وقتی یک نگاهت
که در چنگام میگیرد
معتبرتر از شعر من است
همجواری دست ات
بیش از کار روزانهام میارزد
طنین صدایت
بیش از آن چیزیست
که بدان پرداختهام
و دوباره خواهم پرداخت
گیرم که خطرآفرین باشد
آنگاه آشفته
برمیخیزم
سرم گیج میخورد
زیرا هیچ نمیبینم
جز تو را و تو را و تو را
نزدیک و نزدیکتر
و هنگامی که چشمهایم را فرو میبندم
تو را مینگرم
همچنان واضحتر
و کماکان نزدیکتر
و سرم گیج میخورد
بیشتر از پیش
اریش فرید
مترجم : علی عبداللهی
هنگامی که تو را می بوسم
تنها دهان تو نیست که می بوسمشبا آدم ها
از صلح حرف زدن
و همان زمان به تو فکر کردن
از آینده گفتن
و به تو فکر کردن
از حق حیات گفتن
و به تو فکر کردن
نگرانِ هم نوعان بودن
و به تو فکر کردن
همه یِ این ها آیا ریاکاری است ؟
یا حقیقتی است که آخر بر زبان می آورم ؟
اریش فرید
مترجم : بهنود فرازمند
آنچه را دیگران
گرسنگی می نامند
سیری من است
آنچه را دیگران
شوربختی می نامند
نیکبختی من است
نه گلی هستم
نه خزه ای
بلکه لکه ای هزارساله ام
چنگ انداخته در سیمای سنگی
کاش درختی می بودم
کاش می توانستم
در سرتاسر حیاتم
ریشه های تو را بنوازم
و شب و روز بنوشم
کاش می توانستم آدمی باشم
مثل آدمیزاد زندگی کنم
و مثل آدمیزاد بمیرم
آه
چقدر دوستت دارم
اریش فرید
ترجمه : علی عبداللهی
آن چنان خستهام که
وقتی تشنهام
با چشمهای بسته
فنجان را کج میکنم
و آب مینوشم
آخر اگر که چشم بگشایم
فنجانی آنجا نیست
خستهتر از آنام
که راه بیفتم
تا برایِ خود چای آماده سازم
آن چنان بیدارم
که میبوسمت
و نوازشت میکنم
و سخنانت را میشنوم
و پسِ هر جرعه
با تو سخن میگویم
و بیدارتر از آنام
چشم بگشایم
و بخواهم تو را ببینم
و ببینم
که تو نیستی
در کنارم
اریش فرید
وقتی که آزادی اینجا نیست
تو آزادی هستی
وقتی که شکوهی اینجا نیست
تو شکوهی
و آنگاه که اینجا شوری نیست
نه پیوندی میانِ مردم
تو پیوندی تو گرمایی
جان یک جهان بیجان
لبانات و زبانات
پرسش است و پاسخ است
در بازوانات در آغوشات
آشتی شعله میکشد
و هر هجرتِ ناگهان تو
گامی به سوی بازگشت است
تو سرآغاز آیندهیی
جان یک جهان بیجان
تو نه گونهیی از ایمانی
نه فلسفه نه فرمانی
نه سربهراه
که تن داده باشی
تو آغاز زیستنی
تو یک زنی
و میتوانی گمراه شده باشی
شک کرده باشی و
خوب باشی
جان یک جهان بیجان
اریش فرید
مترجم : آزاد عندلیبی
میخواهم
که بگریم
اشکهایت را
برای تو
اما چشم تو
خشکیده است
شنزار و نمک
آنقدر که اشکهایم
برهوتی از تو ساخته است
از من چه مانده است
خشمام
که خاموشاش کردهام
کینهام
که دیگر نمیشناسماش
حتا اگر در خیابان ببینماش
و اُمّیدم
که بازش نمینهم
اما
همه از دست میروند
آرامتر از عمری
که لمسات کردهام
و تنها ترس
با من میماند
اریش فرید
ترجمه : آزاده عندلیبی
زندگى
شاید آسان تر بود
اگر هیچ وقت تو را ندیده بودم
وقتى نبودى
این همه در اشتیاق به تو نمى سوختم
اریش فرید
در آغاز عاشق شدم
به برق نگاهت
به خنده ات
به اشتیاقت به زندگی
اکنون نیز دوست می دارم گریه ات را
و بیم ات را و نگرانی ات را
از فردا
و درماندگی نهفته
در چشمانت را
اما در برابر هراسی که داری
می خواهم یاری ات دهم
زیرا شوقم به زندگی
هنوز در برق نگاهت نهفته است
اریش فرید
مترجم : اعظم کمالی
شب مرگ به بالینام آمد
گفتم
حالا نه
پرسید
چرا حالا نه ؟
من جوابی نداشتم
سر تکان داد
و آرام
به سایهها بازگشت
چرا حالا نه ؟
عشق من
پاسخی برای گفتن داری ؟
اریش فرید
مترجم : آزاد عندلیبی
پس از وصال و رسیدن به معشوق
چه بسا دیگر کسی شعری نسراید
