رقص مربع

ژوئو ترزا را دوست داشت
که ریموندو را دوست می داشت
که ماریا را دوست داشت
که او هم ژوئاکیم را دوست می داشت
که لی لی را دوست داشت
که کسی را دوست نداشت
ژوئو به آمریکا رفت
ترزا به یک صومعه
ریموندو در تصادف مرد
ماریا تنها ماند
ژوئاکیم خودکشی کرد
لی لی با ژ فرناندس پینتو ازدواج کرد
که از اول در این قصه نبود

کارلوس دروموند د آندراده
مترجم : بهنود فرازمند

بیا مرا ببر ای عشق با خودت به سفر

بیا مرا ببر ای عشق با خودت به سفر
مرا ز خویش بگیر و مرا ز خویش ببر

مرا به حیطه ی محض حریق دعوت کن
به لحظه لحظه ی پیش از شروع خاکستر

به آستانه ی برخورد ناگهان دو چشم
به لحظه های پس از صاعقه، پس از تندر

به شب نشینی شبنم، به جشنواره ی اشک
به میهمانی پرشور چشم و گونه ی تر

به نبض آبی تبدار در شبی بی تاب
به چشم روشن و بیدار خسته از بستر

من از تو بالی بالا بلند می خواهم
من از تو تنها بالی بلند و بالا پر

من از تو یال سمندی، سهند مانندی
بلند یالی از آشفتگی پریشان تر

دلم ز دست زمین و زمان به تنگ آمد
مرا ببر به زمین و زمانه ای دیگر

قیصر امین پور

عشق و شعر

تویی همان آوا
که پاسخ می‌دهی
به ندای من
بی این صدا
هیچ شعری نمی‌تواند
مجذوب خود کند
پژواکی را
که می‌آمیزد
زمزمه‌ی عشاق را
به غبار قرون

تو همانی
که با او
واژه به واژه
می‌بافم
اندامِ سرودمان را
و پیوند می‌گیرم با او
و قیاس می‌کنم
قیاس‌ناپذیرِ همیشه‌پابرجا را
با سِحری ناپایدار
که قادر به مردن نیست

به چشمم
تو کنتس طرابلسی
همانگونه که گرگ‌بانوی پُنُتیه
و من از راه جاده‌های انتاکیه
عازم زیارتم
آنجا که لابلای سنگ‌های پروانس
به هیأت گرگ درآمده‌اند خنیاگران

معمایی تو
از دور می‌بینی
که می‌آیم ، اما
عریان می‌شوی بی‌پروا
عشق و شعر ناگزیرند

آندره ولتر
مترجم : سارا سمیعی

ایا بی‌حد و مانندی که بی‌مثلی و همتایی

ایا بی‌حد و مانندی که بی‌مثلی و همتایی
تو آن بی‌مثل و بی‌شبهی که دور از دانش مایی

ز وهمی کز خرد خیزد تو زان وهم و خرد دوری
ز رایی کز هوا خیزد تو دور از چشم آن رایی

هر آن کاری که شد دشوار آسانی ز تو جوید
هر آن بندی که گردد سخت آن را هم تو بگشایی

بدانی هر چه اسرارست اندر طبع هر بنده
ببینی هر چه پنهان تو درین اجسام پیدایی

همه ملکی زوال آید زوالی نیست ملکت را
همه خلقان بفرسایند و تو بی‌شک نفرسایی

که آمرزد خداوندا رهی را گر تو نامرزی
که بخشاید درین بیدادمان گر تو نبخشایی

قدیم حال گردانی رحیم و راحم و ارحم
بصیر و مفضل و منعم خدای دین و دنیایی

اگر طاعت کند بنده خدایا بی‌نیازی تو
وگر عصیان کند بنده به عذری باز بخشایی

خداوندا جهاندارا سنایی را بیامرزی
بدین توحید کو کردست اندر شعر پیدایی

سنایی غزنوی

عهد کردم دوستت نداشته باشم

عهد کردم دوستت نداشته باشم
اما برابر این تصمیم بزرگ
خود را باختم
عهد کردم بازنگردم
بازگشتم
عهد کردم نمیرم از دلتنگی
مُردم
بارها عهد کردم
بارها تصمیم گرفتم بروم
یاد ندارم رفته باشم

