همین جا
کنار رازقی های باغچه
زیر سایه ی این گل سرخ
من را به خاک بسپار
می دانم که تو
مهربانی
هر روز باغچه را آب می دهی
وَ من
با یک شاخه گل سرخ
و عطر رازقی ها
به انتظار دست های تو
نشسته ام
علیرضا اسفندیارى
چطور می توانم تو را پاک کنم ؟
تو که در بند بند وجودم هستی
چطور فراموشت کنم
من که با تو و یادت زنده هستم
هیچ از تو نگویم
تو که صدای نفسهایم هستی
پر نشوم از نگاه به تو
که هر نگاهی
مثل خون در رگهای من است
و تو را ترک کنم
با آنکه حضورت برایم دنیاست
علی اسکندرپور ( هادی )
من این شهر را میشناسم
درست مثل کف دستم
و یادم نمی رود
روی کدام خط این کف دست بود
که دیدمت
و شدی
یکی از خطوط پیشانیم
عمیق ترین خطم
عزیزترین خط
رویا شاه حسین زاده
خیلی چیزها شروع میکنند به افتادن
مثل فصلها ، برگها
روزها و شبها
و بعد دوباره برمیخیزند
آن افتادنها بیصداست
اما افتادن قلب مرا همه شنیدند
انکار نمیکنم
عاشقت هستم
آنکه عاشقترست قوی ترست
چیستا یثربی
دلم تو را میخواهد
دلم به سوی تو پرواز میکند
مثل کبوتری خسته
پر شکسته
به سوی آب
مثل گلی غمگین
تنها
که میروید در رؤیا
و می پیچد
می پیچد
می پیچد
در هاله ا ی ز خون و خاکستر
آرام و بی هیاهو
تا مهتاب
دلم تو را میخواهد
ای بافته ز آب و ز ابریشم
ای سخت
تو مثل صخره مرا میشکنی
من آبم
تو مثل آبهای گریزانی
من گردابم
چگونه با تو بگویم که بی تو غمگینم
حریق سوخته با آب در نمیگیرد
تو چشمه ی خنکی
من غروب خونینم
چگونه بی تو بخندم
چگونه بی تو بتابم
وقتی تو را نمیبینم
تو آفتابی و من آفتابگردانم
نازنینم
دلم تو را میخواهد
مثل گل و کبوتر
مثل درخت و آب
ای آب و ماهتاب من
ای صبح آفتاب
سعید سلطانپور
اگر اشتباه نکنم عاشقت شده ام
اگر اشکالی ندارد بگذار عاشقت بمانم
جای زیادی از زندگی ات نمیگیرم
فقط لبخندت را تماشا کنم
و دلم خوش باشد که خوشی
تو را نسیم از همان در بسته ای آورد
که دیگران رفتند
اگر اشتباه نکنم عاشقت شده ام
اگر ممکن است بگذار عاشقت بمانم
چیستا یثربی
تو را به تعداد شمعهایی که بی تو روشن کردم
دوست دارم
تو را به اندازه تمام لحظه های نداشتنت
و به انبوه ترانه های ناسروده ام
دوست دارم
تو را به وسعت شب و ستاره ها
به عمق گرداب نگاهت
و به لطافت تبسم روی گونه هایت
دوست دارم
تورا قبل از تو
تو را بعد از تو
عاشقانه دوست دارم
علی اسکندرپور ( هادی )
مرا در آغوشت بگیر
آغوش تو سرزمینی ست که
هیچ پرنده ای از آن
کوچ نمی کند
آغوش تو دریای ست که
نهنگ هایش
برای دیدن ساحل چشمانت
تن به خودکشی داده اند
آغوش تو فصل بی تکرار یک رویاست
همیشه بوی باران دارد
بوی عشق
و نفس هایم همیشه
از عطر پاک شکوفه هایش سرشار است
آغوش تو وعده خداست
در کتاب آسمانی
بهشتی که رود های عسلش
از لبان تو سرچشمه گرفته اند
محمد شیرین زاده
گاهی رنج
آدمی را از نو متولد می کند
تو آدم گذشته نیستی
اما
امیدوار باش
