زن ها گاهی اوقات چیزی نمیگویند

زن ها گاهی اوقات چیزی نمیگویند
چون به نظرشان لازم نیست که چیزی گفته شود
با نگاهشان حرف میزنند
به اندازه یک دنیا حرف میزنند
هرگز نباید از چشمان هیچ زنی ساده گذشت

سیمون دو بووار

رنج دشوار است

رنج دشوار است
و رنج بی عشق دشوار
و عشق بی رنج ناممکن
و عشق دشوار است

گونار اکلوف
مترجم : محسن عمادی

خسته ام

خسته‌ام از شب و از
شاید باد
و شاید باران
و یا گریه‌ی پرنده‌ای در بیشه‌زار
که روزگار رفته و دردهایش را به یاد آورده است
غرق در افکارم
احساس می‌کنم که دست‌های ژوئن پیر خسته
قلب‌ام را از فروپاشی باز‌می‌دارد
تا به زندگی ادامه دهم

خسته‌ام از شب و دل‌تنگ توام
ای عشق
غرق در اشک
در آرزوی توام
گویی به تازه‌گی مرا ترک کرده‌ای
گویی به تازه‌گی تنها شده‌ام
حال آن‌که سال‌هاست از کنارم رفته‌ای
هم‌چنان به زنده‌گی ادامه می‌دهم
امّا آوای قلب‌ام به زیبایی روزهای گذشته نیست

خسته‌ام
و آن درد کهنه
روح‌ام را آزرده است
چونان رودخانه‌ای که ناگاه طغیان می‌کند
و آب‌بند را می‌شکند
و هر آن‌چه در راه است را ویران می‌کند
هم‌چون کشتی شکسته‌ام
که جز بادبانی سفید هیچ از آن برجای نمانده است
از قلب شکسته‌ام نوایی جز درد و اندوه به گوش نمی‌رسد

الا ویلر ویلکاکس
ترجمه : مینا توکلی ، احسان قصری

آدم‌ها عطرشان را با خودشان می‌آورند

آدم‌ها
عطرشان را با خودشان می‌آورند
جا می‌گذارند
و می‌روند‌‌
آدم‌ها
می‌آیند و می‌روند
ولی
توی خواب‌های‌مان می‌مانند‌

آدم‌ها
می‌آیند و می‌روند
ولی
دیروز را با خود نمی‌برند‌‌
آدم‌ها
می‌آیند
خاطره‌هایشان را جا می‌گذارند
و می‌روند‌‌

آدم‌ها
می‌آیند
تمام برگ‌های تقویم بهار می‌شود
می‌روند
و چهار فصل پاییز را
با خود نمی‌برند‌‌

آدم‌ها
وقتی می‌آیند
موسیقی‌شان را هم با خودشان می‌آورند
و وقتی می‌روند
با خود نمی‌برند‌‌

آدم‌ها
می‌آیند
و می‌روند
ولی
در دلتنگی‌هایمان‌‌
شعرهایمان‌‌
رویای خیس شبانه‌‌مان می‌مانند‌‌‌
جا نگذارید
هر چه می‌آورید را با خودتان ببرید‌
به خواب و خاطره‌‌‌ی آدم برنگردید

هرتا مولر

هیچکس سرش آنقدر شلوغ نیست

هیچکس سرش آنقدر شلوغ نیست
که زمان از دستش در برود و شما را از یاد ببرد
همه چیز برمی گردد به اولویت های آن آدم
اگر کسی به هر دلیلی تو را یادش رفت
فقط یک دلیل دارد
تو جزو اولویت هایش نیستی

پائولو کوئیلو

پس از وصال و رسیدن به معشوق

پس از وصال و رسیدن به معشوق
چه بسا دیگر کسی شعری نسراید
دستت را دراز می کنی
جست و جو می کنی
لمس می کنی
گوش می سپاری
نزدیک می شوی

اما آن بلوغِ همیشه وصف ناپذیرِ عشق را
که من می نویسم اش
هر کسی به تجربه در می یابد
روز و شب
حتی پس از وصالِ معشوق

اریش فرید
مترجم : بهنود فرازمند

دیوانه کننده ترین حس دنیا

کسی چه می داند
من امروز چند بار فرو ریختم
چند بار دلتنگ شدم
از دیدن کسی که
فقط پیراهنش شبیه تو بود

گاهی اوقات حسرت تکرار یک لحظه
دیوانه کننده ترین حس دنیاست

ژوآن هرییس

عشق ورزیدن

به کسی عشق بورز
که لایق عشق تو باشد
نه تشنه عشق
چون تشنه عشق ، روزی سیراب می شود

ویکتور هوگو

با تو حرف می‌زنم

با تو حرف می‌زنم
از تو حرف می‌زنم
از اعماق خویش
می‌دانم که جوابی نخواهی داد
چطور می‌توانی جواب مرا بدهی
وقتی بسیاری تو را صدا می‌کنند
من تنها از تو اجازه می‌خواهم
تا منتظر بمانم این‌جا
و این‌که برای من نشانه‌ای بفرستی
در اعماق من
از خویش

گونار اکلوف
مترجم : محسن عمادی

دستت را به من بده ، با من برقص

دستت را به من بده ، با من برقص
دستت را به من بده ، دوستم داشته باش
چون گلی تنها خواهیم بود ما
چون گلی تنها ، و دیگر هیچ

