محبوبم اگر روزی دربارهی من از تو سوال کردند
خیلی فکر نکن
و با غرور تمام به آنها بگو
دوستم دارد ، خیلی دوستم دارد
عزیزکم اگر روزی تو را سرزنش کردند
که چطور موهای مثل حریرت را کوتاه کردی
به آنها بگو : مویم را کوتاه کردم
چون کسی که دوستش دارم آن را کوتاه دوست دارد
به آنها بگو : برایم همین بس
که او خیلی دوستم دارد
نزار قبانی
مترجم : اسماء خواجه زاده
هرگاه روزی دیگر فرا می رسد
و فراموش می کنم که بگویم صبحت به خیر
از حیرانی و سکوتم غمگین مشو
و گمان مبر که میان من و تو
چیزی عوض شده
آن گاه که نمی گویم دوستت می دارم
یعنی که دوست ترت می دارم
صبحت به خیر
آن گاه که هم چون سرزمینی از عبیر و مرمر
مدت ها رو به رویم می نشینی
و از رایحه تو چشم می پوشم
یا گلایه های آن پیراهن عطرآگین را سرسری می گیرم
گمان مبر که احساسم بر باد رفته
گمان مبر که قلبم به سنگ بدل شده
تو را ورای دوست داشتن دوست می دارم
اما بگذار آن گونه که در خیالات من است ببینمت
صبحت به خیر
نزار قبانی
مترجم : سودابه مهیجی
خیلی زود عاشقت شدم
و نگاهم را پنهان کردم
زمانی نگذشته بود
که تمام قصه های عاشقانه را آتش زدم
دیگر نیازی به این تاریخ افسانه ای نیست
من به شناخت عمیقی رسیدم
در همان دقایقی که چشمانت را دیدم
نزار قبانی
مترجم : بابک شاکر
هنوز می پرسی
تاریخ تولدت چه روزی است ؟
پس ثبت کن چیزی را که نمیدانی
تاریخ تولدم
آن روزی است که عاشق تو شدم
نزار قبانی
مترجم : اسماء خواجه زاده
زن نشست
با چشمانی نگران
به فنجان واژگونه ام نگریست
گفت
پسرم غمگین مباش
که عشق سر نوشت توست
و هر کس که در این راه بمیرد
در شمار شهیدان است
فنجان تو
دنیایی هراس انگیز است
زندگی ات سرشار از کوچ و جنگ
پسرم بسیار دل می بازی
بسیار می میری
بر تمام زنان زمین عاشق می شوی
اما چون پادشاه شکست خورده
باز می گردی
پسرم در زندگی ات
زنی است با چشمانی شکوهمند
لبانش خوشه ی انگور
خنده اش موسیقی و گل
اما آسمان تو بارانی ست
و راه تو بسته
پسرم دلبرت
در قصری در بسته است
قصری بزرگ
با سگ های نگهبان و سربازان
شاهزاده ات خفته است
هر کس به اتاقش بخزد
به خواستگاریش برود
و از پرچین باغش بگذرد
یا گره گیسوانش را بگشاید
نا پدید می شود
نا پدید
پسرم فال بسیار گرفته ام
طالع بسیار دیده ام
اما هیچ فنجانی چون فنجان تو
نخوانده ام
و غمی چون غم تو ندیده ام
در سرنوشت تو عشق پیداست
اما پایت همواره بر لب دشنه است
همیشه چون صدف تنها می مانی
و چون بید
غمناک
و سر نوشت تو است که همیشه
در دریا ی عشق بی بادبان باشی
پسرم هزاران بار دل می بازی
و هزاران بارچون پادشاهی مخلوع
باز می آیی
نزار قبانی
عزیزم تو از این جهان نرفته ای
تو را کسی نکشت
حتی اثری هم از تو نماند
تو زنده ای
و درون خانه چای می نوشی
کودکانمان را نوازش می کنی
و شعرهای من را می خوانی
تو زنده ای
آنان مرا کشتند
مرا تکه تکه کردند
مرا به گوری به نام جهان فرستادند
و تو را عزادار کردند
طاقت اشکهایت را ندارم