نزار قبانی
ترجمه : عذرا جوانمردی

عشق یعنی هیولا

به نظر من عشق یعنی هیولا
تا وقتی که کسی رو دوست نداشته باشی راحتی
اما همین که عاشقش شدی
اون کوه میاد سراغت
من که از عاشق شدن مثل هیولا می ترسم
تو نمی ترسی ؟
عاشق هر کس که شدی
دیگه نمیتونی فراموشش کنی
واسه همینه که به نظر من
عشق یعنی هیولا

مصطفی مستور

بارها بخشیدم‌ات

تو را بخشیدم
تو را بخشیدم
بارها بخشیدم‌ات
تو را با قلب بزرگ‌ام بخشیدم
اما این بخشش از روی اجبار نبود
از روی ضعف هم نبود
به این خاطر بود که با دل و جان دوست‌ات داشتم
                  
محمد حمزه شاعر مصری
برگردان : حسین خسروی

صادقانه می گویم باختم

باختم
صادقانه می گویم
شرمم را ، به چشم هایش
قلبم را ، به حرف هایش
و عمرم را ، به وعده هایش
او که ترکم کرد
ناگهان خودم را باختم
 
من مال باخته ی دلباخته ی خود باخته
شاید باورتان نشود
دوستش دارم هنوز

لیلا فرهمند

جام بوسه هایم

اینک من به تمامی جامی از بوسه ام
جام بوسه هایم را به سوی تو بلند می کنم
و در میان رواق های اندوهگین معبد
تو را به فریاد می خوانم
با بوسه های رام نشدنی
و بر لب های سرخ و سوزان من عشق می لغزد
در مناجاتی پرشور
به فریاد با تو می گویم
سر فرود آر و بنوش
مرا تا انتها بنوش

دیوید هربرت لارنس شاعر انگلیسی
مترجم : نیلوفر آقاابراهیمی

خوابم نمی برد

خوابم نمی برد   
خوابم نمی برد
یک لحظه چشم های تو را دیدم
یک بار یک ستاره که از شب گذشته بود
تند صدایم زد
عاشق شو
بار دگر اگر صدای مرا بشنوی
بدان که این صدا
صدای آخر دنیاست
خوابم نمی برد
خوابم نمی برد   
خوابم نمی برد
تا آن ستاره باز صدایم زند       
حتا اگر صدا
صدای آخر دنیا باشد

رضا براهنی

وقتی می میرم

وقتی می‌میرم
می‌خواهم که دست‌های تو روی چشم‌هایم باشد
روشنی و ساقه‌ی گندمی دست‌های عاشق تو را می‌خواهم
که یکبار دیگرطراوتشان را بر من ببارند
که صفای آنچه سرنوشت من را عوض کرد حس کنم

می‌خواهم که تو زندگی کنی
حالی که من در انتظار تو ام ، در خواب
برای گوش‌های تو
گوش سپردن می‌خواهم به صدای باد
برای تو بوییدن عطر دریا را می‌خواهم
همان که هردو عاشق‌اش بودیم
و برای تو راه رفتنی می‌خواهم بر ماسه‌ها
همان جایی که با هم قدم زدیم

برای هر آنچه عاشق‌اش هستم
ادامه دادن به زندگی را می‌خواهم
و برای تو که عاشق‌ات هستم
و ترانه‌ات را ورای هر چیزی سروده‌ام
برای تو گل دادنی می‌خواهم ، بوته‌ی گل

تا برسی به هر آنچه که عشق من می‌خواهد برای تو
تا که بگذرد سایه‌ی من از میان موهای تو
تا که اینهمه را آنها دلیلی بدانند برای ترانه‌ام

