میان من و تو
همیشه جنگ است
اینکه تو مرا بیشتر دوست داری
یا من تو را بیشتر دوست دارم
دیروز
آنقدر همدیگر را نگاه کردیم
تا اینکه چشمان تو خسته شدند و
چشمان من شاداب تر
آنگاه دانستم
من تو را بیشتر دوست دارم
کژال ابراهیم خدر
متر جم : فریاد شیری
محبوب من
از دوست داشتنم میترسد
از داشتنم میترسد
از نداشتنم هم میترسد
با اینهمه اما
مبادا گمان کنید مرد شجاعی نیست
وطنش بودم اگر
به خاطر من میجنگید
و مادرش اگر
به خاطرم
جان ...
من اما
هیچ کسش نیستم
من
هیچ کسش هستم
رویا شاه حسین زاده
هرگز هیچ حسرتی در دنیا
این چنین یک جا جمع نمی شود
که در این سه واژه ی کوتاه
" او دوستم ندارد "
سر والتر اسکات
ترجمه : چیستا یثربی
در غیاب تو
گفتگو دارم
با تو
در حضورت
گفتگو با خویش
=====
مردد
ایستاده ام بر سر دوراهی
تنها راهی که می شناسم
راه بازگشت است
عباس کیارستمی
در ازدحام دنیا
اگر انسانی را یافتی
که تو را میفهمد رهایش نکن
چه آنها که ما را نمیفهمند بیشمارند
غسان زغطان شاعر فلسطینی
برگردان : محبوبه افشاری
آدم ها می آیند
گاهی در زندگی ات می مانند
گاهی در خاطره ات
آن ها که در زندگی ات می مانند
همسفر می شوند
آن ها که در خاطرت می مانند
کوله پشتیِ تمامِ تجربه آتی برای سفر
گاهی تلخ
گاهی شیرین
گاهی با یادشان لبخند می زنی
گاهی یادشان لبخند از صورتت بر می دارد
اما تو لبخند بزن
به تلخ ترین خاطره هایت حتی
بگذار همسفرِ زندگی ات بداند
هرچه بود ، هرچه گذشت
تو را محکم تر از همیشه و هر روز
برای کنارِ او قدم برداشتن ساخته است
آدمها می آیند
و این آمدن
باید رخ بدهد
تا تو بدانی
آمدن را همه بلدند
این ماندن است
که هنر می خواهد
عادل دانتیسم
دراز کشیده ام بر تخت
و به سقف می بینم
که آینه یی روشن است
تو خوابیده ای
به اندازه سلسله کوههای اورست خوابیده ای
و به اندازه کوههای هندوکش خوابیده ای
و به اندازه ی آبهای آرام خوابیده ای
تو خوابیده ای
و رودخانه خوابیده است
ناجوهای پشت کلکین خوابیده اند
گنجشک ها نیز به احترام سکوت کرده اند
تو خوابیده ای
انگشتانم به گونه هایت خیره ماندهاند
اما پیش رفته نمی توانند
چیست اینکه می توانم به تو دست بکشم ؟
و نمی توانم به تو دست بکشم
محبوبم
به تلخی این رابطه ایمان دارم
که عشقبازی ما میان همهمه صداها و آدمهاست
عشقبازی ما با نگاه است
الیاس علوی شاعر افغان
ماهم آمد به در خانه و در خانه نبودم
خانه گوئی به سرم ریخت چو این قصه شنودم
آن که می خواست برویم در دولت بگشاید
با که گویم که در خانه به رویش نگشودم
آمد آن دولت بیدار و مرا بخت فروخفت
من که یک عمر شب از دست خیالش نغنودم
آنکه می خواست غبار غمم از دل بزداید
آوخ آوخ که غبار رهش از پا نزدودم
یار سود از شرفم سر به ثریا و دریغا
که به پایش سر تعظیم به شکرانه نسودم
ای نسیم سحر آن شمع شبستان طرب را
گو به سر می رود از آتش هجران تودودم
جان فروشی مرا بین که به هیچش نخرد کس
این شد ای مایه امید ز سودای تو سودم
به غزل رام توان کرد غزالان رمیده
شهریارا غزلی هم به سزایش نسرودم
