دستان تو چند سال دارند ؟

دستان تو چند سال دارند ؟
درختان پرگره
به موهای من که دست می‌کشند
بهار می‌شوند
بوی ریشه‌هایی که از خواب برخاسته‌اند
زمزمه زمین
پشت خمیده پاییز را
می‌شکند
باد بهار
در میان انگشتان خشکیده می‌رقصد
گردن سبزم را
بیشتر خم می‌کنم
لبریزم از این هرم اشتیاق
که پوست گرم تنم را
زیر دستان تو
حس کنم

هالینا پوشویاتوسکا

به سینه می زندم سر ، دلی که کرده هوایت

به سینه می زندم سر ، دلی که کرده هوایت
دلی که کرده هوای کرشمه‌های صدایت

نه یوسفم ، نه سیاوش ، به نفس کشتن و پرهیز
که آورد دلم ای دوست ، تاب وسوسه‌هایت

ترا ز جرگه‌ی انبوه خاطرات قدیمی
برون کشیده‌ام و دل نهاده‌ام به صفایت

تو سخت و دیر به دست آمدی مرا و عجب نیست
نمی‌کنم اگر ای دوست ، سهل و زود ، رهایت

گره به کار من افتاده است از غم غربت
کجاست چابکی دست‌های عقده‌گشایت ؟

به کبر شعر مَبینم که تکیه داده به افلاک
به خاکساری دل بین که سر نهاده به پایت

دلم گرفته برایت زبان ساده‌ی عشق است
سلیس و ساده بگویم : دلم گرفته برایت

حسین منزوی

آه ای ویولِتا

آه ای ویولِتا
که ناگاه به زیر سایه سار عشق
به روی دیدگان من آشکار می شوی
و زخم قلب شکسته ام را
به این رنج می افزایی
منی که دلم تمنّای تو می کند
و از اشتیاق تو خواهد مرد


آه تو ای ویولِتا

که سیمایی فراسوی انسان داری
آتشی که در جان من افروختی
از الطاف توست
که در تجلی تو باز یافته ام
و در پس آن
روح مرا نیز گداختی
و در ایمن ترین جای قلبم
چه امیدها که خلق نکردی
آن جا که به من لبخند می زدی

آه ، امّا دیگر به من منگر
چون دیگر اعتمادی نخواهی یافت
وقتی چشمان من
خیره به خواسته های عظیم خویش است
که اطراف من زبانه می کشند
چرا که پیش از این
هزاران بانو جای مانده اند
برای لمس دردهایی
که دیگران بر دوش می کشند

دانته آلیگیری
مترجم : ساناز داوری

این دل پر درد را چندان که درمان می‌کنم

این دل پر درد را چندان که درمان می‌کنم
گویا یک درد را بر خود دو چندان می‌کنم

بلعجب دردی است درد عشق جانان کاندرو
دردم افزون می‌شود چندان که درمان می‌کنم

چند گویی توبه آن از عشق و زین ره باز گرد
چون توانم توبه چون این کار از جان می‌کنم

از میان جان نگیرد عشق او هرگز کنار
کز میان جان هوای روی جانان می‌کنم

این عجایب بین که نگذارند در گلخن مرا
وانگهی من عزم خلوتگاه سلطان می‌کنم

عشق توتاوان است بر من چون نیم در خورد تو
مرد عشق خود تویی پس من چه تاوان می‌کنم

چون دل و جانم به کلی راز عشق تو گرفت
من چرا این راز را از خلق پنهان می‌کنم

نی خطا گفتم تو و من کی بود در راه عشق
جمله عالم تویی بر خویش آسان می‌کنم

تا گهرهای حقیقت فاش کردم در جهان
با دل عطار دلتنگی فراوان می‌کنم

عطار نیشابوری

زن دیوانه ی عاشق

زنِ  دیوانه ی عاشق
نه دل به دریا می زند
نه سر به کوه و بیابان می گذارد
و نه راهِ صحرا را پیش می گیرد
زنِ دیوانه ی عاشق
ناگهان
دست تو را در دستِ  زندگی می گذارد
و به غار تنهایی اش بر می گردد

