دیوانه نمی گوید دوستت دارم
دیوانه می رود تمام دوست داشتن را
به هر جان کندنی
جمع می کند از هر دری
می زند زیر بغل
می ریزد پای کسی که
قرار نیست بفهمد دوستش دارد
مهدیه لطیفی
ما خود اندر قید فرمان توایم
تا کجا دیگر به یغما میروی
جان نخواهد بردن از تو هیچ دل
شهر بگرفتی به صحرا میروی
گر قدم بر چشم من خواهی نهاد
دیده بر ره مینهم تا میروی
ما به دشنام از تو راضی گشتهایم
وز دعای ما به سودا میروی
گر چه آرام از دل ما میرود
همچنین میرو که زیبا میروی
دیده سعدی و دل همراه توست
تا نپنداری که تنها میروی
سعدی
با واژه های تو
من مرگ را محاصره کردم
در لحظه ای که از شش سو می آمد
آه این چه بود این نفس تازه باز
در ریه ی صبح
با من بگو چراغ حروفت را
تو از کدام صاعقه روشن کردی ؟
بردی مرا بدان سوی ملکوت زمین
وین زادن دوباره
بهاری بود
امروز
احساس می کنم
که واژه های شعرم را
از روی سبزه های سحرگاهی
برداشته ام
شفیعی کدکنی
قھر مکن ای فرشته روی دلارا
ناز مکن ای بنفشه موی فریبا
بر دل من گر روا بود سخن سخت
از تو پسندیده نیست ای گل رعنا
شاخه خشکی به خارزار وجودیم
تا چه کند شعله ھای خشم تو با ما
طعنه و دشنام تلخ اینھمه شیرین
چھره پر از خشم و قھر اینھمه زیبا
ناز ترا میکشم به ددیه منت
سر به رھت مینھم به عجز و تمنا
از تو به یک حرف ناروا نکشم دست
وز سر راه تو دلربا نکشم پا
عاشق زیباییم اسیر محبت
ھر دو به چشمان دلفریب تو پیدا
از ھمه بازآمدیم و با تو نشستیم
تنھا تنھا به عشق روی تو تنھا
بوی بھار است و روز عشق و جوانی
وقت نشاط است و شور و مستی و غوغا
خنده گل راببین به چھره گلزار
آتش می را ببین به دامن مینا
آیا عاشقانه هایم را
هنگامی که سکوت کرده ام
می شنوی ؟
سکوت ، بانوی من
بهترین سلاح من است
هنگامی که نزد منی بهتر است سکوت کنی
سکوت رساتر از هرصدایی است
و بهتر از هر زمزمه ای
نزار قبانی
ترجمه : شهاب گودرزی
دنیای تو همین جاست
کنار کسی که
قسم می خورد به حرمت دستهای تو
کنار کسی که
با خدای خود قهر می کند
با موهای تو آشتی
کنار کسی که
حرام می کند خواب خودش را بی رویای تو
کنار کسی که
با غم چشمهای تو غروب می کند
غروب محبوب من
غروب
همان جایی که
اگر تو را از من بگیرند
سرم را می گذارم تا بمیرم
نیکی فیروزکوهی
از دست های تو
کارهای خارق العاده ای بر می آید
همانجا که هستی ، بمان
اجازه بده شعرها از من برایت بنویسند
اجازه بده برایت بخوانم
تا چه اندازه از بَدوِ دوست داشتنت
پیراهنِ فصل ها
زیباتر شده است
کنارِ لبانت ، کناره میگیرم
وَ تمامِ حرفهای دلم را
از دهانات میشنوم
در فاصلهی پیشانیِ تو
تا سایهات
جنگلِ سبزیست
که پرندههای من
آنجا آرام میگیرند
سید محمد مرکبیان
به چه درد میخورد
که هزاران خورشید
در آسمان بازی کنند
اما در دل تو
چراغی نمیخندد
به چه درد میخورد
که هرچه گنج دنیا در روح تو نهفته باشد
اما تو نتوانی
