراد فرهادپور
هنگامی که خورشید فروزان
عاشقانه به ابر بهاری چشمک میزند
و به او دست زناشویی میدهد
در آسمان رنگینکمانی زیبا پدید میآید
اما در آسمان مهآلود
آن را بهجز رنگ سپید نمیتوان دید
ای پیر زندهدل
از گذشت عمر افسرده مشو
هر چند زمانه نیز موی تو را سپید کرده
اما هنوز نیروی عشق که زاینده جوانی است
از دلات بیرون نرفته است
یوهان ولفگانگ فون گوته
مترجم : زهره مهرجو
و در پایان
آنچه که دربارهی خودم
میتوانم بگویم
این است
من شعری عاشقانهام
در جسمِ یک زن
الکساندرا واسیلیو شاعر رومانیایی
مترجم : روژان آهوان
بدرود ای دوست مهربان من ، بدرود
تو هنوز هم در سینهام جای داری
و این جدایی محتوم
دیدار را در پیشرو بشارت میدهد
بدرود دوست من
بدرودی بیکلام و دست
برایم غم مخور
و ابروانات را
با گره ی اندوه میازار
در این زندگی
مرگ قصهای است کهنه
اما زندگی
بیتردید از مرگ کهنهتر است
سرگئی یسنین شاعر اهل روسیه
مترجم : بابک شهاب
عشق شاد وجود ندارد
عشقی نیست که در گرو دردی نباشد
عشقی نیست که مایه ی رنجی نباشد
عشقی نیست که پژمرده نکند
ای عشق من ، تو نیز چنینی
عشقی نیست که سیراب از سرشک نباشد
عشق شاد وجود ندارد
اما این عشق از آن من و توست
لویی آراگون
مترجم : جواد فرید
میخواهم عمری در کنار تو باشم
و آنقدر از خود به تو بگویم
تا وجودمان یکی شود
تا زمانی که لحظه مرگمان فرارسد
جیمز جویس
مترجم : پرویز داریوش
هر آدمی در درون خود یک رقص دارد
که باید کشف شود
وقتی که رقص درونت را پیدا کردی
به شعف وصف ناپذیر دست پیدا میکنی
که همان راه رهاییست
نگاه کن
خورشید با عشق میرقصد
دریا با امواج میرقصد
زمین با اجرام میرقصند
انسانهای عاشق با هم میرقصند
دنیا دارد با تو میرقصد
همه چیز در تکاپو ست
در تکاپوی عشق
تو از رقص بدنیا آمدی
با ریتم هستی هماهنگ شدی
با ندای فرشتگان آورده شدی
رقص درونت را پیدا کن
بازندگی بچرخ
با زندگی برقص
صدای هستی موسیقی زلال احساس توست
میلان کوندرا
مترجم : پانتهآ مهاجر کنگرلو
یافتن خاطرات یک عشق قدیمی
داشتن شانههای صمیمی
کف زدنهای شادمانه
بعدازظهرهای آرام
نواختن گیتار برای او که دوستش داری
شرابی سفید
و یک دنیاعشق از من
برایت آرزو میکنم
کارلوس دروموند د آندراده
مترجم : مسعود درویشی
با نیمنگاهی از تو
بهسادگی شکوفا میشوم
و من
گویی ، همچون انگشتانی مشتشده
در خود محصورم
و تو هماره شکوفا میکنی مرا
گلبرگ به گلبرگ
همانند بهار
که ماهرانه و رازآلود لمس میکند
و شکوفا میشود
اولین گل سرخ بهاری
در شگفتم که چه میکنی با من
در این شکفتن
و باز غنچهشدنها
تنها چیزی در وجودم میداند که
آوای چشمان تو
از سرخی تمامی گلهای سرخ
ژرفتر است
و هیچکس
حتی باران نیز
آغوشی چون تو ندارد
ادوارد استیلن کامینگز
مترجم : فرشته وزیرینسب
دست بکش بر اندامم
که فراز و فرود جهان است
تو را به جان خویش فرا میخوانم
و لبریزت میکنم از عشق
به آغوشم بگیر
با جهان یکی شو
شادی از اینجا آغاز میشود
خلقت از اینجا
مرگ از اینجا
به آغوشم بگیر
و جهان را دوست بدار