دستت را دراز می کنی
جست و جو می کنی
لمس می کنی
گوش می سپاری
نزدیک می شوی
اما آن بلوغِ همیشه وصف ناپذیرِ عشق را
که من می نویسم اش
هر کسی به تجربه در می یابد
روز و شب
حتی پس از وصالِ معشوق
اریش فرید
مترجم : بهنود فرازمند
من چشم دارم
چرا که تو را میبینم
گوش دارم
چرا که تو را میشنوم
و دهان
چرا که تو را میبوسم
آیا چشمها و گوشهای من است
آنگاه که تو را
نمیبینم
نمیشنوم
و آن
دهان من است
آنگاه که تو را
نمیبوسم ؟
اریش فرید
مترجم : آزاد عندلیبی
از آن رو که عشق به تو
در من است
و تو دوری
با این خطر مواجهیم
که عاشق عشقم به تو شوم
از آن رو که اشتیاقم به تو
در من است
و تو دوری
با این خطر مواجهیم
که عاشق اشتیاقم به تو شوم
از آن رو که غمم
از آن همه دوری ات
در من است
بیم آن می رود
که عاشق غم خود شوم
پس فقط باید
چشم هایم را ببندم
و تو را پیش روی خود بنگرم
تو را ، نه عشق را
نه اشتیاق و
نه اندوهم را
و آن گاه
عاقبت این را بدانم
که نه عاشق اندوه خود
نه اشتیاق خود
و نه عشق خود ، به تو نیستم
فقط تو را دوست دارم
اریش فرید
زندگی
شاید
آسان تر می بود
اگر هرگز
تو را ندیده بودم
اندوهمان کم تر می بود
هر بار
که ناگزیریم از هم جدا شویم
ترسمان کم تر می بود
از جدایی بعدها
و بعدترها
و نیز وقتی نیستی
این همه
در اشتیاق توان سوزت نمی سوختم
که می خواهد به هر قیمتی
ناممکن را ممکن سازد
آن هم فوری
در اولین فرصت
و آن گاه که تحقق نیافت
سرخورده می شود و
به نفس نفس می افتد
زندگی
چه بسا
آسان تر می بود
اگر تو را
ندیده بودم
فقط این که در آن صورت
دیگر زندگی من نبود
اریش فـریـد
عقل میگوید
که دیوانگیست
عشق میگوید
همانی که هست
هشیاری میگوید
که ناخرسندیست
ترس میگوید
جز رنج ، هیچچیز نیست
فراست میگوید
آیندهای ندارد
عشق میگوید
همانی که هست
غرور میگوید
مضحک است
هشیاری میگوید
احمقانه است
تجربه میگوید
غیرممکن است
عشق میگوید
همانی که هست
اریش فرید
آفتابِ من
برایِ درخشیدن
به آسمانِ تو
رفته است
برایِ من
تنها ماه مانده است
که او را
من از تمامی ابرها صدا میزنم
ماه به من دلگرمی میدهد
که روزی تابشش
گرمتر و
روشنتر خواهد شد
نه ، این زرد ، رنگی دیگر نخواهد شد
این رنگ
که یادآورِ ملال و سردی است
باز آی آفتابا
روشنای و گرمایِ افزونِ ماه
فرایِ
طاقتِ مناند
اریش فرید
مترجم : محمدحسین بهرامیان
پیش از آن که بمیرم
دگرباره سخن میگویم
از گرمی زندگی
تا تنی چند بدانند
زندگی گرم نیست
میتوانست ولی گرم باشد
پیش از آن که بمیرم
دگرباره سخن میگویم
از عشق
تا تنی چند بگویند
عشق بود
عشق باید باشد
پیش از آن که بمیرم
دگرباره سخن میگویم
از بخت خوش امید بستن به خوشبختی
تا تنی چند بپرسند:
چیست این خوشبختی
کی برمیگردد ؟
اریش فرید
در آغاز عاشق شدم
به برق نگاهت
به خنده ات
به اشتیاقت به زندگی
اکنون نیز دوست می دارم گریه ات را
و بیم ات را و نگرانی ات را
از فردا
و درماندگی نهفته
در چشمانت را
اما در برابر هراسی که داری
می خواهم یاری ات دهم
زیرا شوقم به زندگی
هنوز در برق نگاهت نهفته است
اریش فرید
به عشق
اما عشق
که به اندیشه ات فرو می برد
به اندیشه
اما اندیشه
که اندوهگینت می کند
به اندوه
اما اندوه
که به ترحم می انجامد
به ترحم
اما ترحم
که به نومیدی می کشاند
به نومیدی
اما نومیدی
که به پرسش می انجامد
به پرسش
اما پرسش
که به پاسخ می انجامد
به پاسخ
اما پاسخ
که به سرکشی می انجامد
به سرکشی
اما سرکشی
که به مرگ می انجامد
پس سرانجام به مرگ
اما بی سرکشی
بی ترحم
بی عشق
زندگی را چه معنایی ست ؟
اریش فرید