یک ترانه را با هم می خوانیم
با یک آهنگ با هم می رقصیم
چون سبزه ها باد می لرزاند ما را
چون سبزه ها و دیگر هیچ

نام تو رزا ، نام من امید
تنها نامت فراموش می شود
چون ما رقصی خواهیم بود
به روی تپه و دیگر هیچ

گابریلا میسترال
مترجم : کامیار محسنین

از آنٍ تو نیستم

از آنٍ تو نیستم
گم نیستم در تو
گم نیستم
اگر چه می خواهم
گم باشم چون کورسوی شمعی در آفتاب
گم باشم چون دانه ی برفی در آب

دوستم داری
و هنوز هم تو
شادی شاداب و روشن منی
و من
منی که هنوز می خواهد
گم باشد چون نوری در نور

آه
غرقه ام کن در ژرفنای دوست داشتن
رهایم کن
از دانستن
کور و کر بر جایم بگذار
رها شده در طوفان عشق
همچون شمعی حقیر در مسیر باد وزنده

سارا تیس دیل

اگر بتوانم قلبی را از شکستن باز دارم

اگر بتوانم قلبی را از شکستن باز دارم
بیهوده نزیسته‌ام
اگر بتوانم دردی را تسکین دهم
یا کم کنم
یا به سینه سرخی افتاده یاری دهم
به آشیانه‌اش برگردد
بیهوده نزیسته‌ام

امیلی دیکنسون
مترجم : جاوید ثقفی

چیزی نخوان بانوی شایسته

چیزی نخوان بانوی شایسته
ترانه های غمگین
در وصف خاموشی عشق را چال کن
کنار غم هایت و
آواز عشق های گذشته را ساکت کن

بخوان ترانه ای
برای خوابی کشدار از عاشقانی که
مردند و تمام عشق شان
در گورهایی خوابید
ببین که
حالا نَفَسِ عشق به شماره افتاده

جیمز جویس
مترجم : وحید علیزاده رزازی

من شرابی می نوشم که پرورده هیچ می فروشی نیست

من شرابی می نوشم که پرورده هیچ می فروشی نیست
در جامی از مروارید
که دست هیچ شیشه گر بدان نرسیده است
و جوهر مستی بخش آن شراب را
در هیچ میخانه ای در ساحل رود راین نمی توانی یافت
من مستم از هوای لطیف
و هم آغوشی می کنم با ژاله و شبنم
و روزهای بلند تابستان
مست و حیران
از درِ میکده ها بیرون می آیم
آنجا که شراب زرد خورشید را
در جام فیروزه رنگ فلک ریخته اند
هنگامی که زنبورها از شیره گیاهان مست شوند
و خداوندِ باغ آنها را از میخانه گل بیرون کند
هنگامی که پروانگان چنان مست و بی خود شوند
که دیگر شراب نستانند
من ، همچنان ، تشنه و مخمور ، بیش از پیش
باده می نوشم
تا کرّوبیان عالم بالا کلاه سپید بر سر بچرخانند
و قدیسان شتابان به سوی پنجره آیند
تا نظاره کنند
این مست کوچک لایعقل را
که در آفتاب آرمیده است

امیلی دیکنسون
ترجمه : حسین الهی قمشه ای

تو هم آمدی

در جستجوی دوستانی به میان مردم آمدم
در جستجوی عشق به میان مردم آمدم
برای فهمیدن به  میان مردم آمدم
ترا پیدا کردم

برای گریستن به میان مردم آمدم
برای خندیدن به میان  مردم آمدم
تو اشک هایم را پاک کردی
شادی هایت را با من قسمت کردی

در جستجوی تو از میان  مردم رفتم
در جستجوی خود از میان مردم رفتم
برای همیشه  از میان مردم رفتم

تو هم آمدی


نیکی جیووانی

وقتی دلت با من نیست

وقتی می گویم
دیگر به سراغم نیا
فکر نکن که فراموشت کرده ام
یا دیگر دوستت ندارم ، نه
من فقط فهمیدم
وقتی دلت با من نیست
بودنت مشکلی را حل نمی کند
تنها دلتنگ ترم میکند

رومن گاری

زمان دوست داشتن و فراموش کردن

در عرض یک دقیقه می شود
یک نفر را خرد کرد
در یک ساعت می شود
کسی را دوست داشت
در یک روز می شود عاشق شد
ولی یک عمر طول خواهد کشید
تا کسی را فراموش کرد

گابریل گارسیا مارکز

اراده آهنین زن ها

تنها چیزی که قادر است
اراده آهنین شما زن ها را در هم بشکند
عشق است

آلبا دسس پدس

آه دوباره همان چشم ها

آه دوباره همان چشم ها
که زمانی مرا چنان عاشقانه سلام می داد
و دوباره همان لبها
که زندگی ام را شیرین می کرد
و دوباره همان صدا
صدایی که زمانی چنان مشتاقانه می شنیدم اش
فقط من همان نیستم که بودم
به خانه بازگشته ام اما دگرگون
از بازوان سفید و زیبایش
که سفت و عاشقانه به دورم می پیچید
به قلبش رسیده ام
به احساسات راکد و بی حوصله

هاینریش هاینه
مترجم : فرشته وزیری نسب

دیوار تنهایی

گاهی باید به دور خود
یک دیوار تنهایی کشید
نه برای اینکه
دیگران را از خودت دور کنی
بلکه ببینی چه کسی
برای دیدنت
دیوار را خراب می کند

ژان پل سارتر