تو کیستی ای زن

و قرن ها از من می پرسند
تو کیستی ای زن
و باد از من می پرسد
تو کجایی ای زن

من
روح ناآرام توام ای باد
زمان مرا انکار کرده است
از این رو
من نیز مانند تو
هیچ کجا نیستم

نازک الملائکه
مترجم : حسین منصوری

پر می کشم از پنجره ی خواب تو تا تو

پر می کشم از پنجره ی خواب تو تا تو
هر شب من و دیدار در این پنجره با تو

از خستگی روز همین خواب پر از راز
کافی ست مرا ، ای همه ی خواسته ها تو

دیشب من و تو بسته ی این خاک نبودیم
من یکسره آتش ، همه ذرات هوا تو

بیدارم اگر دغدغه ی روز نمی کرد
با آتش مان سوخته بودی همه را تو

پژواک خودم بودم و خود را نشنیدم
ای هرچه صدا ، هرچه صدا ، هرچه صدا تو

آزادگی و شیفتگی ، مرز ندارد
حتا شده ای از خودت آزاد و رها تو

یا مرگ و یا شعبده بازان سیاست ؟
دیگر نه و هرگز نه ، که یا مرگ که یا تو

وقتی همه جا از غزل من سخنی هست
یعنی همه جا تو ، همه جا تو ، همه جا تو

پاسخ بده از این همه مخلوق چرا من ؟
تا شرح دهم از همه خلق ، چرا تو

محمدعلی بهمنی

تو را در تو گم کرده ام

هفت دریا را
هفت آسمان را
پشت سر می گذارم
ولی گمان نمی کنم به تو برسم
زیرا تو را در تو گم کرده ام
من کنیز سرزمین سبز تو نیستم
یک شاهزاده ی اسیر از نبردی خونین
قرارهم نبوده باشم
اما اگر تورا پیدا کنم
کنیز سرزمین خشکت می شوم
وشاهزاده ای که اسیر تو خواهد بود
ولشکرش گیسوانش خواهد بود
وشمشیرش چشمان سیاهش
تواگر بخواهی
هرچه خواهم شد
حتی ردای پادشاهی جهان
که برتن کنی


عاتکة وهبی الخزرجی

مترجم : بابک شاکر

عهد بشکستی و من بر سر پیمان بودم

عهد بشکستی و من بر سر پیمان بودم      
شاکر نعمت و پرورده احسان بودم

چه کند بنده که بر جور تحمل نکند            
بار بر گردن و سر بر خط فرمان بودم

خار عشقت نه چنان پای نشاط آبله کرد         
که سر سبزه و پروای گلستان بودم

روز هجرانت بدانستم قدر شب وصل              
عجب ار قدر نبود آن شب و نادان بودم

گر به عقبی درم از حاصل دنیا پرسند             
گویم آن روز که در صحبت جانان بودم

که پسندد که فراموش کنی عهد قدیم           
به وصالت که نه مستوجب هجران بودم

خرم آن روز که بازآیی و سعدی گوید               
آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودم

سعدی

به تو حسد می ورزم

به تو حسد می ورزم
از آیینه ای که چهره ی زیبایت را
به تو نشان می دهد
حسد می ورزم
از عشقم نسبت به تو
از فنا شدنم در تو
از رنجی که به خاطرت می کشم
از صدایت
از خوابت
از تلفظ شدن نامت
حسد می ورزم
از غیرتم نسبت به تو
از تعلق خاطرم به تو
از آهنگ ها, شکوفه ها و پارچه ها
از انتظار روز برای دیدنت
از انتظار شب برایت
از مرگ
از برگی پاییزی که رویت می افتد
از آبی که می خواهی بنوشی آن را
از ...