شهریار
پارهی کوچکِ تنام
ای تنیده در اعماقِ وجودم
که چنین از سرما بیزاری
تنگتر ، تنگتر در آغوشام بخواب
کبک در میان شبدرها به خواب میرود
گوشبهزنگِ سگانی که پارس میکنند
اما صدای تنفسِ من ، آرامش تو را برهم نمیزند
تنگتر ، تنگتر در آغوشام بخواب
ساقهی کوچکِ لرزانِ گیاه
که از زندگی هراسانی
آغوشِ مرا رها مکن
تنگتر ، تنگتر در آغوشام بخواب
من که همهچیز را از دست دادهام
از اندیشهی خواب ، بر خود میلرزم
از میان بازوانام دور مشو
تنگتر ، تنگتر در آغوشام بخواب
گابریلا میسترال
مترجم : نیاز یعقوبشاهی
یاد ایامی که رو برروی جانان داشتم
آبرویی همچو شبنم در گلستان داشتم
باغبان بی رخصت من گل نمی چید از چمن
امتیازی در میان عندلیبان داشتم
شاخ گل یک آب خوردن غافل از حالم نبود
برگ بخت سبز برسر در گلستان داشتم
هر سحر کز خار خار عشق می جستم زجا
همچو گل بر سینه صد زخم نمایان داشتم
این زمان آمد سرم بر سنگ ورنه پیش ازین
بالش آسایش از زانوی جانان داشتم
بوی گل بیرون نمی برد از چمن دزد نسیم
پاسبانی در بن هر خار پنهان داشتم
سرمه را دست خموشی بر دهان من نبود
راه حرفی پیش آن چشم سخندان داشتم
هر غباری کز سرکوی تو می رفتم به چشم
منت روی زمین بر دوش مژگان داشتم
صائب آن روزی که می خندیدم از وصلش چو صبح
کی خبر از روزگار شام هجران داشتم
صائب تبریزی
هر روز به خودم دروغ میگویم
که بیتو میتوانم زندگی کنم
خستهام از حرف زدن
خستهام از فکرکردن
خستهام از نگاه کردن
بهانهای برای در نور ماندن میجویم
گلها و برگها را میجویم
که ریشه را بیاراید
هرلحظه به خودم دروغ میگویم که هستم
که زندگیام خوب است
حالم بد است
حالم خوب است
بگذار در یکی از رؤیاهایت
بیتوته کنم
دیانا باربو شاعر رومانی
مترجم : النا رودیکا کاظمی
من ایستاده بودم و
تو از من می رفتی
پیچیده بود
صدای رفتنت در بادها
ستونِ زانوهایم می لرزید و
زمین خوردن
کم ترین تلفاتِ دور شدنت بود
باید تنهایی ام را
می زدم زیر بغل
بلند می شدم و چشمهایم را
به محلّ امنی برای گریه کردن می رساندم
گریه اما
درمانِ خوبی نبود
باید چشمهایم را محکم می بستم
نباید اشک زیادی از من می رفت
نباید می گذاشتم تو از چشم هایم بیفتی
مُردم تا زنده بمانم
نه بهار بود نه تابستان
نه پاییز بود نه زمستان
فصل ، فصلِ فاصله اَت بود
که دیگر با هیچ شعری نتوانستم پُر کنم
مینا آقازاده
اگر در راه زیستن
باید چنین مرگی باشد
اگر در راه دوست داشتن
باید چنین دردهایی را تحمل کرد
اگر در راه زندگی
باید چنین جنگی باشد
بسیار خوب
پس در راه تو
چرا باید آزرده شد ؟
ییلماز اردوغان
مترجم : نادر چگینی
و فاصله ای ست ابدی
میان عشق و دوست داشتن
که برای پیمودن این فاصله
یا باید پرید ، یا باید فرو چکید
من هر دو را تجربه کردم
عشق را اگر نتوانی به سمت دوست داشتن هدایت کنی
تجربه ای دردناک خواهد شد
خوبی دوست داشتن در این است که خراب نمی کند
دِفُرمه نمی کند
اسیر نمی کند
اما عشق چیز دیگری است
هیچ کس انتهایش را نمی داند
و شاید همین
