ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
جانا ، دلم ز درد فراق تو کم نسوخت
آخر چه شد ، که هیچ دلت بر دلم نسوخت ؟
نزد تو نامهای ننوشتم ، که سوز دل
صد بار نامه در کف من با قلم نسوخت
بر من گذر نکرد شبی ، کاشتیاق تو
جان مرا به آتش ده گونه غم نسوخت
در روزگار حسن تو یک دل نشان که داد ؟
کو لحظه لحظه خون نشد و دم بدم نسوخت ؟
یک دم به نور روی تو چشمم نگه نکرد
کندر میان آن همه باران و نم نسوخت
شمع رخ تو از نظر من نشد نهان
تا رخت عقل و خرمن صبرم به هم نسوخت
گفتی : در آتش غم خود سوختم ترا
خود آتش غم تو کرا ، ای صنم نسوخت ؟
کو در جهان دلی ، که نگشت از غم تو زار ؟
یا سینهای ، کزان سر زلف به خم نسوخت ؟
صد پی بر آتش ستمت سوخت اوحدی
ایدون گمان بری تو که او را ستم نسوخت
اوحدی مراغه ای
سلام و عرض ادب
انتخاب های شما همیشه عالیست .
ممنونم از مهر و محبت شما
نگاه شما به اشعار زیباست
زنده باشید
با مهر
احمد