جهان را با تمام مزارع تریاک و گندمزارهایش
با خوشه خوشه کلاهکهای اتمش
تاکستانهایش
و مرا دوست بدار
با غمهایم
شادیهایم
جهانی هستم که تو را به خویش فرا میخوانم
و میخواهمت
که لمس کنی عریانیام را
تا آشکار شود
بر تو
حقیقت آیات خداوندگار
هیچ پیامبری جفت خویش را به آسمانها نبرد
من آسمانم
خاکم
دریایم
و تو در آغوش من جاودانه خواهی گشت
شکریه عرفانی شاعر اهل افغانستان
تنها این را میدانم
که تو میپرسی
که چه میخواهم ؟
من نمیدانم
تنها این را میدانم
که خواب میبینم
که خواب در من زنده است
و من در ابرهایش
پرپر میزنم
تنها این را میدانم
که آدمها را دوست دارم
کوهها ، باغها و دریاها را
میدانم که مردگان بسیار
در من زندگی میکنند
من لحظههای خود را
مینوشم
و تنها این را میدانم
که بازیِ زمانه است
فراز و نشیب
رزه آوسلندر
مترجم : آذر نعیمیان
چشم های آرام
به ندرت دوست می دارند
اما وقتی عاشق می شوند
آذرخشی از آن ها بر می جهد
هم چنانکه از گنج های طلا
آنجا که اژدهایی از حریم عشق
پاسداری می کند
فریدریش نیچه
مترجم : علی عبدالهی
اما برای شادمانی
سیارهی ما
چندان آماده نیست
خوشی را باید
از چنگ روزهای آینده
بیرون کشید
در این زندگی
مردن
دشوار نیست
ساختن زندگی
بسیار دشوار است
ولادیمیر مایاکوفسکی
مترجم : محمد مختاری
دلیلِ وجود منی تو
اگر نشناسمات زندگی نکردهام
و اگر بمیرم بیشناختنات
نمیمیرم
چرا که نزیستهام
لوییس سرنودا
مترجم : محسن عمادی
چهرههایی وجود دارند
که میارزند که پس از دیدار آنها
چشم فرو بندیم و بمیریم
تا ناگزیر نباشیم پیش خود بگوییم
هرگز من او را
در بازوانِ خود نخواهم دید
هانری دو مونترلان
مترجم : ماندانا صدر زاده
آیا هرگز میدانستی
که در زمانهای دور
آنقدر عاشقام بودی که
عشقات هرگز به کاهلی و نابودی راه نمیبرد ؟
تو آن زمان جوان بودی
مغرور و دلزنده
بیش از حد جوان بودی برای دانستن اش
سرنوشت بادیست
و برگهای سرخ در حضورش
به پرواز درمیآیند پراکنده
در دوردست و در دوران توفانی سال
هم اکنون به ندرت همدیگر را میبینیم
اما هر گاه سخن گفتنات را بشنوم
راز تو را میدانم
عزیزکم ، عزیز دلم
سارا تیس دیل
مترجم : مهناز یوسفی
از درون ازدحام
از دل اقیانوس خروشان
قطرهای
با مهربانی فراز آمد
و به نجوا گفت
دوستات دارم
تمامِ عمر
تا که بمیرم
سفر کردهام
راهی دراز را
تنها برای آن که در تو بنگرم
بر تو دست بسایم
چرا که نمیتوانستم
بی آنکه یک بار دیده باشمت
به مرگ تن دهم
برای آنکه میترسیدم
از کف داده باشمت
اکنون که یکدیگر را
نظاره کردهایم
در هم تماشا کردهایم
ایمنایم
پس خرسند و رام
به اقیانوس بازمیگردیم عشق من
من هم پارهای از اقیانوسام ، محبوبام
آنقدرها از هم جدا نیستیم
به هم واصل میشوند
تمام پارهها
تماشا کن عشق من
اگرچه دریا
سخت کمر به جدایی بسته است
اگرچه لَختی جدا میبردمان
اما نمیتواند برای همیشه
از یکدیگر دورمان کند
ناشکیبا مباش
فاصله کوتاه است
و من میشناسمت
به هوا
به خاک
به اقیانوس
سلام میدهم
در هر غروب آفتاب
به یاد عزیز تو ای محبوبام
والت ویتمن
مترجم : محسن توحیدی