-
مهرگان نو
پنجشنبه 1 دی 1390 17:58
بگشاییم کفتران را بال بفروزیم شعله بر سر ِ کوه بسراییم شادمانه سرود وین چنین با هزارگونه شکوه مهرگان را به پیشباز رویم رقص خوش پیچ و تاب پرچم ها زیر پرواز کفتران سپید شادی آرمیده گام سپهر خنده ی نو شکفته ی خورشید مهرگان را درون می گویند گرم هر کار ، مست هر پندار همره هر پیام ، هر سوگند در دل هر نگاه ، هر آواز توی هر...
-
بیش از آنکه واپسین نفس را بر آرم
چهارشنبه 30 آذر 1390 20:08
بیش از آنکه واپسین نفس را بر آرم پیش از آنکه پرده فرو افتد پیش از پژمردن آخرین گل بر آنم که زندگی کنم بر آنم که عشق بورزم برآنم که باشم در این جهان ظلمانی در این روزگار سرشار از فجایع در این دنیای پر از کینه نزد کسانی که نیازمند منند کسانی که نیازمند ایشانم تا دریابم ، شگفتی کنم ، باز شناسم که می توانم باشم ، که می...
-
بردباری
چهارشنبه 30 آذر 1390 20:00
تو را با غیر می بینم ، صدایم در نمی آید دلم می سوزد و کاری ز دستم بر نمی آید نشستم ، باده خوردم ، خون گرستم ، کنجی افتادم تحمل می رود اما شب غم سر نمی آید توانم وصف جور مرگ و صد دشوارتر زان لیک چه گویم جور هجرت چون به گفتن در نمی آید چه سود از شرح این دیوانگی ها ، بی قراری ها ؟ تو مه ، بی مهری و حرف منت باور نمی آید ز...
-
عشق سرکش و سوزان من
چهارشنبه 30 آذر 1390 19:55
دوستت دارم که چنین دیوانهوار و نجوا کنان شباهنگام به سوی تو آمدم که دوستت دارم و تا فراموشم نتوانی کرد روانت را با خود بردم با من است روان تو هم اکنون برای من است به تمامی در خوشیها و ناخوشیها و هیچ فرشتهای نخواهد توانست تو را از عشق سرکش و سوزان من رهایی بخشد هرمان هسه
-
اشتیاق تو مرا سوخت کجایی
چهارشنبه 30 آذر 1390 12:14
آه ، تاکی ز سفر باز نیایی ، بازآ اشتیاق تو مرا سوخت کجایی ، بازآ شده نزدیک که هجران تو ، مارا بکشد گرهمان بر سرخونریزی مایی ، بازآ کردهای عهد که بازآیی و ما را بکشی وقت آنست که لطفی بنمایی ، بازآ رفتی و باز نمیآیی و من بی تو به جان جان من اینهمه بی رحم چرایی ، بازآ وحشی از جرم همین کز سر آن کو رفتی گرچه مستوجب صد...
