چه بر سر من آمده
دیگر از دوریت نمی ترسم
از اینکه نیستی
و از ترس نبودنت نمی هراسم و نمی میرم
چه بر سرم آمده
که به وقت خدا حافظی
اینچنین بی باک
از تو روی بر میگردانم
و از ترس دلتنگی و دوری
بارها و بارها سر بر نمی گردانم
راستی تو بگو
چه بر سر من آمده
تریستان تزارا
من پیوسته از تو گریخته ام
و به اتاقم ، کتابهایم ، دوستان دیوانه ام
و افکار مالیخولیائی ام پناه برده ام
قبول دارم که کله شق بودم
اما تو هم همواره فقط در پی اثبات سه چیز بودی
اول آنکه در این ارتباط بی تقصیری
دوم آنکه من مقصرم
و سوم ، با بزرگواری تمام حاضری مرا ببخشی
فرانتس کافکا
من چشم دارم
چرا که تو را میبینم
گوش دارم
چرا که تو را میشنوم
و دهان
چرا که تو را میبوسم
آیا چشمها و گوشهای من است
آنگاه که تو را
نمیبینم
نمیشنوم
و آن
دهان من است
آنگاه که تو را
نمیبوسم ؟
اریش فرید
مترجم : آزاد عندلیبی
گاهی خوابت را میبینم
بیصدا
بیتصویر
مثلِ ماهی در آبهای تاریک
که لب میزند و
معلوم نیست
حبابها کلمهاند
یا بوسههایی از دلتنگی
توماس ترانسترومر
دقایقی در زندگی هست
که دلت برای کسی آنقدر تنگ می شود
که می خواهی او را
از رویاهایت بیرون بکشی و
در دنیای واقعی بغلش کنی
گابریل گارسیا مارکز
ادعای بی تفاوتی سخت است
آن هم
نسبت به کسی که
زیباترین حس دنیا را
با او تجربه کردی
مارگارت آتوود
انگار
سالها طول کشید
که دسته یی بوسه
از دهانش بچینم
و در گلدانی به رنگ سپید
در قلبم
بکارم
اما
انتظار
ارزشش را داشت
چون عاشق بودم
ریچارد براتیگان
مست شوید
تمام ماجرا همین است
مدام باید مست بود
تنها همین
باید مست بود تا سنگینی رقتبار زمان
که تورا میشکند
و شانههایت را خمیده میکند را احساس نکنی
مادام باید مست بود
اما مستی از چه ؟
از شراب از شعر یا از پرهیزکاری
آنطور که دلتان میخواهد مست باشید
و اگر گاهی بر پلههای یک قصر
روی چمنهای سبز کنار نهری
یا در تنهایی اندوهبار اتاقتان
در حالیکه مستی از سرتان پریده یا کمرنگ شده ، بیدار شدید
بپرسید از باد از موج از ستاره از پرنده از ساعت
از هرچه که میوزد
و هر آنچه در حرکت است
آواز میخواند و سخن میگوید
بپرسید اکنون زمانِ چیست ؟
و باد ، موج ، ستاره ، پرنده
ساعت جوابتان را میدهند
زمانِ مستی است
برای اینکه بردهی شکنجه دیدهی زمان نباشید
مست کنید
همواره مست باشید
از شراب از شعر یا از پرهیزکاری
آنطور که دلتان میخواهد
شارل بودلر
مترجم : سپیده حشمدار
چون دوستم میداری و تنگ در آغوش میکشی
هیجانزده تسلیم میشوم
تا توفانها و هراسهایم را آرام کنم
عشق من با من سخن بگو
باید شبهای ناخوشایند را
از فریادهای شوقمان لبریز کنیم
شبهای آرام را افسون کنیم
عشق من با من سخن بگو
در شبی که قربانی سرنوشتهای شوم است
اشباه دلهره میآفرینند
و تو مگر مردهای هستی ؟
عشق من با من سخن بگو
دوستم اگر داری
باید بگویی
هیجانت را باید ثابت کنی
شور و شوقت را
عشق من با من سخن بگو
دروغ هم حتی گفته باشی
حتی وانمود به شور و هیجان هم کرده باشی
برای اینکه رؤیا ادامه یابد
عشق من با من سخن بگو
روبر دسنوس
ترجمه : سهراب کریمی
نمی توانی به کسی بگویی
از دوست داشتن یک نفر خودداری کند
دوست داشتن
با چیزهای دیگر
خیلی فرق می کند
مارگارت آتوود
باورت بشود یا نه
روزی می رسد
که دلت برای هیچ کس به اندازه من تنگ نخواهد شد
برای نگاه کردنم ، خندیدنم
و حتـــی اذیت کردنم
برای تمام لحظاتى که در کنارم داشتی
روزی خواهد رسید که در حسرت تکرار دوباره من خواهی بود
می دانم روزی که نباشم هیچکس تکرار من نخواهد شد
بهومیل هرابال
ترجمه : پرویز دوایی
به تو اندیشیدن سکوت من است
عزیزترین ، طولانی ترین و طوفانی ترین سکوت
تو درونم هستی ، همیــــــــــــشه
همچون قلبی که ندیده ام
همچون قلبی که به درد می آورد
همچون زخمی که زندگی می بخشد
روبرو دسنوس
به رویاهایت زیاد نزدیک نشو
همچو دود می مانند
شاید پراکننده شوند
خطرناکند
شاید همیشگی شوند
آیا در چشمان رویاهایت نگریسته ای
بیمارند
چیزی در نمی یابند
خودخواهند
تنها به خود می اندیشند
به رویاهایت زیاد نزدیک مشو
غیر واقعی اند
باید بروند
دیوانگی اند
می خواهند بمانند
ادیت سودرگران
تمامِ آن چیزی که دربارهی تو در سرم هست
دهها کتاب میشود
اما تمام چیزی که در دلم هست
فقط دو کلمه است
دوستت دارم
ویکتور هوگو
تقصیر تو نیست
هرچه هست زیر سر پاییز است
که به نسیمی عقل را می رباید
تا دل
بی اگر و امایی
تنگ تو شود
آ . کلوناریس ، شاعر یونانی
ترجمه : احمد پوری
زودتر از من بمیر
یک کم زودتر
از من
تا تو اویی نباشی که مجبور است
راهِ خانه را تنها برگردد
راینر کُنسه
اگر این شعر را خواندی
دستی که آن را نوشته است به یاد نیاور
زیرا من به قدری تو را دوست دارم
که دلم می خواهد در خیال و افکار شیرین تو
از یاد رفته باشم
مبادا
به من فکر کنی و تو را غمگین سازد
ویلیام شکسپیر
عشقی که بر اساس مهر و محبّت بنا نشده باشد
چونان قلعهای است بر روی شن
حتی اگر دیوارهایش مستحکمترین باشند
سر به آسمان ساییده باشد
ماهرانه بنا شده باشد
با زیباترین طراحیها
و درخشش مجسمهها بر فراز طاقچهها
و جویهای جاری در گوشههای پنهان
با این حال
با وزش بادی مخالف
ریزش بارانی غمگین
گذر روزها
دیوارها سر تسلیم فرود میآورند
قلعه فرو میپاشد
و با خاک یکسان میشود
عشق
برای تحمل رنجِ زندگی
اندوه و پریشانی این کرهی خاکی
اساسی از مهر و محبّت را نیازمند است
الا ویلر ویلکاکس
ترجمه : مینا توکلی ، احسان قصری