بیتو هم میتوانم
به دریا نگاه کنم
زبان موجها
واضحتر از زبان توست
هر چه خاطراتت را
در دلم زنده کنی
بیهوده است
بیتو هم میتوانم
تو را دوست داشته باشم
ازدمیر آصف
مترجم : ابوالفضل پاشا
جایی که تو ایستادهیی
شبیهِ پایانِ کدام داستان است؟
هنوز برای فراموش کردنِ تو
راههایی طولانی وجود دارد
حتی یک گام از اینجا برنمیدارم
پایانِ داستانِ ما در دوردستهاست
و از جایی که تو ایستادهیی
یکیدو قسمت از دورترها دیده میشود
داستانمان ادامه دارد
غروبِ آفتاب تنها با تو
اما هرگز خسته نشو
از جایی که تو ایستادهیی
سالهای زیادی تا شب مانده است
نگاه به دورها نتیجهیی ندارد
نجاتدهندهیی که از دورترها میآید کیست ؟
همه دروغ است
اگر بهجایی برسم که تو ایستادهیی
فقط به پاییندستِ غروب قسم خواهم خورد
ابوالفضل پاشا
مترجم : ثریا خلیق خیاوی
بس کن
بانگِ " من اینجایم " را
از اظهارِ وجودت خستهام
نشانیات را خوب میدانم
به بزرگی مشتم
در حفرهی چپِ سینه
قلب مینامندت
بیجهت در سینه بیتابی نکن
اگر قرار به پروازی باشد
من به پروازت درخواهم آورد
به بیرون از زندانی که در آن اسیری
فروتن باش
چون مغزم
بزن ، خُردم کن ، ویرانم کن
اما خواهش میکنم
فریاد نزن
عزیز نسین
مترجم : مژگان دولتآبادی
منتظر باش
برگشتی برای روزهای سخت دوری
و تبعید هست
منتظر باش
و ما را
در روزهای سختت به خاطر بیاور
مانند دُرناهای کوچک
مانند قُمریهای عاشق
که در سایهی درختِ سدر
به همدیگر پیچیدهاند
که به بهار سلام میدهند
و در لحظههای آرام از شب و روز
عاشقانه به گفتوگو نشستهاند
به یاد آر
ما به گلهای سرخ
با وجود خارهایشان
عشق میورزیدیم
میبوییدیمشان
حتی اگر دستهامان خونی میشد
آیا گل سرخی بیخار هم هست ؟
آهی نمیکشیدیم
صبر کن ، منتظر بمان
ما هرگز تسلیم نمیشویم
این حسرتِ دردناک
به یک نصیحت میماند
زمانش را گذرانده
و روزی به پایان میرسد
سیاهی نیز به روشنایی میپیوندد
و شما
آن روز را
خجسته و مبارک بدارید
و به خاطر بیار
که ما گلها را
با وجودِ خارهایشان دوست میداشتیم
آنها را میبوییدیم
با وجود دستهای خونیمان
ولی آهی نمیکشیدیم
طاقت بیاور
ما هرگز تسلیم نمیشویم
سزن آکسو شاعر ترکیهای
مترجم : فرید فرخزاد
عشقِ من
چو کاجی باشکوه است
نه به وقت خزان برگ میریزد
و نه در زمستان سر خم میکند
ازدمیر آصف
مترجم : حسین بهروزی
اگر گمان میبری
برخی چیزها را برای تو مینویسم
در اشتباهی
همهچیز را برای تو مینویسم
ایلهان برک
مترجم : علیرضا شعبانی
دلدار من
سنگینی این خانه را حس می کنم
سنگینی تو را نیز حس کرده ام
اتاقها به ترانه حزن آلودی می مانند
دیوارها با هم غیبت می کنند
چراغ
همانجایی که شکسته است
مانده است
همه جا تو را به خاطر می آورم
روزهایمان اگر لوح فشرده ای بود
ترانه های محبوبمان را می نواختیم
همدیگر را زندگی می کردیم
از نو و قدیم
سارق برلیانی می شدم
که از چشمان تو برق می زند
با پاهای تو بار و بنه ام را می بستم و می رفتم
خوابم می کردی
سوپم را می خوراندی
من تو را در خانه
و تو مرا همه جا می بوسیدی
امروز دلم می خواهد کمی بگریم
کمی هق هق کنان
تو نیستی
معلوم است که از آن دوردستها شده ای
من جایی نزدیک به تو دفن شده ام
از من دریغ شدی
به من اعتنایی نکردند
گویی همه جا محکومم
گلی ختمی مرا بزرگ کرده است
دلتنگی ام بیرون مانده است
اوغوزهان آکای
مترجم : صابر مقدمی
تو اینک عشق هستی
چرا پنهان میکنی ؟
از ترانهیی که میخوانی مشخص است
به علاوه
دختری که دوست میداری
تو را دوست نمیدارد
از اینها گذشته
تو در غربت به سر میبری
و در انتظارِ نامهیی هستی
ولی نمیآید
مظفر طیب اوسلو
مترجم : ابوالفضل پاشا
من یکی را دوست نداشتم
او نیز مرا دوست نداشت
یک روز یکجا قرار گذاشتیم