نسترن وثوقی

بیا به غار برگردیم

بیا به غار برگردیم
به بدوی‌ترین بوسه‌ها
که بوی عقدنامه و مهریه نمی‌دادند
تا عریانی
زننده به حساب نیاید
و زیباترین هدیه‌ی جهان
آتشی باشد که یک روز را
صرف روشن کردنش کنم برای تو

بیا به غار برگردیم
به روزگاری که
مایکروویو و تلویزیون را نمی‌شناخت
و در آن رنگین‌کمان
اتفاقِ بزرگی بود
دندان‌درد
خدا را به یادِ ما می‌آورد
و پیدا کردنِ غذا
سفری عظیم به حساب می‌آمد
که به عشق یک لب‌خندت تن می‌دادم به آن.

بیا به غار برگردیم
تا تماشای مهتاب
اثری هم پای دیدنِ فیلم‌های برتولوچی داشته باشد
و سینه‌ریزی از گوش‌ماهی‌ها
که به دستان خود از ساحل گرد آورده باشمشان
با سِتی از برلیان برابری کند.

تصویری از تو را
بر دیوار غارمان خواهم کشید
تا باستان‌شناسان هزار هزاره‌ی دیگر
بدانند انسان کدام عصر
نخستین کاشفِ عشق بود

یغما گلرویی

رقابت همیشگی

رقابتی همیشگی است
میان من و
آن شمع کوچک اتاق عشق ‏بازی ‏‏مان
امشب من زودتر تمام می‏ شوم
یا آن شمع ؟

اورهان ولی

صبوری کردم و بستم نظر از ماه سیمایی

صبوری کردم و بستم نظر از ماه سیمایی
که دارد چون من بیتاب هر سو ناشکیبایی

به حسرت زین گلستان با صد افغان رفتم و بردم
<به دل داغ فراق لاله‌رویی سرو بالایی

به ناکامی دو روز دیگر از کوی تو خواهم شد
به چشم لطف بین سوی من امروزی و فردایی

به کام دل چو با اغیار می نوشی به یاد آور
ز ناکامی از خون جگر پیمانه پیمایی

به جان از تنگنای شهر بند عقل آمد دل
جنونی از خدا می‌خواهم و دامان صحرایی

به پای سرو و گل در باغ هاتف نالد و گرید
به یاد قامت رعنایی و رخسار زیبایی

هاتف اصفهانی

شبانه

 شبانه شعری چگونه توان نوشت

تا هم از قلبم سخن گوید هم از بازویم ؟

شبانه
شعری چنین
چگونه توان نوشت ؟

من آن خاکستر سردم که در من
شعله ی همه عصیان هاست
 
من آن دریای آرامم که در من
فریاد همه توفان هاست

من آن سرداب تاریکم که در من
آتش همه ایمان هاست

احمد شاملو

در تنهایی

درتنهایی
به همدیگرمی اندیشیم
درکنارهم نیز
به تنهایی ؟

عبدالقادر سعید
ترجمه : خالد بایزیدی

شعر عیدی

اِمسال

جای عیدی
شعری برای من بگو
که گُل از گُلِ تمامِ لحظه هایم بشکفد

مینا آقازاده

عشق در نگاه آخر

نه در نگاه اول
بلکه عشق در آخرین نگاه است
زمانی که می خواهد از تو جدا شود
آن گونه که به تو می نگرد
به همان اندازه دوستت داشته است