پابلو نرودا
مترجم : نفیسه نواب‌پور

با تو از خویش نخواندم که مجابت نکنم

با تو از خویش نخواندم که مجابت نکنم
خواستم تشنه ی این کهنه شرابت نکنم

گوش کن از من و بر همچو منی گوش مکن
تا که ناخواسته مشتاق عذابت نکنم

دستی از دور به هرم غزلم داشته باش
که در این کوره ی احساس مذابت نکنم

گاه باران همه ی دغدغه اش باغچه نیست
سیل بی گاهم و ناگاه خرابت نکنم

فصلها حوصله سوزند بپرهیز که تا
فصل پر گریه ی این بسته کتابت نکنم

هرکسی خاطره ای داشت گرفت از من و رفت
تو بیندیش که تا بیهوده قابت نکنم

محمدعلی بهمنی

نگریستن در یک دیگر

آری ، ما در یک‌دیگر می‌نگریستیم
آری ، ما یک‌دیگر را عمیق می‌شناختیم
آری ، ما با یک‌دیگر بارها هم‌آغوش شدیم
آری ، ما با یک‌دیگر گوش به موسیقی سپردیم
آری ، ما با یک‌دیگر شنا کردیم
آری ، ما با یک‌دیگر غذا پختیم و خوردیم
آری ، ما چه بسیار روزها و شب‌ها که با هم خندیدیم

آری ، ما خشونت را پس‌راندیم و آن را شناختیم
آری ، ما بی‌دادِ درون و بیرون را منفور داشتیم
آری ، آن روز ما در یک‌دیگر می‌نگریستیم
آری ، ما تابیدنِ انوار خورشید را دیدیم
آری ، کنجِ میز فاصله‌ی میانِ ما بود
آری ، چشمانِ ما یک‌دیگر را دیدند
آری ، دهان‌های ما یک‌دیگر را یافتند
آری ، بازوانِ ما برای یک‌دیگر گشوده شدند
آری ، تن‌های ما سر تا پا یک‌دیگر را نواختند

آری ، آغازِ هر یک از ما بود آن روز
آری ، جان‌های ما به تلاطم درآمد
آری ، تپیدن اوج گرفت
آری ، ضربان شکننده شد
آری ، طلبیدن  برانگیختن
آری ، رفتن  رسیدن
آری ، هم‌زمان هر دو با هم
آری ، ما در یک‌دیگر می‌گریستیم

موریل روکی‌سر شاعر آمریکایی
مترجم : فریده حسن‌زاده

رباعیات ابوسعید ابوالخیر

دارم صنمی چهره برافروخته‌ای
وز خرمن دهر دیده بر دوخته‌ای

او عاشق دیگری و من عاشق او
پروانه صفت سوخته‌ای سوخته‌ای
======
در کوی خودم مسکن و ماوا دادی
در بزم وصال خود مرا جادادی

القصه به صد کرشمه و ناز مرا
عاشق کردی و سر به صحرا دادی
======
ای دیده مرا عاشق یاری کردی
داغم زرخ لاله عذاری کردی

کاری کردی که هیچ نتوان گفتن
الله الله چه خوب کاری کردی
======
ای دل بر دوست تحفه جز جان نبری
دردت چو دهند نام درمان نبری

بی درد زدرد دوست نالان گشتی
خاموش که عرض دردمندان نبری
======
ای در سر هر کس از خیالت هوسی
بی یاد تو برنیاید از من نفسی

مفروش مرا بهیچ و آزاد مکن
من خواجه یکی دارم و تو بنده بسی
======
مآزار دلی را که تو جانش باشی
معشوقه پیدا و نهانش باشی

زان می‌ترسم که از دلازاری تو
دل خون شود و تو در میانش باشی
======
دل داغ تو دارد ارنه بفروختمی
در دیده تویی و گرنه می‌دوختمی

دل منزل تست ورنه روزی صدبار
در پیش تو چون سپند می‌سوختمی

ابوسعید ابوالخیر