انسی الحاج
ترجمه : سیدمهدی حسینی نژاد

بانوی من

بانوی من
سازت که کوک نباشد
مخالف هم بزند
من خواهم رقصید
من با باد ها رقصیده ام
با چهچه گنجشککان مست
با تلاطم امواج
حتی با صدای بوف کور
به ساز نا کوک تو رقصیدن که کاری ندارد
تو سازت بزن ، رقصیدنش با من

وحید خانمحمدی

اگر مرد می بودم

اگر مرد می بودم
دست زنی را
عاشقانه می گرفتم
ماه به ماه
فصل به فصل می گشتیم
ازعشق برایش می خواندم
و می گفتم
تا آن زمان که از آن منی
ازهیچ چیزنترس

آخرزنان ازخیلی چیزها
هراس دارند
ازتنهایی ، ازدلتنگی ، ازدیروز و فردا
اززشت بودن
ازاینکه بایکوت شوند
ازپیری ازاینکه کسی دیگر
جایشان رابگیرد

برای ازبین بردن هراس
مرد نه احتیاج به پول دارد
و نه جاه و مقام و نه قدرت
فقط لازم است
عشق ورزی و نازبدوش گرفتن و
تعهد را بدانند

اگرمرد می بودم
کاری می کردم
آن زنی که شریک زندگی ام است
هرگز
ازهیچ چیزنترسد ؟

آرینا حمید شاعره کرد
مترجم : خالد بایزیدی

مثل مرد

مثل مرد
پای نبودنت ایستاده ایی
وهمچنان
نیستی
تو مردترین زنی هستی
که تا به حال
ندیده ام

کامران رسول زاده

پناه بردن

بعضی ها به شعر
بعضی به ترانه
برخی به فیلم
و عده ای هم به کتاب پناه می برند
اما مدت هاست که آدم ها دیگر
به همدیگر پناه نمی برند

اوغوز آتای
ترجمه : سیامک تقی زاده

دستت را به من بده

حس خوب داشتنت
حس رویش است
از اعماق قلب گیاه

حس نوازش سازی
که نت به نت
روحم را می نوازد

تو همان شعری
که هر بار می سرایمت
بداهه ای شیرین و گوارایی

دستت را به من بده
 سبز میشوم
ریشه های من در توست

تارا کاظمی

محبوب من

من در شور عشقم
محبوب من

چه نعمت بزرگی است
اینکه صبحگاهان چشم باز کنی
و کسی را ببینی
که صدایش می کنی
محبوب من

چقدر خوب است که قهوه را
در دستهای تو بنوشم
و شب را در باغی معطربگذرانم
چه نعمت بزرگیست
اینکه زن
انسانی را بشناسد
که کلید عیب را به او هدیه می کند
و حامی اوست

من به همه ی زبانها ی دنیا دوستت دارم
آیا تو نام دیگری
به غیر از «محبوب من» داری ؟

سعاد الصباح

مرا عشق تو در پیری جوان کرد

مرا عشق تو در پیری جوان کرد
دلم را در غریبی شادمان کرد

به آفاق شبم رنگ سحر داد
مرا آیینه دار آسمان کرد

خوشا مھری که چون در من درخشید
جھان را با من از نو مھربان کرد

خوشا نوری که چون در اشک من تافت
نگاهم را پر از رنگین کمان کرد

هزاران یاد ، خودش را در هم آمیخت
مرا گنجینه ی یاد جھان کرد

غم تلخ مرا از دل به در برد
تب شوق تو را در من روان کرد

وزان تب ، آتشی پنھان برافروخت
که شادی را به جانم ارمغان کرد

مرا با چون تویی هم آشیان ساخت
 تو را با چون منی همداستان کرد

گواهی بھتر از حافظ ندارم
که قولش این غزل را جاودان کرد

شب تنھایی ام در قصد جان بود
خیالت لطفھای بیکران کرد

نادر نادرپور

تو نقطه ضعف من هستی

تو نقطه ضعف من هستی
مرا با تو می توان ویران کرد وُ
به پریشانی کشاند
تو بیشترین نقطه ضعف من هستی
من فقط از تو می توانم سقوط کنم وُ
متلاشی گردم
مرا تنها تو می توانی خُرد کنی
از حرف های دیگران آزرده خاطر نمی شوم وُ
به رفتار بد هیچ کسی توجه نمی کنم
فقط ذرّه ای بی میلی تو
مرا ایستاده می کُشد

تو بیشترین نقطه ضعف من هستی
در نغمه های غمناک وُ گریه آلود
اشک هایم
شب ها ، خواب هایم هستی
روزها ، خیال هایم
نامت را که می شنوم
لرزش دست وُ دلم آغاز می شود
و هر بار که حرفی از تو به میان می آید
شور وُ هیجانم گفتنی نیست

 

ادامه مطلب ...