ناظم حکمت
ترجمه : سینا عباسی هولاسو

ای نوبهار خندان از لامکان رسیدی

ای نوبهار خندان از لامکان رسیدی
چیزی بیار مانی از یار ما چه دیدی

خندان و تازه رویی سرسبز و مشک بویی
همرنگ یار مایی یا رنگ از او خریدی

ای فضل خوش چو جانی وز دیده‌ها نهانی
اندر اثر پدیدی در ذات ناپدیدی

ای گل چرا نخندی کز هجر بازرستی
ای ابر چون نگریی کز یار خود بریدی

ای گل چمن بیارا می‌خند آشکارا
زیرا سه ماه پنهان در خار می‌دویدی

ای باغ خوش بپرور این نورسیدگان را
کاحوال آمدنشان از رعد می‌شنیدی

ای باد شاخه‌ها را در رقص اندرآور
بر یاد آن که روزی بر وصل می‌وزیدی

بنگر بدین درختان چون جمع نیکبختان
شادند ای بنفشه از غم چرا خمیدی

سوسن به غنچه گوید هر چند بسته چشمی
چشمت گشاده گردد کز بخت در مزیدی

مولانا

تو زنده ای

عزیزم  تو از این جهان نرفته ای
تو را کسی نکشت
حتی اثری هم از تو نماند
تو زنده ای
و درون خانه چای می نوشی
کودکانمان را نوازش می کنی
و شعرهای من را می خوانی
تو زنده ای
آنان مرا کشتند
مرا تکه تکه کردند
مرا به گوری به نام جهان فرستادند
و تو را عزادار کردند
طاقت اشکهایت را ندارم
بعد از من مراقب آسمانها باش

نزار قبانی
مترجم : بابک شاکر

خوشبختی من

این آینه را هر چه بیشتر پاک می کنم
چشمهایم غمگین تر می شود
نارنجی ، خوشبختی من همین آینه بود
که تو در آن لبهایت را سرخ می کردی
مژه هایت را تاب می دادی
و از گوشه ی چشم لبخند می زدی
خوشبختی من
چیزهای کوچکی بود
که همه را در دست های تو جا گذاشتم
خنده هایم و همه ی موهای سیاهم
حالا این آینه
فقط بی تابی ام را نشان می دهد

عباس معروفی

محتاج به تو

تو را
چه کسی اسرافت می کند
 در حالی که من به ذره ذره از تو
محتاجم

جان یوجل
ترجمه : سیناعباسی هولاسو

عادت داشتم که ببوسم اش

عادت داشتم که ببوسم اش
حرف زدن که خیلی بلد نبودم
این بود که حرف هام را
مهربانی هام را
دوست داشتنم را
و حتی
ترس ها و دلخوری هام را
هم با بوسیدن نشان می دادم
او هم راضی بود از من و
بوسیدن هایی که آرامش می کرد

فردین نظری

گواهی می دهم

گواهی می‌دهم
به گنجشک‌هایی که از چشم‌های تو
تا قلب من پرواز می‌کنند
گواهی می‌دهم
که من
یک‌بار عاشق‌ت شدم
و هنوز هم

غادة السمان
ترجمه : اسماء خواجه زاده

خیالی نیست

قمری‌های بی‌خیال هم فهمیده‌اند ، فروردین است
اما آشیانه‌ها را باد خواهد برد
خیالی نیست

بنفشه‌های کوهی هم فهمیده اند ، فروردین است
اما آفتاب تنبل دامنه را باد خواهد برد
خیالی نیست

سنگریزه‌های کناره‌ی رود هم فهمیده اند ، فروردین است
اما سایه روشنان سحری را باد خواهد برد
خیالی نیست

همه‌ی این‌ها درست
اما بهار سفرکرده‌ی ما کی بر می‌گردد ؟
واقعا خیالی نیست؟

سیدعلی صالحی

گلهای شب بو

گلهای شب بو
هرشب پنهانی
به اتاق خوابت می آیند
عطر تنت را می ربایند
و پاورچین پاورچین
به باغچه برمی گردند
مبادا گلهای سخن چین
رازشان را آشکار سازند

عدنان الصائغ شاعر عراقی
ترجمه : زهرا ابومعاش