-
آب بقا کجا و لب نوش او کجا ؟
چهارشنبه 30 آذر 1390 11:59
آب بقا کجا و لب نوش او کجا ؟ آتش کجا و گرمی آغوش او کجا ؟ سیمین و تابناک بود روی مه ولی سیمینه مه کجا و بناگوش او کجا ؟ داد لبی که مستی جاوید می دهد مینای می کجا و لب نوش او کجا ؟ خفتم بیاد یار در آغوش گل، ولی آغوش گل کجا و بر و دوش او کجا ؟ بی سوز عشق ، ساز سخن چون کند رهی ؟ بانگ طرب کجا لب خاموش او کجا ؟ رهی معیری
-
عشقت به دلم در آمد
چهارشنبه 30 آذر 1390 11:51
عشقت به دلم درآمد و شاد برفت بازآمد و رخت خویش بنهاد برفت گفتم به تکلف دو سه روز بنشین بنشست و کنون رفتنش از یاد برفت مولانا
-
بزرگترین عاشقان دنیا
چهارشنبه 30 آذر 1390 11:41
آموزگار نیستم تا عشق را به تو بیاموزم ماهیان نیازی به آموزگار ندارند تا شنا کنند پرندگان نیز آموزگاری نمی خواهند تا به پرواز در آیند شنا کن به تنهایی پرواز کن به تنهایی عشق را دفتری نیست بزرگترین عاشقان دنیا خواندن نمی دانستند نزار قبانی
-
امروز چه روزى است ؟
چهارشنبه 30 آذر 1390 11:33
امروز چه روزى است ؟ ما خود تمامى روزهاییم اى دوست ما خود زندگی ایم به تمامى اى یار یکدیگر را دوست می داریم و زندگى می کنیم زندگى می کنیم و یکدیگر را دوست می داریم و نه می دانیم زندگى چیست و نه می دانیم روز چیست و نه می دانیم عشق چیست ژاک پره ور
-
باز چه خوردهای ؟ بگو
جمعه 25 آذر 1390 11:23
هین کژ و راست میروی ، باز چه خوردهای ؟ بگو مست و خراب میروی ، خانه به خانه کو به کو با که حریف بودهای ؟ بوسه زکه ربودهای ؟ زلف که را گشودهای ؟ حلقه به حلقه مو به مو نی ، تو حریف کی کنی ؟ ای همه چشم و روشنی خفیه روی چو ماهیان ، حوض به حوض ، جو به جو راست بگو ، به جان تو ، ای دل و جانم آن تو ای دل همچو شیشهام ،...
-
معنای زنده بودن من
جمعه 25 آذر 1390 11:17
معنای زنده بودن من ، با تو بودن است نزدیک ، دور سیر ، گرسنه رها ، اسیر دلتنگ ، شاد آن لحظه ای که بی تو سر آید مرا مباد مفهوم مرگ من در راه سرفرازی تو ، در کنار تو مفهوم زندگی است معنای عشق نیز در سرنوشت من با تو ، همیشه با تو برای تو ، زیستن فریدون مشیری
-
ای که در جام رقیبان می پیاپی میکنی
جمعه 25 آذر 1390 11:13
ای که در جام رقیبان می پیاپی میکنی خون دل در ساغر عشاق تا کی میکنی مینوازی غیر را هر لحظه از لطف و مرا دم بدم خون در دل از جور پیاپی میکنی راه اگر گم شد نه جرم ناقه از سرگشتگی است بیگناه ای راه پیما ناقه را پی میکنی ناله و افغان من بشنو خدا را تا به کی گوش بر آواز چنگ و نالهی نی میکنی ساقیا صبح است و طرف باغ و...
-
چه فرقی می کند
جمعه 25 آذر 1390 11:07
چه فرقی می کند من عاشق تو باشم یا تو عاشق من چه فرقی می کند رنگین کمان از کدام سمت آسمان آغاز می شود گروس عبدالملکیان
-
بنگر به جهان
جمعه 25 آذر 1390 11:04
بنگر به جهان چه طرف بر بستم ؟ هیچ وز حاصل عمر چیست در دستم ؟ هیچ شمع طربم ولی چو بنشستم ، هیچ من جام جمم ولی چو بشکستم ، هیچ خیام
-
آنقدر بمیرم تا زنده شوم
جمعه 25 آذر 1390 11:01
حقیقت دارد تو را دوست دارم در این باران می خواستم تو در انتهای خیابان نشسته باشی من عبور کنم سلام کنم لبخند تو را در باران می خواستم می خواهم تمام لغاتی را که می دانم برای تو به دریا بریزم دوباره متولد شوم دنیا را ببینم رنگ کاج را ندانم نامم را فراموش کنم دوباره در اینه نگاه کنم ندانم پیراهن دارم کلمات دیروز را امروز...