ای جان من به یاد لبت تشنه بر شراب

ای جان من به یاد لبت تشنه بر شراب
هر دم بجام لعل لبت تشنه‌تر شراب

در ده قدح که مردم چشمم نشسته است
در آرزوی نرگس مست تو در شراب

ما را ز جام باده لعلت گریز نیست
آری مراد مست نباشد مگر شراب

بر من بخاک پات که مانند آتشست
گر آب میخورم بهوایت وگر شراب

هر دم که در دلم گذرد نیش غمزه‌ات
گردد ز غصه بردل من نیشتر شراب

در گردش آرم جام طرب تا مرا دمی
از گردش زمانه کند بیخبر شراب

هر دم بروی زرد فرو ریزدم سرشک
چشمم نگر که میدهد از جام زر شراب

خواجو ز بسکه جام میش یاد میکنی
در جان می پرست تو کردست اثر شراب

بازا بغربت از می و مستی که نزد عقل
بر خستگان غریب بود در سفر شراب

خواجوی کرمانی

بی انصاف

چقدر
چشمهایم را
بالا بگیرم و اشک ها را برگردانم ؟

سلّول به سلّولم از
گریه های نریخته فرو ریخته است

بی انصاف
چرا راهِ شانه ات را
به روی چشمهایم بستی ؟

مینا آقازاده

عشق و انتظار

و خداوند
عشق و انتظار را با هم آفرید
این را من خوب می دانم
منی که از انتظار تو
به عشق رسیدم

علیرضا اسفندیاری

فرصتی به من ده

خنجری را که
در پهلویم فرو رفته بیرون کش
بگذار زنده بمانم
عطر خود را از پوستم بیرون کن
بگذار زنده بمانم

فرصتی دیگر به من ده
تا با زنی دیگر آشنا شوم
که نام تو را از دفتر خاطراتم خط زند
ببرد گیسوی بافته ات را که بر گردنم حلقه زده

فرصتی به من ده
در پی خیابان هایی بگردم
که با تو در آن ها قدم نزده ام
دنبال صندلی هایی بگردم که با تو در آن ها ننشسته ام
به مکان هایی بروم که تو را به یاد من نمی آورند

فرصتی به من ده
تا در پی زنانی بگردم که به خاطر تو
ترکشان کرده ام
می خواهم زندگی کنم

نزار قبانی
ترجمه : احمد پوری

من به تو تعلق دارم

من به تو تعلق دارم
گوش کن
هر تپش قلبم فریاد نام توست
نمی گویم عاشقت هستم
چرا که عشق
در برابر تو واژه ی حقیری ست
تو خورشیدی هستی که
در روز های سرد زندگی ام
طلوع کردی
گرمایی که اکنون احساس می کنم
تنها دلیلش
وجود مهربان توست
لبخند ملیحت
حالت معصومانه چشمانت
و آهنگ دلنشین صدایت
به من حق بده
وقتی که نام کوچکم را صدا می زنی
از شدت اشتیاق
گونه هایم سرخ شود
شریک شادی و غمت هستم
وقتی تو دستم را می گیری
از طوفان های زندگی نمی ترسم
روز های بارانی را
تنها بخاطر تو دوست دارم
چرا که می توانم
به تو بگویم
اندازه تمام این قطره ها
دوستت دارم

محمد شیرین زاده

عدالت منصفانه

این که هروقت خواستی بروی
حق توست
این‌که وقتی برگشتی
در را به رویت باز کنم یا نکنم
حق من است

أدهم شرقاوی
ترجمه : اسماء خواجه‌زاده

چشم‌هایت را می بوسم

چشم‌هایت را می بوسم
می دانم
هیچ کس
هیچ گاه
در هیچ لحظه ای از آفرینش
آنچه را که من
در گرگ و میش نگاه تو دیدم
نخواهد دید

چشم هایت را می بوسم
و زیر بارانی از واژه های تکراری
تازه می شوم
بعدها
کسی دفتر شعرم را پاره می کند
نام تو
همه جغرافیای رنج مرا طی می کند
و تو جاودانه می شوی
بیهوده در انتظار منشین
هرگز برای رفتنت
مرثیه نخواهم گفت

نیلوفر لارى پور