بعد از من مراقب آسمانها باش
نزار قبانی
مترجم : بابک شاکر
اینجا چه میکنی ای زن ؟
آن شاعر پرآوازه من نیستم
تنها گوشه گیریی اندیشناکم ، شبیه اوست
تنها اندوه ازلی ام
فریاد غم هایم را نمیشنوی ؟
نزدم چه می جویی ؟
آن شاعر من نیستم
کس دیگری ست
آهای تو
که در چمدانت به دنبال شاعر ی می گردی
که نابود شد
هرگز مرا نخواهی یافت
من شبحی بیش نیستم
که با چشم دیده نخواهم شد
من واژه ای بی حروفم
پادشاهی بی امپراتوری
سرزمینی بی در و دیوار
آه ، ای جنگل سر سبز من
چه دیر آمده ای
اردیبهشت رخت بر بسته است
و اینک گیاهان سینة من پژمرده اند
و تمام خوشه هایم فرو افتاده
و شاخه هایم ، آه
آتشی در کلبه ام نمانده تا با آنها بیافروزمش
در جستجوی من نباش
مرا نخواهی یافت
من پاره پاره شده ام پراکنده
در خیابانهای اندوه کسی مرا نمیشناسد
در دریا ، هیچ قایقی
مرا بر دوش نخواهد کشید
و هر آنچه در گذشته مدهوشم می ساخت
دیگر هیچ به مشامم معطر نمی آید
آه ، پس از این خنجر هیچ عشقی را
یارای بریدن رگ های من نخواهد بود
منی که دیروزِ آرامشم همه از عشق بود
نزار قبانی
سودابه مهیجی
خنجری را که
در پهلویم فرو رفته بیرون کش
بگذار زنده بمانم
عطر خود را از پوستم بیرون کن
بگذار زنده بمانم
فرصتی دیگر به من ده
تا با زنی دیگر آشنا شوم
که نام تو را از دفتر خاطراتم خط زند
ببرد گیسوی بافته ات را که بر گردنم حلقه زده
فرصتی به من ده
در پی خیابان هایی بگردم
که با تو در آن ها قدم نزده ام
دنبال صندلی هایی بگردم که با تو در آن ها ننشسته ام
به مکان هایی بروم که تو را به یاد من نمی آورند
فرصتی به من ده
تا در پی زنانی بگردم که به خاطر تو
ترکشان کرده ام
می خواهم زندگی کنم
نزار قبانی
ترجمه : احمد پوری
میخواهم گنجینه ی کلماتم را به تو هدیه کنم
که قبل از تو به هیچ زنی هدیه نکرده ام
و بعد از تو به هیچ زنی هدیه نخواهم کرد
آه ای زنی که
قبل از آن قبلی نبوده است
و بعد از آن بعدی نخواهد بود
نزار قبانی
ترجمه : اصغرعلی کرمی
براستی دوستت دارم
و از ابتدا می دانم
این بازی را خواهم باخت
نزاز قبانی
ترجمه : یدالله گودرزی
محبوب من باش
و چیزی نگو
با من سخن از قانونی بودن عشقم نگو
عشق من به تو قانونی است
خود آن را نوشته ام
و خود اجرایش می کنم
تو تنها باید
بخوابی چون گلی
میان بازوارنم
و بگذاری من فرمان دهم
محبوبم
وظیفه تو این است
عشق من باقی بمانی
نزار قبانی
مترجم : احمد پوری
تا وقتی در شعرها و واژه هایم هستی
ترشرو نباش ، شیرین من
زیرا
گرچه در گذر زمان پیر می شوی
اما در نوشته های من
هرگز پیر نمی شوی
نزار قبانی
ترجمه : یدالله گودرزی
بدون تو گریستم
تمام شب ها را
تمام روزها را
نمی توانم برای تو سالگردی بگیرم
تمام تاریخ عزادار توست
تمام روزها
خورشید را ندیدم بعدتو
پشت ابرها مانده بود
مرا هم بسوی خودت دعوت کن
زمین یخ کرده است
مردم سالهاست صبح را ندیده اند
تا اشکهای من هست
دریاها خروشانند
نزار قبانی
پ.ن: نزار قبانی این شعر را به مناسبت سالگرد کشته شدن همسرش سروده است
