-
کتاب زندگی
سهشنبه 15 آذر 1390 18:37
تا آن هنگام که فصل آخر در کتاب زندگی انسانی نوشته نشده هر صفحه و هر تجربه ای مهیج است همه چیز گشوده است و قابل تغییر کسی که تنها به فصل های قدیمی و ورق خورده ی کتاب بیاندیشد نقطه اوج فصل آخر زندگی را از دست می دهد مارگوت بیکل
-
جمعه ساکت
سهشنبه 15 آذر 1390 18:34
جمعه ساکت جمعه متروک جمعه چون کوچه های کهنه ، غم انگیز جمعه اندیشه های تنبل بیمار جمعه خمیازه های موذی کشدار جمعه بی انتظار جمعه تسلیم خانه خالی خانه دلگیر خانه در بسته بر هجوم جوانی خانه تاریکی و تصور خورشید خانه تنهایی و تفأل و تردید خانه پرده ، کتاب ، گنجه ، تصاویر آه ، چه آرام و پر غرور گذر داشت زندگی من چو جویبار...
-
بهتر ز می ناب
سهشنبه 15 آذر 1390 18:23
تا زهره و مه در آسمان گـشت پدید بـهتر ز می ناب کـسی هـیچ ندید من در عجبم ز می فروشان کایشان زین به که فروشند چه خواهند خرید خیام
-
اگر تو نبودی
سهشنبه 15 آذر 1390 18:17
اگر تو نبودی عشق نبود همین طور اصراری برای زندگی اگر تو نبودی زمین یک زیر سیگاری گلی بود جایی برای خاموش کردن بی حوصلگی ها اگر تو نبودی من کاملاً بیکار بودم هیچ کاری در این دنیا ندارم جز دوست داشتن تو رسول یونان
-
دیدی دلم شکست
جمعه 11 آذر 1390 18:13
دیدی دلم شکست دیدی این بلور درخشان عمر من بازیچه بود دیدی چه بی صدا دل پر آرزوی من از دست کودکی که ندانست قدر آن افتاد بر زمین دیدی دلم شکست این چهار چیز را در زندگی ات نشکن اعتماد ، قول ، رابطه ، قلب را زیرا وقتی اینها می شکنند صدا ندارند ولی درد بسیار دارند چارلز دیکنز
-
عشق من بیا هر دو سکوت را مهر و موم کنیم
جمعه 11 آذر 1390 18:08
عشق من بیا هر دو سکوت را مهر و موم کنیم محبوبم ، چه راه های دشوار تا وصال بوسه ای چه گوشه نشینی خانه به دوشانه ای تا به تو پیوستن اوه محبوب من ، من دوستت نداشته باشم من در آغوشت ، به آغوش می کشم هر آنچه هست شن ، زمان و درخت باران را هر چه زنده است می زید تا که من زنده باشم پس از چه رو دوری گزینم چون همه چیز می بینم هر...
-
هر چه هستی باش اما باش
جمعه 11 آذر 1390 17:55
با توام ای لنگر تسکین ای تکانهای دل ای آرامش ساحل با توام ای نور ای منشور ای تمام طیفهای آفتابی ای کبود ِ ارغوانی ای بنفشابی با توام ای شور، ای دلشورهی شیرین با توام ای شادی غمگین با توام ای غم غم مبهم ای نمیدانم هر چه هستی باش اما کاش نه ، جز اینم آرزویی نیست هر چه هستی باش اما باش قیصر امین پور
-
مست از عشق تو
پنجشنبه 10 آذر 1390 19:47
من امیدی را در خود بارور ساختهام تار و پودش را با عشق تو پرداختهام مثل تابیدن مهری در دل مثل جوشیدن شعری در جان مثل بالیدن عطری درگل جریان خواهم یافت مست از عشق تو ، ازعمق فراموشی راه خواهم افتاد باز از ریشه به برگ باز از «بود» به «هست» باز از خاموشی تا فریاد سفر تن را تا خاک تماشا کردی سفر جان را از خاک به افلاک...
-
تنها رویای آن تویی
پنجشنبه 10 آذر 1390 19:38
اکنون رخت به سراچه آسمانی دیگر خواهم کشید آسمان آخرین که ستاره تنهای آن تویی آسمان روشن سرپوش بلورین باغی که تو تنها گل آن ، تنها زنبور آنی باغی که تو تنها درخت آنی و بر آن درخت گلی است یگانه که تویی ای آسمان و درخت و باغ من ، گل و زنبور و کندوی من با زمزمه ی تو اکنون رخت به گستره ی خوابی خواهم کشید که تنها رویای آن...
