چقدر صدای آمدن پاییز
شبیه صدای قدم های تو بود
ملتهب ، مرموز ، دوست داشتنی
چقدر هوای پاییز شبیه دست های توست
نه گرم ، نه سرد ، همیشه بلاتکلیف
چقدر صدای خش خش برگ ها
شبیه صدای قلب من است
که خواست ، افتاد ، شکست
چقدر این پیاده روها پر از آرزوهای من است
نارنجیِ یکدست ، پُر از آدم های دست در دست ، مست
چقدر پاییز شبیه دلتنگی ست
شبیه کسی که بود ، رفت
کسی که دیگر نیست
پریسا زابلی پور
در وداع هر دیدار
پی واژه ای می گردم
به جای خداحافظ
تا با آن بباورانم به خود
که دوباره دیدنت محال نیست
حرفی شبیه می بینمت
تا بعد
به امید دیدار
حرفی که نجاتم دهد
از هراس دوباره ندیدن تو
یغما گلرویی
من و یارم
هیچگاه
همدیگر را نخواهیم دبد
او به باد پاییزی می ماند
من به برگی خشک
او باد است ، می آید
من برگم
میروم
علیرضا روشن
تا امروز از تو نوشتم
امشب از عشقت انصراف میدهم
سخت است
دوست داشتن تو
خسته ام
می خواهم
کمی استراحت کنم
شاید فردا
دوباره عاشقت شدم
غلامرضا بروسان
آرام آرام به راه می افتم
سر همان ساعت همیشگی
همان کوچه همیشگی
همان کافه همیشگی
می نشینم مثل همیشه تا بیایی
مثل همیشه قهوه ها را من سفارش می دهم
با خودم حرف میزنم
خاطراتت را مرور میکنم
و بی صدا مثل همیشه می روم
این بار هم مثل همیشه نیامدی
عاطفه آقاخانی
زن ها را
باید آهسته در آغوش کشید
آن ها در زندگی
آنقدر برای رسیدن به عشق
انتظار کشیده اند
که تمام تنهایی تن شان
ترک برداشته است
علیرضا اسفندیاری
بیا با هم تانگو برقصیم
میخواهم بپیچم چون پیچکی
بر اندام نیلوفرانه ات
از گرمای خانمانسوز اندامت
بیا در هم بپیچیم
شاید در احساس هم محو شدیم
شاید یکی شدیم
بیا با هم تانگو برقصیم
شاید شروعی تازه باشد
چنان در من بپیچ که
فارغ شویم از هرچه فردا
از هر چه جدایی
از هر چه دیگری
وحید خانمحمدی
جمعه ها را نمی شود به تنهایی سپری کرد
باید کسی را داشته باشی
تا ساعت های غم انگیز ملال آور را به پایان برسانی
کسی که از جنس خودت باشد
نگاهت را بخواند
بغض صدایت را بفهمد
جمعه ها باید کسی را داشته باشی
تا دستانش را در دستانت بگذاری
و تمام شهر را قدم بزنی
کسی که در کنارش
زمان و مکان را از یاد ببری
جمعه ها به تنهایی تمامت می کنند
اما تمامی ندارند
حاتمه ابراهیم زاده
آن که از راه می رسد
همیشه کسی نیست که منتظرش بودی
شاید یک شب
تنها از خوابت عبور کرده
یا چند ماه پیش
سر مکث یک چهارراه
از کنارت گذشته
شاید فقط کسی را می شناخته
که عطر ترا می زده
یا بی حواس و گیج
در کوچه های یک ترانه قدیمی
که تو بی هوا زمزمه اش کردی
قدم می زده
آن که از راه می رسد
شاید منم
که نشانی خانه ام را
فراموش کرده ام
و اولین در
مرا به یاد کسی می اندازد
که عادت نداشت
قبل از آمدن
در بزند
اگر از عشق می ترسی
درِ خانه ات را قفل کن
و هرگز ترانه های فراموش شده را
در تنهایی ات زمزمه نکن
نیلوفر لاری پور
بخاطر توست
پیمان هر روز من با آفتاب
با نور ، با زمان
با موج زیبای این لحظه های روان
بخاطر توست
که در دستهای زمان
رها می شوم
و در تکرار زیبایش غوطه ور
بخاطر توست
که اینگونه می شتابم
به استقبال سحر
آه ، آری
بخاطر توست
که زندگی هر صبح
سراغ از کوچه مان می گیرد
