ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
وقتی به مرگ فکر میکنم
میدانم
باید به زندگی فکر کرد
وقتی به زندگی فکر میکنم
میدانم
چیز دیگری نیست
باید به تو فکر کنم
وقتی به تو فکر میکنم
نمیدانم
چه کنم
شهاب مقربین
هیچکس سرش آنقدر شلوغ نیست
که زمان از دستش در برود و شما را از یاد ببرد
همه چیز برمی گردد به اولویت های آن آدم
اگر کسی به هر دلیلی تو را یادش رفت
فقط یک دلیل دارد
تو جزو اولویت هایش نیستی
پائولو کوئیلو
شب را
تا صــــــبح
مهمان کوچه های بارانی
خواهم بود
و برگ برگ دفتر غمگینم را
در باران
خواهم شست
آن گاه شعر تازه ام را
که شعر شعرهایم خواهد بود
با دستهای شاعرانه تو
بر دفتری که خالی است
خواهم نوشت
ای نام تو تغزل دیرینم
در باران
یک شب هوای گریه
یک شب هوای فریاد
امشب دلم هوای تو را کرده است
حسین منزوی
پس از وصال و رسیدن به معشوق
چه بسا دیگر کسی شعری نسراید
دستت را دراز می کنی
جست و جو می کنی
لمس می کنی
گوش می سپاری
نزدیک می شوی
اما آن بلوغِ همیشه وصف ناپذیرِ عشق را
که من می نویسم اش
هر کسی به تجربه در می یابد
روز و شب
حتی پس از وصالِ معشوق
اریش فرید
مترجم : بهنود فرازمند
عاشقی برای ما
همیشه
کوچههای بسته
گامهای خسته بود
سالهای سال
سوختیم و ساختیم
در شب فراق یا تب وصال
بیامان گداختیم
هرچه میرویم
عشق مثل یک سراب
از برابر نگاه ما
ناپدید میشود
گیسوان ما
مو به مو
سپید میشود
گریه میکنی که نیستم
بغض میکنم که نیستی
مثل روزهای کودکی
که با تمامی دلم
برای یک مداد گمشده
یک دوچرخه
یک عروسک شکسته
می گریستم
ما هنوز کودکیم و قلبهای ما
هنوز کوچک است
عاشقی برای ما ، قصّهی همان عروسک است
کاش ما بزرگ میشدیم و عشقها
پا به پای ما بزرگ میشدند
خستهام
از هر آنچه از قبیل عادت است
کو کجاست
آن چه بینهایت است ؟
محمدرضا ترکی
قبل از خواب رویاهایم را لمس کن
گریه هایم را در آغوش بگیر
در رویاهایم دستهای تو حول آغوش من تنگ گرفته است
در خوابهایم گناه حلال است
خدای خوابهایم مرا مجاز به تو کرده است
چگونه این همه زیبایی را نمی بینی
نخواب
بیدار باش تا رویاهایم را خوب ببینی
برهنه باش
تا رویاهای تو مرا در آغوش بگیرد تنگ
أحلام مستغانمی
مترجم : بابک شاکر
دلی که عاشق و صابر بود مگر سنگست
ز عشق تا به صبوری هزار فرسنگست
برادران طریقت نصیحتم مکنید
که توبه در ره عشق آبگینه بر سنگست
دگر بخفته نمیبایدم شراب و سماع
که نیک نامی در دین عاشقان ننگست
چه تربیت شنوم یا چه مصلحت بینم
مرا که چشم به ساقی و گوش بر چنگست
به یادگار کسی دامن نسیم صبا
گرفتهایم و دریغا که باد در چنگست
به خشم رفته ما را که میبرد پیغام
بیا که ما سپر انداختیم اگر جنگست
بکش چنان که توانی که بی مشاهدهات
فراخنای جهان بر وجود ما تنگست
ملامت از دل سعدی فرونشوید عشق
سیاهی از حبشی چون رود که خودرنگست
سعدی
گمان نکن تنهایی عذابم داد
