-
اندوه تو شد وارد کاشانهام امشب
سهشنبه 25 مهر 1391 18:35
اندوه تو شد وارد کاشانهام امشب مهمان عزیز آمده در خانهام امشب صد شکر خدا را که نشستهست به شادی گنج غمت اندر دل ویرانهام امشب من از نگه شمع رخت دیده نورزم تا پاک نسوزد پر پروانهام امشب بگشا لب افسونگرت ای شوخ پری چهر تا شیخ بداند ز چه افسانهام امشب ترسم که سر کوی تو را سیل بگیرد ای بیخبر از گریه مستانهام امشب...
-
تیره بختی من
سهشنبه 25 مهر 1391 18:29
اگر نمی خواهی بر تیره بختی من گواهی دهی خواهش دارم روبه روی من نمان عبور کن کوچه را طی کن و در انتهای کوچه محو شو همان گونه که آدم های خوشبخت محو می شوند احمد رضا احمدی
-
جهان بی تفاوتی ها
سهشنبه 25 مهر 1391 18:15
من از جهان بیتقاوتی رنگها و حرفها و صداها میآیم و این جهان به لانهی ماران مانند است و این جهان پر از صدای حرکت پای مردمیست که همچنان که ترا میبوسند در ذهنِ خود طناب دارِ ترا میبافند مردمانی که صادقانه دروغ میگویند و عاشقانه خیانت میکنند کاش دلها آنقدر پاک بود که برای گفتن دوستت دارم نیازی به قسمخوردن...
-
بگذر ای خواجه و بگذار مرا مست اینجا
سهشنبه 25 مهر 1391 18:08
بگذر ای خواجه و بگذار مرا مست اینجا که برون شد دل سرمست من از دست اینجا چون توانم شد از اینجا که غمش موی کشان دلم آورد و به زنجیر فرو بست اینجا تا نگوئی که من این جا ز چه مست افتادم هیچ هشیار نیامد که نشد مست اینجا کیست این فتنهی نوخاسته کز مهر رخش این دل شیفته حال آمد و بنشست اینجا دل مسکین مرا نیست در اینجا قدری...
-
ای پیک پی خجسته که داری نشان دوست
سهشنبه 25 مهر 1391 18:01
ای پیک پی خجسته که داری نشان دوست با ما مگو به جز سخن دل نشان دوست حال از دهان دوست شنیدن چه خوش بود یا از دهان آن که شنید از دهان دوست ای یار آشنا علم کاروان کجاست تا سر نهیم بر قدم ساربان دوست گر زر فدای دوست کنند اهل روزگار ما سر فدای پای رسالت رسان دوست دردا و حسرتا که عنانم ز دست رفت دستم نمیرسد که بگیرم عنان...
-
گاه آرزو می کنم
شنبه 22 مهر 1391 11:37
گاه آرزو می کنم ای کاش برای تو پرتوِ آفتاب باشم تا دست هایت را گرم کند اشکهایت را بخشکاند و خنده را به لبانت باز آرد پرتوِ خورشیدی که اعماق تاریک وجودت را روشن کند روزت را غرقه ی نور کند یخ پیرامون ات را آب کند مارگوت بیکل
-
خسته نیستم
شنبه 22 مهر 1391 11:34
من خسته نیستم دیریست خستگیام تعویض گشته است به درهمشکستگی من خسته نیستم درهمشکستهام این خود امید بزرگی نیست ؟ نصرت رحمانی
-
راز عشقت
شنبه 22 مهر 1391 11:28
هرگز راز عشقت را با معشوق مگوی آن عشق می پاید که ناگفته می ماند زیرا این نسیم لطیف و مهربان خوشتر که خاموش و نامرئی بگذرد من از عشق خویش با معشوق سخن گفتم و راز دل آشکار کردم اما او سرد و لرزان و هراسناک و پریشان مرا رها کرد و برفت دیری نپایید که رونده ای از راه رسید خاموش و نامرئی و همچون نسیم و او را با یک آه در...
-
پشت شیشه افکارت
شنبه 22 مهر 1391 11:13
می دانی ؟ یک وقت هایی باید روی یک تکه کاغذ بنویسی تـعطیــل است و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت باید به خودت استراحت بدهی دراز بکشی دست هایت را زیر سرت بگذاری به آسمان خیره شوی و بی خیال ســوت بزنی در دلـت بخنــدی به تمام افـکاری که پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند آن وقت با خودت بگویـی بگذار منتـظـر بمانند حسین پناهی
-
در غم عشقت
پنجشنبه 20 مهر 1391 11:10
بیا که در غم عشقت مشوشم ، بی تو بیا ببین که در این غم چه نا خوشم ، بی تو شب از فراق تو می نالم ای پری رخسار چو روز گردد گویی در آتشم ، بی تو دمی تو شربت وصلم نداده ای جانا همیشه زهر فراقت همی کشم ، بی تو اگر تو با من مسکین چنین کنی جانا دو پایم از دو جهان نیز درکشم ، بی تو پیام دادم و گفتم بیا خوشم میدار جواب دادی و...