-
در دیگران می جویی ام اما بدان ای دوست
جمعه 25 آذر 1390 10:57
در دیگران می جویی ام اما بدان ای دوست اینسان نمی یابی ز من حتی نشان ای دوست من در تو گشتم مرا در خود صدا می زن تا پاسخم را بشنوی پژواک سان ای دوست در آتش تو زاده شد ققنوس شعر من سردی مکن با این چنین آتش به جان ای دوست گفتی بخوان خواندم اگر چه گوش نسپردی حالا لالم خواستی پس خود بخوان ای دوست من قانعم آن بخت جاویدان نمی...
-
رفتم به کوی خواجه و گفتم که خواجه کو
جمعه 25 آذر 1390 10:53
رفتم به کوی خواجه و گفتم که خواجه کو گفتند خواجه عاشق و مست است و کو به کو گفتم فریضه دارم آخر نشان دهید من دوستدار خواجهام آخر نیم عدو گفتند خواجه عاشق آن باغبان شدهست او را به باغها جو یا بر کنار جو مستان و عاشقان بر دلدار خود روند هر کس که گشت عاشق رو دست از او بشو ماهی که آب دید نپاید به خاکدان عاشق کجا بماند...
-
در ره عشقت ای صنم ، شیفته ی بلا منم
جمعه 25 آذر 1390 10:38
در ره عشقت ای صنم ، شیفته ی بلا منم چند مغایرت کنی ؟ با غمت آشنا منم پرده به روی بسته ای ، زلف به هم شکسته ای از همه خلق رسته ای ، از همگان جدا منم شیر تویی ، شکر تویی ، شاخه تویی ، ثمر تویی شمس تویی ، قمر تویی ، ذره منم ، هبا منم نخل تویی ، رطب تویی ، لعبت نوش لب تویی خواجه ی با ادب تویی ، بنده ی بیحیا منم کعبه تویی...
-
تو نیستی
جمعه 25 آذر 1390 10:33
تو نیستی این باران بیهوده میبارد ما خیس نخواهیم شد بیهوده این رودخانهی بزرگ موج بر میدارد و میدرخشد ما بر ساحل آن نخواهیم نشست جادهها که امتداد مییابند بیهوده خود را خسته میکنند ما با هم در آنها راه نخواهیم رفت دل تنگیها ، غریبیها هم بیهوده است ما از هم خیلی فاصله داریم نخواهیم گریست بیهوده تو را دوست دارم...
-
باران من نثار شما باد
یکشنبه 20 آذر 1390 19:23
شب خامش است و خفته در انبان تنگ روی شهر پلید کودن دون ، شهر روسپی ناشسته دست و رو برف غبار بر همه نقش و نگار او بر یاد و یادگارش ، آن اسب ، آن سوار بر بام و بر درختش ، و آن راه و رهسپار شب خاموش است و مردم شهر غبار پوش پیموده راه تا قلل دور دست خواب در آرزوی سایهٔ تری و قطرهای رویای دیر باورشان را کنده است همت ابری ،...
-
صبح است ساقیا
یکشنبه 20 آذر 1390 19:18
صبح است ساقیا ، قدحی پر شراب کن دور فلک درنگ ندارد ، شتاب کن زان پیشتر که عالم فانی شود خراب ما را ز جام باده گلگون ، خراب کن خورشید می ز مشرق ساغر طلوع کرد گر برگ عیش میطلبی ، ترک خواب کن روزی که چرخ از گل ما کوزهها کند زنهار ، کاسه سر ما پر شراب کن ما مرد زهد و توبه و طامات نیستیم با ما به جام باده صافی ، خطاب کن...
-
چرا تو این همه خوبی ؟
یکشنبه 20 آذر 1390 18:48
چرا تو این همه خوبی ؟ بیا کمی بد باش نمی توانی ، می دانم ، نمی توانی ، اما بیا کمی بد باش تویی که سبزه و گل را به آب عادت دادی تویی که با لب خود ، این غمین تنها را به می بشارت دادی تو را که می بینم خیال می کنم انسان ، همیشه این سان است چرا همیشه بهاری ؟ کمی زمستان باش مرا به سردی این روزگار عادت ده چرا تو این همه خوبی...