به سرزمین دیگری رفتم
به سرزمینی که عاشق نداشت
از زمینش تنها شراب می جوشید
از درختانش سیگار
فکر کرده ای می میرم درنبودنت
فکر کرده ای تنها آغوش تو را دارم
همان شب سفرکردم به سرزمین دیگری
سرزمینی سفید سفید
در بستری از اشکهای زلال
در آغوش فرشته ای رفتم همان شب
چشمانم را بستم که صبح را نبینم در آغوشش
او که مثل تو نبود
مرا با خود برد
و هیچ وقت رهایم نمی کند
فکر کرده ای برمی گردم ؟
ایمان مرسال شاعر مصری
مترجم : بابک شاکر
میانِ آغوش های نا امن
دنبالِ امنیت می گردی
کمی بایست
خود را در آغوش بکش
تا زمین
کمی آهسته تر بچرخد
تا سرگیجه ات
کمتر شود
شاید دیگر نیازی نباشد
خود را به آغوش کسی بیاویزی
تو
هیچوقت منتظر خودت نبودی
و تا خود را
در آغوش نکشی
آغوش تو نیز
برای کسی امن نخواهد شد
کمی بایست
خود را در آغوش بکش
افشین یداللهی
زندگی چیست ؟
این یک پرسش فلسفی نیست
زندگی نام دیگر زنی ست
برهنه و پریشان
که لبهایش را دو خته اند
نه می بوسد
نه به دست می آید
زندگی زنی ست
با همه می خوابد
زیر تمام سقفها می رقصد
برای من اما لباس سیاه می پوشد
گریه می کند
وهر روز دورتر می شود
أنسی الحاج
مترجم : بابک شاکر
با یک بغل گل سرخ میآیم
زخمهای قلبم شکوفه کرده است
اما افسوس
کسی گلهای مرا نخواهد دید
بهار آمده
همهجا پر از گل و شکوفه است
رسول یونان
عاقبت
یک روز
یک نفر میآید
و تمام آنهایی که رفته اند را
از یاد می برد
ایلهان برک
در زدم و گفت کیست ؟ گفتمش ای دوست ، دوست
گفت در آن دوست چیست ؟ گفتمش ای دوست ، دوست
گفت اگر دوستی ! از چه در این پوستی ؟
دوست که در پوست نیست ؟ گفتمش ای دوست ، دوست
گفت در آن آب گل دیده ام از دور دل
او به چه امید زیست ؟ گفتمش ای دوست ، دوست
گفتمش اینهم دمیست ، گفت عجب عالمیست
ساقی بزم تو کیست ؟ گفتمش ای دوست ، دوست
در چو به رویم گشود ، جمله بود و نبود
دیدم و دیدم یکیست ، گفتمش ای دوست ، دوست
معینی کرمانشاهی
برای من
باز بگذار
درهای شهری را
که در آن
زندگی می کنی
آن چیزها که
برای تو خواهم گفت
تنها با سخن گفتن از آنها
به اتمام نمی رسند
سال هاست
از زندگی من
لحظه هایی را دزدیده ای
که تمام این لحظه ها
با نام تو یکی شده اند
ازدمیر آصف
مترجم : سیامک تقی زاده
تو با جوانی من آمدی ، جوان باشی
بهار عمر منی ، کاش بی خزان باشی
زبان دل به دعایت گشوده ام شب و روز
که ماهروی بمانی و مهربان باشی
تو در سیاهی شب شعله ی سپیده دمی
ز باد فتنه ی ایام در امان باشی
چو ابر ، گریه کنان رفتم از برابر تو
که خواستم به صفا ، رشک آسمان باشی
تو خود زلال تر از اشک چشمه ای ، ای ماه
چرا نه آینه ی دلشکستگان باشی
در آسیای جهان گرد پیری ام به سر است
تو ، ای عزیز سیه موی من ! جوان باشی
گذشت روز و شبم غم فزود و شادی کاست
تو کاش بی خبر از گردش زمان باشی
دعای "نادر"ت از چشم بد نگه دارد
بیا که نوگل این مرغ صبح خوان باشی
نادر نادرپور