روحت را تصرّف کنی
به چه درد میخورد
که هزار شهر را بگردی
اما به راه دل خویش
آگاه نباشی
به چه درد میخورد
که صدها هزار یار داشته باشی
اما تو نتوانی
دلت را یار خود کنی
به چه درد میخورد
از هرچه مروارید دریاهاست
گردنبندی برای دختری ساز کنی
اما تو نتوانی
دل خویش را به او تقدیم کنی
لطیف هلمت
مترجم : مختار شکری پور
درخت آخرین حرفهایش را با باد زد
ما در سکوت قدم زدیم
هر دو می دانستیم
سرنوشت انگشتانمان به هم گره خورده است
هر دو می دانستیم این عشق
زودتر از پاییز
ما را از پای درخواهد آورد
مژگان عباسلو
میراث دار نگاه تو
دل من است
و این دل
دوستت دارم را
روزی از لبان تو خواهد چید
آن روز
تمام کوچه پر از دل من می شود
و دل تو نیز
بر شاخه درختان نارون نشسته
دوستت دارم هایش
را می شمرد
و دل من
کوچه را از بوسه پر می کند
من وتو
یعنی دلهایمان
جووانی بوکاچو
شاعر و عارف ایتالیایی
آنـچه از هـمه درد نـاک تـر اسـت
جــدایی نـیست
دوسـت داشـتن کـسی سـت
کـه خـود مـی دانی
هـرگز بـه او
نـخواهی رسـید
محمد شیرین زاده
وَ فکر کن اگر تو را دوست نداشتم
چهها که داشتم
خودم را داشتم که قدم میزدم
کیف میکردم
میرفتم ورق بازی میکردم
حاکم میشدم
وَ دل را
حکم میکردم
وَ فکر کن اگر تو را دوست نداشتم
شبها زود میخوابیدم
وَ خوابت را زود میدیدم
وَ کَلهسَحر بیدار میشدم وُ
از پنجره تو را میدیدم
وَ دیدَنِ تو را زندهگی داشتم
وَ فکر کن اگر تو را دوست نداشتم
چهها که داشتم
تو را داشتم که کنارم بودی
زیبا میشدی ، لوس میشدی
دیده میشدم
هر روز بهمن میرسیدی وُ
گُلِ من میشدی
وَ فکر کن
اگر تو را دوست نداشتم
این فکرها را هم نداشتم
افشین صالحی
اگر تو نبودی
من همچنان چون رازی بودم
با صدایی خاموش و پنهان و رنگی پریده
تو ، به قلب در زنجیرم
سخاوت شبنم و بخشش شعله را آموختی
نازک الملائکه
مترجم : سمانه رضایی
آنکه اولین بار عشق می ورزد
هرچند ناکام ، باز هم خداست
اما آنکه باز هم عاشق می شود
دیوانه است
منِ دیوانه عاشق شده ام
یک بار دیگر ، بی عشقی متقابل
خورشید و ماه و ستاره می خندند
من هم می خندم و می میرم
هاینریش هاینه
ترجمه : بهنود فرازمند
مگر خدا
وعده ی گیسوانی مثل گیسوی تو را
در بهشت
آن هم به برگزیدگانی از نیکوکاران
نداده بود ؟
پس
تو
اینجا
چه می کنی ؟
یا
خدا بخشنده تر شده
یا
من رستگار شده ام
اما
قیامت که نشده
تو
قیامت به پا کرده ای
افشین یداللهی
گاهی برگرد و بغلم کن
برگرد و تنگ بغلم کن
وقتی حافظه ی تن بیدار میشود
هوسی قدیمی دوباره در خون میدود
وقتی لبها و پوست یادشان میآید
و دستها هوای لمس تو را دارند
گاهی برگرد و بغلم کن
وقتی لبها و پوست یادشان میآید
مرا با خود ببر
در شب
کنستانتین کاوافی شاعر مصری
پرهیز از نگاه کردن
به کسی که شوق دیدنش
کلافه ات کرده
تردید مبهمی را به یقینی روشن
تبدیل می کند
عاشق شده ای
مصطفی مستور