-
هرشب خواب می بینم
یکشنبه 20 آذر 1390 18:45
هرشب خواب می بینم سقوط می کنم از یک آسمانخراش و تو از لبه ی آن خم می شوی و دستم را می گیری سقوط می کنم هرشب از بام شب و اگر تو نباشی که دستم را بگیری بدون شک صبحگاه جنازه ام را در اعماق دره ها پیدا می کنند رسول یونان
-
به چه مانند کنم موی پریشان ترا ؟
یکشنبه 20 آذر 1390 10:54
به چه مانند کنم موی پریشان ترا ؟ به دل تیره شب ؟ به یکی هاله دود ؟ یا به یک ابر سیاه که پریشان شده و ریخته بر چهره ماه به نوازشگر جان ؟ یا بدان شعله شمعی که بلرزد زنسیم ؟ به چه مانند کنم حالت چشمان ترا ؟ به یک نغمه جادویی از پنجه گرم به یکی اختر رخشنده بدامان سپهر ؟ یا به الماس سیاهی که بشویندش در جام شراب ؟ به غزلهای...
-
گل و شکوفه همه هست و یار نیست ، چه سود ؟
چهارشنبه 16 آذر 1390 18:38
گل و شکوفه همه هست و یار نیست ، چه سود ؟ بت شکر لب من در کنار نیست ، چه سود ؟ بهار آمد و هر گل که باید آن همه هست گلی که می طلبم در بهار نیست ، چه سود ؟ به انتظار توان روی دوستان دیدن دو دیده را چو سر انتظار نیست ، چه سود ؟ ز فرق تا به قدم زر شدم ز گونه زرد ولی ز سنگ شکیبم عیار نیست ، چه سو د؟ ز بهر خوردن دل گر هزار...
-
زندگی زیباست
چهارشنبه 16 آذر 1390 18:22
اکنون که مرگ ساعت خود را کوک می کند و نام تو را می پرسد بیا در گوشت بگویم همین زندگی نیز زیبا بود شمس لنگرودی
-
که از عشق فریاد نزنم
چهارشنبه 16 آذر 1390 18:10
دوستان ام می خواهند مرا بر سر عقل بیاورند که از عشق فریاد نزنم که نام تو را آهسته هجا کنم دوستان من گوش کنید حریق سر تا پای مرا گرفته است شما حرف از تسلی می زنید من این حریق را باید تا قبرستان ببرم دوستان من دعا کنید دوباره متولد شوم احمد رضا احمدی
-
تا دل مسکین من در کار تست
سهشنبه 15 آذر 1390 18:53
تا دل مسکین من در کار تست آرزوی جان من دیدار تست جان و دل در کار تو کردم فدا کار من این بود دیگر کار تست با تو نتوان کرد دست اندر کمر هرچه خواهی کن که دولت یار تست دل ترا دادم وگر جان بایدت هم فدای لعل شکربار تست شایدم گر جان و دل از دست رفت ایمنم اندی که در زنهار تست انوری
-
نگاه کن
سهشنبه 15 آذر 1390 18:46
من به خوبیها نگاه کردم و عوض شدم من به خوبیها نگاه کردم چرا که تو خوبی و این همهی اقرارهاست بزرگترین اقرارهاست دلم میخواهد خوب باشم دلم میخواهد تو باشم و برای همین راست میگویم نگاه کن با من بمان احمد شاملو
-
بیا باز فریب بخوریم
سهشنبه 15 آذر 1390 18:40
بیا باز فریب بخوریم تو فریب حرف های مرا و من فریب نگاه تو را مگر زندگی چه می خواهد به ما بدهد که تو از من چشم برداری و من نگویم که دوستت دارم شهاب مقربین