جزیرهایست عشق تو
که خیال را به آن دسترس نیست
خوابیست ناگفتنی
تعبیر ناکردنی
بهراستی عشق تو چیست ؟
گل است یا خنجر ؟
یا شمع روشنگر ؟
یا توفان ویرانگر ؟
یا ارادهی شکستناپذیر خداوند ؟
تمام آنچه دانستهام
همین است
تو عشق منی
و آنکه عاشق است
به هیچ چیز نمیاندیشد
نزار قبانی
اولین بارکه مرادیدی بی جان بودم
روحی درونم دمیده نبود
چشمانم کسوف بود
ولبانم سرگردان صحرای حجاز
اولین بار که دیدمت
ستاره ای روی دوش تو بود
ازکهکشان های عاشق
از خلقت خدایی دیگر که در این هستی نمی گنجید
روح درونم دمیدی
لبانم را سیراب اقیانوس آرامت کردی
جشمانم را سرشار از حرارت خورشید کردی
آنگاه
مرا رها کردی
با سنگی روی سینه ام
آخرین باری که مرا دیدی
چشم داشتم
لب داشتم
روح داشتم
اما تو را نداشتم
به ستاره ات بازگشته بودی
پیش خدایت
نزارقبانی
ترجمه بابک شاکر
روشنای زندگیام
نسیم من
فانوسام
بیانیه باغهای من
پلی به سمت من بکش از عطر نارنج
جایی به من بده
چون شانه عاجی
در میان شب گیسوانت
و آنگاه فراموشم کن
نزار قبانی
ترجمه سیامک بهرام پرور
غمگین مباش
یک روز صبح از خواب برمی خیزی
ستاره ها را ازگیسوانت پایین می ریزی
ماه را درون صندوقچه ی اتاقت می گذاری
از چشمانت رد شب را بیرون کن
امروز صبح دیگری ست
به لبهایت گلهای سرخ بزن
گردن بندی از مرواریدهای دریا
ناخن هایت را به رنگ دلم رنگ کن
امروز صبح دیگری ست
مطمئن باش من عاشق تو خواهم ماند
تا باز شب بیاید و
کهکشان راه شیری درون وجودت حلول کند
نزارقبانی
مترجم : بابک شاکر
تو را زن می خواهم آن گونه که هستی
از کیمیای زن چیزی نمی دانم
از سرچشمه ی حلاوت او
از این که غزال ماده چگونه غزال شد
از این که پرندگان چگونه نغمه سرایی آموختند
تو را چون زنانی می خواهم
در تابلوی های جاودانه
چون دوشیزگان
نقش شده بر سقف کلیساها
که تن در مهتاب می شویند
تو را زنانه می خواهم
تا درختان سبز شوند
ابرهای پر باران به هم آیند
باران فرو ریزد
تو را زنانه می خواهم
زیرا تمدن زنانه است
شعر زنانه است
ساقه ی گندم
شیشه ی عطر
حتی پاریس زنانه است
و بیروت
با تمامی زخمهایش ، زنانه است
تو را سوگند
به آنان که می خواهند شعر بسرایند
زن باش
تو را سوگند
به آنان که می خواهند خدا را بشناسند
زن باش
نزار قبانی
مست شو بانو
مست از من
آن چنان مست که دریا به رنگ گل سرخ درآید
به رنگ شراب تیره
به رنگ خاکستری
به رنگ زرد
و چه زیباست
زنی که در حضور شعر
تلو تلو می خورد و
مست می شود
من
در زیباترین نمود ام هستم
در درخشان ترین لحظات تمدن ام
آه
آن گاه تن به عشق می سپارم
که متمدن شده باشم
بختی دیگر به من بده
تا تاریخ را بنویسم بانو
چرا که تاریخ
هرگز به تکرار خود برنمی خیزد
نزار قبانی
مترجم : سیامک بهرام پور
آیا عاشقانه هایم را
هنگامی که سکوت کرده ام
می شنوی ؟
سکوت ، بانوی من
بهترین سلاح من است
هنگامی که نزد منی بهتر است سکوت کنی
سکوت رساتر از هرصدایی است
و بهتر از هر زمزمه ای
نزار قبانی
ترجمه : شهاب گودرزی