من نرفتم
او نیز نیامد
ازدمیر آصف
مترجم : حسین بهروزی
مرا اینگونه نگذار و نرو
التماسات میکنم
جاییکه ایستادهیی بمان
خودت را با مرغانِ دریایی مقایسه نکن
تو بال نداری
میافتی ، خسته میشوی
مرا اینگونه نگذار و نرو
التماسات میکنم
در کنارِ دریا بنشین
بگذار کشتیها بیتو بروند
مثلِ همه زندهگی کن
سرت بهکارِ خودت باشد
ازدواج میکنی ، بچهدار میشوی
پایانِ خوبی نخواهی داشت
مرا اینگونه نگذار و نرو
التماسات میکنم
دستوپایام را میبندند
بهتو نمیرسم
گاهی که شوق دارم
پول ندارم
گاهی هم که پول دارم
شوق ندارم
هر چه با من کردی بخشیدم
با تو نخواهم آمد
مرا اینگونه نگذار و نرو
التماسات میکنم
آتیلا ایلهان
مترجم : مجتبی نهانی
دوست داشتنِ تو
در وجود من است
خاکش ، آبش ، نورش
زندگی و خیالش با عشق
با هم آمیخته است
تو همچو نفسی هستی که در جانم
همان سویی هستی که در چشمم
همان تپشی هستی که در قلبم
و همان فکری هستی
که در سرم جریان دارد
محبوب من
به هرچه بیندیشم به تو فکر میکنم
به هرچه مینگرم تو را میبینم
ناظم حکمت
مترجم : حانیه محبزادگان
گفت تو شاعری
سنگ در دستان تو چیست ؟
گفتم
شاعر در برابر عشق سرخم میکند
نه در برابر ظلم
جاهد ظریف اوغلو
مترجم : مرتضی هاشمی
گفتی عشق
و چاقو را در قلبم فرو بردی
خون من
تا به گل بدل نشود
بند نخواهد آمد
گل این زخم
که از آن بوی محبت می آید
پژمرده نخواهد شد
مگر آنکه از آن
کندو کندو عسل بگیرند
عبدالرحمن قاراقوچ شاعر اهل ترکیه
ترجمه : رسول یونان
شروع عشق مان
مانندِ درختی بدون سایه است
تو را باید از برگها بپرسم
فقط وقتی
زیر گام ها می افتند
حرف میزنند
درختان اگر خسته باشند
از ایستادن نیست
آز انتظار است
چشم به راه دوخته اند
اما چه خبری ؟ از چه کسی ؟
به حیرت افتاده ام
برسرِاین برگها چه خواهدآمد ؟
درختان کاش این گونه نمانند
چون راه های مان
خشک میشود
به من بگو
اگر این طور شود
از عشق مان چه خواهد ماند ؟
ابوالفضل پاشا
مترجم : ثریا خلیق خیاوی
از میانشان میگذرم
دستِ کسی در دستِ هیچکسی نیست
همه در خود فرورفتهاند
در ضمیرِ بعضیشان نگاه میکنم
هیچکسی با خودش آشتی نیست
خودم را به همهکس توضیح میدهم
به هر کسی که از خودم بگویم
حیرت میکند
به هر کسی که خودم را بگویم
حیرت میکنم
کسی از ابتدا با خودش مأنوس نیست
ازدمیر آصف
مترجم : ابوالفضل پاشا
آخر چرا آمدی
تو را که صدا نزده بودم
خودت آمده بودی
همچون عشقی سیاه در کشتزار قلبام
مثل گندمی که از دهان گنجشکی افتاده باشد
کاش سبز نمیشدی
اگر قرار بود با حسرتات به سر ببرم
مثل مجسمهای چشم به راه ، یخزده بمانم
کاش هیچ نمیآمدی
سنگی به برکهی زلالی پراندی
گفتم که گلآلودش نکن
دیگر سنی از من گذشته
آنقدر مرا سرگردان نکن
کاش امیدم را
مثل یک قاتل نمیکشتی
آخرین شعلهی شمع را
کاش خاموش نمیکردی
شبیه آشیانهی یک پرنده
قلبام خالی مانده
چه کسی می تواند بر تو ببخشاید
این گناهی که تحملاش نتوان کرد ؟
آخر چرا آمدی
نصرت کسمنلی
مترجم : سینا عباسی هولاسو
دیروز زنی زیبا
از حوالیِ قبرِ من عبور کرد
ساقهای او را
که معدنی از آفتاب بود
و شبام را زیرورو میکرد
تا جایی که سیر شوم
نگاه کردم
و باور نمیکنید اگر که بگویم
خواستم از جای خود برخیزم
و دستمالِ او را که بر زمین افتاده بود
به او بدهم
مردنم را فراموش کرده بودم
جاهد صدقی تارانجی شاعر ترکیه
مترجم : ابوالفضل پاشا
انسان ها شبیه هم عمر نمی کنند
یکی زندگی می کند یکی تحمل
انسان ها شبیه هم تحمل نمی کنند
یکی تاب می آورد
یکی می شکند
انسانها شبیه هم نمی شکنند
یکی از وسط دو نیم می شود
دیگری تکه تکه
تکه ها شبیه هم نیستند
تکه ای یک قرن عمر می کند
تکه ای
یک روز
واقف صمد اوغلو
مترجم : رسول یونان