-
محبوب من بیا
پنجشنبه 10 آذر 1390 19:27
محبوب من بیا تا اشتیاق بانگ تو در جان خسته ام شور و نشاط عشق برانگیزد من غرق مستی ام از تابش وجود تو در جام جان چنین سرشار هستی ام من بازتاب صولت زیبایی تو ام آیینه ی شکوه دلارایی تو ام حمید مصدق
-
جان منی چه بهره که در بر نبینمت
پنجشنبه 10 آذر 1390 19:22
جان منی چه بهره که در بر نبینمت تاج منی چه سود که بر سر نبینمت از سرو ناز گرچه تمنای سایه نیست لیکن دریغ اگر سر و سرور نبینمت سنگین دلا کز آینه ات می کنم قیاس آهی نمی کشم که مکدر نبینمت کان خزف شدم تهی از گوهر شعف کاری مکن که در صف گوهر نبینمت دل می بری ولی به تانی و کاهلی در دلبری دلیر و دلاور نبینمت این قدر پا به پا...
-
بی من و غیر اگر باده خورد نوشش باد
شنبه 5 آذر 1390 19:05
بی من و غیر اگر باده خورد نوشش باد یاد من گو نکند غیر فراموشش باد یار بیغیر که می در قدحش خون گردد خون من گر همه ریزد به قدح نوشش باد سرو اگر جلوه کند با تن عریان به چمن شرمی از جلوهٔ آن سرو قبا پوشش باد دوش میگفت که خونت شب دیگر ریزم امشب امید که یاد از سخن دوشش باد ننگ یار است که یاد آرد از اغیار مدام نام این...
-
از غم خبری نبود اگر عشق نبود
شنبه 5 آذر 1390 18:38
از غم خبری نبود اگر عشق نبود دل بود ولی چه سود اگر عشق نبود ؟ بی رنگ تر از نقطه ی موهومی بود این دایرهی کبود ، اگر عشق نبود از آینهها غبار خاموشی را عکس چه کسی زدود اگر عشق نبود ؟ در سینهی هر سنگ دلی در تپش است از این همه دل چه سود اگر عشق نبود ؟ بی عشق دلم جز گرهی کور چه بود ؟ دل چشم نمی گشود اگر عشق نبود از دست...
-
در قلبم نشستی
شنبه 5 آذر 1390 18:33
در قلبم نشستی حالا انتخاب کن میخواهی تپش حیات باشی یا گلولهای شهاب مقربین
-
نابینای توام
شنبه 5 آذر 1390 18:30
نابینای توام نزدیک تر بیا فقط به خط بریل می توانم که تو را بخوانم نزدیک تر بیا که معنی زندگی را بدانم شمس لنگرودی
-
همراز من ز ناله ی خود
شنبه 5 آذر 1390 18:25
همراز من ز ناله ی خود هر چند چشم تو را نخفته نمی خواهم یک امشبم ببخش که یک امشب نالیدن نهفته نمی خواهم بر مرغ شب ز ناله ی جانسوزم امشب طریق ناله بیاموزم تب ، ای تب از چه شعله کشی در من ؟ آتش به خرمنم ز چه اندازی؟ شب ، ای شب ! از سیاهی تو آوخ من رنگ بازم و تو نمی بازی مردم ز درد ، رنجه مرا بس کن بس کن دگر ، شکنجه مرا...
-
اینک منم فرهاد کوهکن
شنبه 5 آذر 1390 18:15
وای به شبهایم دیگر نه کوه مانده نه اندوه دیگر نه عشق مانده و نه مرگ پر شکوه دیگر نه بیستونی و نه لذت ستوه وقتی دلی نمانده برای عشق با من بگوی بر فرق خود بکوب گلتاج تیشه را اینک منم فرهاد کوهکن فواره ای بلند و رنگین کمان خون نصرت رحمانی
-
نیازی به قسم خوردن
سهشنبه 1 آذر 1390 18:10
این شهر پر از صدای پای مردمیست که همچنان که ترا می بوسند طناب دارت را می بافند مردمانی که صادقانه دروغ می گویند و عاشقانه خیانت می کنند کاش دلها آنقدر پاک بود که برای گفتن دوستت دارم نیازی به قسم خوردن نبود فروغ فرخراد
-
من اعلام می کنم
سهشنبه 1 آذر 1390 18:04
من اعلام می کنم هیچ زنی نیست که بتواند چون زمین لرزه ای ویرانم کند در لحظه های عشق جز تو هیچ زنی که بتواند مرا به آتش کشد غرق کند شعله ور کند و خاموش کند چون هلالی به دو نیم کند جز تو گل های سرخ دمشق را ، نعنا را و درختان پرتقال را چنین دیر پا و چنین خوش در دلم بکارد جز تو ای زن که در میان موهایت پرسش هایم را جا می...