جذابیت عشق است
نادر ابراهیمی
لب هایم را
به دست هایت نزدیک کردم
پوست ات
به لطافت رویاها بود
چیزی از ابدیت
به آنی
لبانم را خراشید
آنتونیو گاموندا
مترجم : محسن عمادی
وقتی به تو فکر می کنم
تازه می فهمم چقدر بسیارم من
به این همه اندک
هرکجا کلمه کم می آورم
تورا بلند به نام کوچکت آواز می دهم
بی برو برگرد
هفت شب و هفت روز تمام
می بینی دارد از آسمان واژه می بارد
تو محشری دختر
من خسته نمی شوم
من همچنان تا آخر دنیا
با تو خواهم آمد
من همان پیاده پیشگویی هستم
که از ادامه آرام عشق
هرگز توبه نخواهم کرد
سید علی صالحی
برای او مرثیه نخوان
گریه نکن
زنده نمی شود
او را دوباره به ما نمی دهند
خداوند
او را پیش خود برده است
مرثیه نخوان
او نخواهد شنید
و از راهی که رفته بر نمی گردد
زنده ها می توانند
به دروغ گریه کنند
اما مرده ها
به دروغ نمی میرند
محمد صالح شاعر ازبکستان
ترجمه : رسول یونان
رفته بودی تو و دلمرده ز رفتارِ تو من
خوب شد آمدی ، ای کشته ی دیدار تو من
ستمت گر چه فزون است و وفا کم ، غم نیست
کم کَمَک ساخته ام با کم و بسیار تو من
هر دلی نیست عزیز دل من ، لایق صید
باش همواره تو صیاد و گرفتار تو من
این سه ارزانی هم باد الهی همه عمر
بختْ یارِ تو و تو یارِ من و یارِ تو من
هیچ دانی که در این دوری یک ماهه چه رفت
یا چه دیدم ز غم و حسرت دیدارِ تو من
سال ها پیر شدم لیک جوان خواهم شد
لب نَهَم باز چو بر لعل شکربار تو من
عماد خراسانی
عشق جانوری وحشی است
تو را بو می کشد به دنبالت می گردد
بر دل هایِ شکسته لانه می کند
و به شکار می رود
هنگامِ بوسه و شمع
لبانت را محکم می مکد
و در میان دنده هایت تونل می کند
چون برف به نرمی می بارد
در آغاز گرم است و بعد سرد و سرانجام می کشد
عشق ، عشق
همه فقط می خواهند رامت کنند
عشق ، عشق ، سرآخر همه زیرِ دندانِ تو خواهند بود
عشق جانوری وحشی است
گازم می گیرد ، چنگم می زند و جفتک
مرا با هزاران بازو در آغوش می گیرد
و کشان کشان مرا به آشیانِ عشقش می برد
و حریصانه تمامِ مرا می بلعد
و پس از سال ها مرا عق می زند
چون برف به نرمی می بارد
در آغاز گرم است و بعد سرد و سرانجام می کشد
عشق ، عشق
همه فقط می خواهند رامت کنند
عشق ، عشق ، سرآخر همه زیرِ دندانِ تو خواهند بود
عشق جانوری وحشی است
به دام می افتی
به چشمانت خیره می شود
با نگاهِ خیره اش افسونت می کند
خواهش می کنم به من زهر بده
تیل لیندمان
مترجم : محسن الوان ساز
هر روز به هر دستی رنگی دگر آمیزی
هر لحظه به هر چشمی شور دگر انگیزی
صد بزم بیارایی هر جا که تو بنشینی
صد شهر بیاشوبی هرجا که تو برخیزی
چون مار کنی زلفین وز پرده برون آیی
ناگه بزنی زخمی چون کژدم و بگریزی
فتنه کنیم بر خود پنهان شوی از چشمم
چون فتنه برانگیزی از فتنه چه پرهیزی
مژگان تو خونم را چون آب همی ریزد
تو بر سر من محنت چون خاک همی بیزی
خون ریخته میبینی گوئی که نه خون توست
از غمزه بپرس آخر کاین خون که میریزی
بردی دل خاقانی در زلف نهان کردی
ترسم ببری جانش در طره در آویزی
خاقانی