-
چرا مردم قفس را آفریدند ؟
پنجشنبه 20 مهر 1391 10:56
چرا مردم قفس را آفریدند ؟ چرا پروانه را از شاخه چیدند ؟ چرا پروازها را پر شکستند ؟ چرا آوازها را سر بریدند ؟ پس از کشف قفس ، پرواز پژمرد سرودن بر لب بلبل گره خورد کلاف لاله سر در گم فرو ماند شکفتن در گلوی گل گره خورد چرا نیلوفر آواز بلبل به پای میله های سرد پیچید ؟ چرا آواز غمگین قناری درون سینه اش از درد پیچید ؟ چرا...
-
جانا به جان رسید ز عشق تو کار ما
پنجشنبه 20 مهر 1391 10:50
جانا به جان رسید ز عشق تو کار ما دردا که نیستت خبر از روزگار ما در کار تو ز دست زمانه غمی شدم ای چون زمانه بد، نظری کن به کار ما بر آسمان رسد ز فراق تو هر شبی فریاد و نالهای دل زار زار ما دردا و حسرتا که بجز بار غم نماند با ما به یادگاری از آن روزگار ما بودیم بر کنار ز تیمار روزگار تا داشت روزگار ترا در کنار ما آن شد...
-
نقش و نگار کعبه نه مقصود شوق ماست
پنجشنبه 20 مهر 1391 10:46
نقش و نگار کعبه نه مقصود شوق ماست نقشی بلندتر زده ایم ، آن نگار کو ؟ جانا ، نوای عشق خموشانه خوش تر است آن آشنای ره که بود پرده دار کو ؟ ماندم درین نشیب و شب آمد ، خدای را آن راهبر کجا شد و آن راهوار کو ؟ ای بس ستم که بر سر ما رفت و کس نگفت آن پیک ره شناس حکایت گزار کو ؟ چنگی به دل نمی زند امشب سرود ما آن خوش ترانه...
-
دلی که پیش تو ره یافت باز پس نرود
پنجشنبه 20 مهر 1391 10:41
دلی که پیش تو ره یافت باز پس نرود هوا گرفتهی عشق از پی هوس نرود به بوی زلف تو دم میزنم درین شب تار وگرنه چون سحرم بی تو یک نفس نرود چنان به دام غمت خو گرفت مرغ دلم که یاد باغ بهشتش درین قفس نرود نثار آه سحر میکنم سرشک نیاز که دامن توام ای گل ز دسترس نرود دلا بسوز و به جان بر فروز آتش عشق کزین چراغ تو دودی به چشم کس...
-
خدای من
پنجشنبه 20 مهر 1391 10:40
خدای من زمانی که عاشق هستیم چه بر ما چیره می شود ؟ در ژرفای وجودمان چه می گذرد ؟ چه چیز در ما می شکند ؟ چرا بدل به کودکی می شویم وقتی که عاشقیم ؟ چگونه است که قطره ای آب اقیانوسی می شود درختان نخل بلندتر می شوند آب دریا شیرین می شود و خورشید الماسی درخشان بر گردن بندی جلوه می کند زمانی که عاشق هستیم ؟ خدای من وقتی عشق...
-
چشمانت
سهشنبه 18 مهر 1391 19:30
چشمت تفنگ است و نگاهت گلوله ایی تو قلبی را نشان رفته ایی خطا حتی اگر کنی هدف به سمت تیر تو پرتاب می شود هدف در خطای توست نترس شلیک کن علیرضا روشن
-
تعریف خوشبختی
سهشنبه 18 مهر 1391 19:27
خوشبختی تعریف های گونه گون دارد به تعداد آدم های دنیا عمر من یکی به خوشبختی قد نمی دهد گل قشنگم می دانم در انتظار تو فرو می شکند و تو خوب می دانی که من خوشبختی نمی خواهم تو را می خواهم عباس معروفی
-
ملاقات
سهشنبه 18 مهر 1391 19:18
بارانی که روزها بالای شهر ایستاده بود عاقبت بارید تو بعدِ سال ها به خانه ام می آمدی تکلیفِ رنگ موهات در چشم هام روشن نبود تکلیفِ مهربانی ، اندوه ، خشم و چیزهای دیگری که در کمد آماده کرده بودم تکلیفِ شمع های روی میز روشن نبود من و تو بارها زمان را در کافه ها و خیابان ها فراموش کرده بودیم و حالا زمان داشت از ما انتقام...
-
چه هستی
سهشنبه 18 مهر 1391 19:08
چه گرمی ، چه خوبی ، شرابی ؟ چه هستی ؟ بهاری ؟ گلی ؟ ماهتابی ؟ چه هستی ؟ چه هستی که آتش به جانم کشیدی ؟ سرود خوشی ؟ شعر نابی ؟ چه هستی ؟ چه شیرین نشستی به تخت وجودم خدا را ، غمی ؟ التهابی ، چه هستی ؟ فروغی که از چشم من می گریزی ؟ و یا ای همه خوب ، خوابی ؟ چه هستی ؟ شدم شاد تا خنده کردی به رویم تو بخت منی ؟ ماهتابی ؟ چه...