سراغ از لبخند این پنجره
سراغ از نگاه این بیدار
بخاطر توست
که حریرنسیم
براین پنجره کوچک
گونه نوازش می ساید
که خورشید هرصبح
به ملاقات باغچه می آید
و کودکان غنچه را به آغوش می کشد
بخاطر توست
که از ارمغان بخشش او
زیبایی
بر بام سبز باغچه مان
می بارد
آری
بخاطر توست
که صبح
در گسترش گرم و شتابانش
در این حیاط کوچک
اندکی صبر می کند
و به نوای بالهای آرزوی من
گوش می سپارد
بخاطر توست
که آفتاب مرا می شناسد
و کاروان روز
در این خلوت تنها
خیمه می زند
فریبا سعادت
به جرم عشق
محکومم به تنهایی
به جرم دوست داشتن
محکومم به تحقیر شدن
به هر جرمی هر حکمی دلت خواست بده
من به دوست داشتنت ادامه خواهم داد
روزی دلت تنگ میشود
برای کسی که تمام تو بود
آنروز تمام دنیا را بگردی
ردی از من نخواهی یافت
اندکی با من مدارا کن
عاطفه آقاخانی
اگر می دانستم که صبح من
از نگاه تو شروع می شود
می گفتم زودتر بیا
کمی زودتر طلوع کن
اگر فقط چند لحظه زودتر نگاهم می کردی
جهانم شب نمی شد
چیستا یثربی
روز های بارانی
نگرانت می شوم
می ترسم دلتنگ شوی
از خانه بزنی بیرون
چترت را فراموش کنی
باران ببارد
ابر ها اشک هایشان را کلمه کنند
بپاشند روی تنت
خیس شوی
و کسی نباشد
چترش را روی سرت بگیرد
تو از هجوم آن همه کلمه
بترسی
شانه هایت به لرزه بیفتد
حرف های نگفته ات یخ بزند
دست هایت تنها بماند
هیچکس نباشد
پالتو اش را روی شانه هایت بیاندازد
هیچ کس نباشد
دست هایت را بگیرد
می ترسم
بغض روز های رفته را
با آسمان شریک شوی
اشک هایت
با باران یکی شود
و هیچکس نباشد
تو را در آغوش بگیرد
آرامت کند
باور کن
روز های بارانی
بیش از هر روز دیگری نگرانت می شوم
محمد شیرین زاده
دوباره دیدمت
و این بار
به درک تازه تری از تنهایی رسیدم
دوباره دیدمت
و ناباورانه
در هوای غربتت نفس کشیدم
دوباره دیدمت
و به فصل تازه تری در عشق رسیدم
نسترن وثوقی
زن ها
زخم های زیادی برای نگفتن دارند
زخم هایی که از چشم هایشان سر باز می کند
و خوب دیدن
تنها تفاوت مردی ست
که همیشه می ماند
هانی محمدی
آدم ها می آیند
زندگی می کنند
می میرند
و می روند
اما
فاجعه زندگی تو
آن هنگام آغاز می شود
که آدمی می میرد
اما
نمی رود
می ماند
و نبودنش در بودن تو
چنان ته نشین می شود
که تو می میری در حالی که زنده ای
و او زنده می شود در حالی که مرده است
آزاده طاهایی
مردن که کاری ندارد
فقط بگو بمیر
دراز می کشم و
می میرم
دوست داشتنت
این حرف ها سرش نمی شود
اگر بخواهی
حتا جهنم را
به آتش می کشم
محمد جنت امانی
من برای دوست داشتنت
مدت هاست آماده ام
اما
امان از تو
امان از زن ها
که همیشه
دیر حاضر می شوند
شهریار بهروز
وقتی عطر زنانگیت
شراب مستی می چشاند مرا
هزار شراب صد ساله
کم میاورد این خماری را
هزار افسانه ی اهورایی
قصه بچه گانه می شود
این جنگ بین عشق و هوس را
وقتی مرا می چشانی از
شهد روان در جوی بهشتیت
حوریان غبطه می خورند
بر معاشقه ی عاشقانه ی
تو و چون منی
اینک من بهشتی ترین
زندانی سرزمین تو ام
زنجیر شده با حلقه بازوانت
بچشانم ، که گوارایم باد این
عطر و شهد و زنجیر
وحید خانمحمدی
بیزارم از زبان
زبان تلخ
زبان تند
از زبان دستور
از زبان کنایه
با من
به زبان اشاره
سخن بگو
عباس کیارستمی