گاهی رنج
پایان دادن به
زندگی گذشته است
و آغاز تولدی دیگر
ردپاهای رنج را دنبال باید کرد
روح عصیان دیده را پرواز باید داد
اصلا اگر به من باشد میگویم
گاهی رنج آدمی را بزرگ می کند
برخیز ، امیدوار باش
و تولد دیگرت را جشن بگیر
گاهی رنج
آدمی را از نو متولد می کند
حاتمه ابراهیم زاده
از تو چیزی در وجودم هست
که اگر تمام هستی بخواهند
نمی توانند آن را از من بگیرند
چیزی مانند عشق
چیزی مانند دوست داشتن
خودم نمی خواهم به تو فکر کنم
اما قلب ام برای تو می تپد
تو با من چه کرده ای که خودم هم
از آزار و اذیت تو خسته شده ام
اما تک تک رگ هایم
تو را فریاد می زنند
لیلا صابری منش
دردم را پیش کدام دوست بگویم
که دشمنم نباشد ؟
از درد دوست پیش کدام دشمن بگویم
که دوستم نباشد ؟
پیش کدام بگویم
از پشت ، تمام خنجرها اعتماد
بیرون زده است
و رازهای من
فقط از دهانی شنیده می شود
که نامش را
خودم تنهایی گذاشته ام
منیره حسینی
دیوانه ام
یا شاید هم عاشق
که از فاصله ها
رنج می برم
زخم می خورم
اما باز هم
در انتظار تو
نشسته ام
تو در تشویش انتظارهای من
چقدر زیبا شده ای
علیرضا اسفندیاری
من با زبان تو غریبه ام
چشمانت را ببند
نفست حبس کن
مرا در آغوشت
به غل و زنجیر بکش
خاموش باش
بگذار به زبان جهانی
با هم حرف بزنیم
با بوسه هایت
=========
تو نیستی اما
هنوزم که هنوز است
طعم بجا مانده از لبانت
بر لب فنجانم
شیرین میکند
قهوه تلخم را
وحید خانمحمدی
آسمان شهر ما
از صبح می بارید
خیابان زیر نور نقره صدها چراغ آن شب
تن بیمار را
با روغن باران جلا می داد
در آن خلوت
صدای پای ما بود و صفیر باد
و تنها چتر سرخ او
دم بدرود
لب ما را به کار بوسه با هم دید
فرخ تمیمی
بروی یا نروی
بمانی یا نمانی
آخرش منم که مقصرم
منم که با چشم های بسته
راهروهای زندان را طی می کنم
انگشت می زنم
زیر اعترافات تو
گناه تمام بوسه های ناغافلت را
به گردن می گیرم
و تو حتی به ملاقاتم هم نمیایی
انفرادی ناجوانمرد است
نه به اندازه ی تو
ولی تحملش از بی تو بودن
سخت تر نیست
می نشینم
و برای چشم های بهاری تو
مرثیه های پاییزی می سرایم
دو چشم نگران
دو تیله ی سبز
سبزِ سبز
و من که حتی رویان سبز به مچم نبسته نبودم
تقاص سبزی چشمان تُرا پس می دهم
نیلوفر لاری پور
عشق
احساس غیر ممکنی ست
که در پوست هیچ واژه ای
نمی گنجد
گردبادی ست
که تو را با خودت می برد
چگونه از جاذبه ات بگریزم
وقتی تو نمی توانی
چنین جذّاب نباشی ؟
در زمستان های تنهائی
تمام شومینه های دنیا هم
به اندازه تو
دنیای مرا گرم نمی کنند
بوسیدنت دل را تازه می کند
و سال ها را از تنم می روبد
بگذار هر چه می خواهد ببارد
در گرمای لبخندت
من آفتاب می گیرم
بگذار ماه سهم برکه ها باشد
موسیقی چشمانت
رؤیاهای خفته را احضار می کند
بگذار مرگ ما را بمیراند
جان هایمان هر جا که می روند
با تو همسفرم
عشق هرگز نمی میرد
پرویز صادقی