-
شراب ناب ای ساقی
سهشنبه 1 آذر 1390 18:01
برجه برجه ز جای خود ای ساقی درده درده شراب ناب ای ساقی زان پیش که از کاسه سر کوزه کنند از کوزه به کاسه کن شراب ای ساقی خیام
-
کس دشمن من نیست
سهشنبه 1 آذر 1390 17:54
آتش بدو دست خویش بر خرمن خویش چون خود زده ام چه نالم از دشمن خویش کس دشمن من نیست ، منم دشمن خویش ای وای من و دست من و دامن خویش ابوالسعید ابوالخیر
-
من در آینه رخ خود دیدم
سهشنبه 1 آذر 1390 11:57
من در آینه رخ خود دیدم و به تو حق دادم آه می بینم ، می بینم تو به اندازه ی تنهایی من خوشبختی من به اندازه ی زیبایی تو غمگینم چه امید عبثی من چه دارم که تو را در خور ؟ هیچ من چه دارم که سزوار تو ؟ هیچ تو همه هستی من ، هستی من تو همه زندگی من هستی تو چه داری ؟ همه چیز تو چه کم داری ؟ هیچ حمید مصدق
-
من نبودم
سهشنبه 1 آذر 1390 11:53
من نبودم کسی در خانه ات را کوبید من نبودم کسی که به تو سلام داد من نبودم کسی که سالها عاشق تو بود و هر کجا که می رفتی دنبالت می کرد دروغ گفتم من بودم من همان بودم که تو هیچ وقت نخواستی ببینی با این حال آری ، من بودم که عاشق تو بودم هنوز هم عاشقت هستم حالا این را با صدای بلند فریاد می زنم و تو گریه می کنی و می گویی چرا...
-
دست ات را به من بده
سهشنبه 1 آذر 1390 11:50
دست ات را به من بده دست های تو با من آشناست ای دیر یافته با تو سخن می گویم به سان ابر که با توفان به سان علف که با صحرا به سان باران که با دریا به سان پرنده که با بهار به سان درخت که با جنگل سخن می گوید زیرا که من ریشه های تورا دریافته ام زیرا که صدای من با صدای تو آشناست احمد شاملو
-
داشتم از این شهر میرفتم
سهشنبه 1 آذر 1390 11:47
داشتم از این شهر میرفتم صدایم کردی جا ماندم از کشتی ای که رفت و غرق شد البته این فقط می تواند یک قصه باشد در این شهر دود و آهن دریا کجا بود که من بخواهم سوار کشتی شوم و تو صدایم کنی فقط می خواهم بگویم تو نجاتم دادی تا اسیرم کنی رسول یونان
-
دوستت دارم و دانم که تویی دشمن جانم
چهارشنبه 25 آبان 1390 18:38
دوستت دارم و دانم که تویی دشمن جانم از چه با دشمن جانم شده ام دوست ندانم غمم این است که چون ماه نو انگشت نمایی ورنه غم نیست که در عشق تو رسوای جهانم دم به دم حلقه ی این دام شود تنگتر و من دست و پایی نزنم خود ز کمندت نرهانم سرو بودم سر زلف تو بپیچید سرم را یاد باد آنهمه آزادگی و تاب و توانم که تو را دید که در حسرت...
-
ای راز سر به مهر
چهارشنبه 25 آبان 1390 18:08
دردی عظیم دردی ست با خویشتن نشستن در خویشتن شکستن وقتی به کوچه باغ می برد بوی دلکش ریحان را بر بالهای خسته خود باد گویی که بوی زلف تو می داد وقتی که گام سحر ربای تو وز پله های وهم سحرگاهی گرم فرار بود در چشمهای من ابر بهار بود برگرد در این غروب سخت پر از درد محبوب من به بدرقه من برگرد هرگز دوباره بازنخواهی گشت و من...
-
در بندها بس بندیان , انسان به انسان دیده ام
چهارشنبه 25 آبان 1390 18:04
در بندها بس بندیان , انسان به انسان دیده ام از حُکمبر تا حکمران , حیوان به حیوان دیده ام در مکر او در فکر این , در شُکر او در ذکر این از حاجیان تا ناجیان , شیطان به شیطان دیده ام دیدى اگر بى خانمان , از هر تبارى صد جوان من پیرهاى ناتوان دربان به دربان دیده ام اى روزگار دلشکن , هر دم مرا سنگى مزن من سنگها در لقمه نان ,...
-
زیباترین حرفت را بگو
چهارشنبه 25 آبان 1390 17:58
زیباترین حرفت را بگو شکنجه پنهان سکوتتت را آشکاره کن و هراس مدار از آنکه بگویند ترانه ای بیهوده میخوانید چرا که ترانه ما ترانه بیهودگی نیست چرا که عشق حرفی بیهوده نیست حتی بگذار آفتاب نیز برنیاید به خاطر فردای ما اگر بر ماش منتی است چرا که عشق خود فرداست خود همیشه است اجمد شاملو
-
ترکم نکن
چهارشنبه 25 آبان 1390 17:51
دور نشو حتی برای یک روز زیرا که زیرا که چگونه بگویم یک روز زمانی طولانی است برای انتظار من چونان انتظار در ایستگاهی خالی در حالی که قطارها در جایی دیگر به خواب رفته اند ترکم نکن حتی برای ساعتی چرا که قطره های کوچک دلتنگی به سوی هم خواهند دوید و دود به جستجوی آشیانه ای در اندرون من انباشته می شود تا نفس بر قلب شکست...