-
صلیب شعر من
سهشنبه 18 مهر 1391 18:34
یک روز ، ما از هم جدا خواهیم شد غمناک یک روز ، من در شهر احساس تو خواهم مرد یک روز ، آن روزیکه نامش واپسین دیدار ما باشد تو بر صلیب شعر من ، مصلوب خواهی شد آن روز ما از هم گریزانیم آن روز ما هر یک درون خویشتن یک نیمه انسانیم آن روز چشم عاشقان در ماتم عشقی که می میرد خاموش ، گریانست آن روز قلب باغ ها در سوگ گلبرگی که...
-
بذر عشق
جمعه 14 مهر 1391 18:29
تا چند در هوای تو دلم را رها کنم و تا چند در جای پایت بذر عشق بیافشانم و تا چند در سراب چشمانت آه و افسوس بدارم بیژن جلالی
-
بلند بالای من
جمعه 14 مهر 1391 18:25
راه نمیروم که میدوم خسته نمیشوم که این راه خاکستری هم باشد در مقصدش تو ایستادهای بلندبالای من فقط بگو کجای زمین میرسم به تو عباس معروفی
-
سیر نمیشوم ز تو ای مه جان فزای من
جمعه 14 مهر 1391 18:18
سیر نمیشوم ز تو ای مه جان فزای من جور مکن جفا مکن نیست جفا سزای من با ستم و جفا خوشم گر چه درون آتشم چونک تو سایه افکنی بر سرم ای همای من چونک کند شکرفشان عشق برای سرخوشان نرخ نبات بشکند چاشنی بلای من عود دمد ز دود من کور شود حسود من زفت شود وجود من تنگ شود قبای من آن نفس این زمین بود چرخ زنان چو آسمان ذره به ذره رقص...
-
مگذر از من
جمعه 14 مهر 1391 18:11
مگذر از من ای که در راه تو از هستی گذشتم با خیال چشم مستت از می و مستی گذشتم دامن گلچین پر از گل بود از باغ حضورت من چو باد صبح از آنجا با تهی دستی گذشتم من از آن پیمان که با چشم تو بستم سال پیشین گر تو عهد دوستی با دیگری بستی گذشتم چون عقابی می زنم پر در شکوه بامدادان من که با شهبال همت زین همه پستی گذشتم پاکبازی...
-
پیمان شکنان فراوانند
جمعه 14 مهر 1391 18:06
پیمان شکنان فراوانند تهمت زنندگان فراوانند ددان و دژخیمان فراوانند و یاوران مهر اما چه اندکند هیچ زبانی بی اشاره و بی نیش نرفته است هیچ دهانی از شبنم و مهربانی با من سخن نگفت تهمت زنندگان فراوانند و عاشقان آدمی اما چه اندکند ای مهر چه می کنی ؟ با من چه می کنی ؟ آه ای فراخ دارندهء دشت های بی کران برخیز و نظاره کن که...
-
بید مجنون
جمعه 14 مهر 1391 17:58
رفتنت آنقدرها هم که فکر می کنی فاجعه نیست من مثل بیدهای مجنون ایستاده می میرم نزار قبانی
-
تو دلدار من باشی
جمعه 14 مهر 1391 17:54
نگارا ، وقت آن آمد ، که یکدم ز آن من باشی دلم بیتو به جان آمد ، بیا تا جان من باشی دلم آنگاه خوش گردد که تو دلدار من باشی مرا جان آن زمان باشد که تو جانان من باشی به غم زان شاد میگردم که تو غم خوار من گردی از آن با درد میسازم که تو درمان من باشی بسا خون جگر جانا ، که بر خوان غمت خوردم به بوی آنکه یک باری تو هم...
-
زن های بسیاری رادوست داشتم
جمعه 7 مهر 1391 17:43
زمان گذشت و زن های بسیاری رادوست داشتم هنگامی که آن ها را در آغوش می گرفتم از من می پرسیدند آیا آن ها را فراموش نخواهم کرد ؟ می گفتم : آری فراموش خواهم کرد تنها کسی که هیچ وقت فراموش نکردم زنی بود که هرگز نپرسید جوزپه تورناتوره
-
دیدن روی تو ظلم است
پنجشنبه 6 مهر 1391 13:05
دیدن روی تو ظلم است و ندیدن مشکل است چیدن این گل گناه است و نچیدن مشکل است هر چه جز معشوق باشد پردهٔ بیگانگی است بوی یوسف را ز پیراهن شنیدن مشکل است غنچه را باد صبا از پوست میآرد برون بینسیم شوق ، پیراهن دریدن مشکل است ماتم فرهاد کوه بیستون را سرمه داد بی همآوازی نفس از دل کشیدن مشکل است هر سر موی ترا با زندگی...
-
دلم خون است
پنجشنبه 6 مهر 1391 12:54
نه از مهر ور نه از کین می نویسم نه از کفر و نه از دین می نویسم دلم خون است ، می دانی برادر دلم خون است از این می نویسم قیصر امین پور