-
روزی پا به قلبام گذاشت عشق
چهارشنبه 1 دی 1400 05:25
روزی پا به قلبام گذاشت عشق مهمانی ناخوانده و اندوهگین بود تنها آنگاه که عاجزانه میخواست بماند پس از لَختی گذاشتم که بیاساید او به زاری خواب از چشمان من ربود و با سرشکِ چشماناش رؤیاهایم را برآشفت و آن زمان که قلب من در اشتیاق آوازی بود از ترس خود شور آوازم را ساکت کرد حالا که او به راه خود رفته است دلتنگِ درد...
-
آتش با آتش نمی سوزد
چهارشنبه 1 دی 1400 05:20
یکریزبه خودم می گویم تو را خواب دیده ام و تو خواب هنگام هی دور من چرخی دلتنگ نگاهت می کنم نگاه بر لب هام می گذاری و می گویی عشق من صدای تو می پرد توی چشم هام و حلقه حلقه اشک درونش می گردد در خواب من فرشته نبودی خودت بودی اسطوره نبودی زن بودی زیبا و با شکوه در خواب من عین بیداری ام لابه لای کلمات می رقصیدی لبت را...
-
شهرزاد
چهارشنبه 1 دی 1400 05:15
تو بیرون از روز و تو بیرون از شب تو در تپشهای دل تو در جاری شدنهای خون تو ای شهرزاد چراغ در نگاهِ تو پادشاهیست و تو فریادهای پرندهی مرگ را میشنوی تو رؤیای روزی که ابتدای شب است تو بارانی ظریف و غمگین تو به اندازهی ترانهها عظیم و طولانی تو آن برفی به اندازهی یک عمر که بر سرورویِ مسافرانی که راه گم کردهاند به...
-
من با تو نگویم که تو پروانه من باش
چهارشنبه 1 دی 1400 05:10
من با تو نگویم که تو پروانه من باش چون شمع بیا روشنی خانه من باش در کلبه ما رونق اگر نیست صفا هست تو رونق این کلبه و کاشانه من باش من یاد تو را سجده کنم ای صنم اکنون برخیز و بیا ، خود بت بتخانه من باش دانی که شدم خانه خراب تو حبیبا اکنون دگر آبادی ویرانه من باش لطفی کن و در خلوت محزون من ای دوست آرام و قرار دل دیوانه...
-
اساسا دوست داشتن چیست ؟
چهارشنبه 1 دی 1400 05:05
عشق دوست داشتنِ بیدلیل است بیهیچ دلیلی وابستگی به کسیست از درون آب شدن است بهوقت نگریستن به چشماناش با تمام وجود لرزیدن است به وقت گرفتن دستاناش حتا در آغوش نکشیدن از روی شرم است از آن رو که دوست داشتن در اصل همان شرم است اساسا دوست داشتن چیست ؟ بهخاطرش مردن است ؟ بههمراهاش زندگی کردن است ؟ یک عمر دوست داشتن...
-
تا دل مجروح من عاشق زار تو شد
چهارشنبه 1 دی 1400 05:00
تا دل مجروح من عاشق زار تو شد هیچ ندیدیم و عمر در سر کار تو شد لعل تو روزی مرا وعده وصلی بداد فکرم ازان روز باز روز شمار تو شد زنده بود عاشقی ، کز هوس روی تو بر سر کوی تو مرد ، خاک دیار تو شد صبح چو حسن تو کرد روی به باغ آفتاب مشغله از ره براند ، مشعلهدار تو شد از سر خاک درت دوش غباری بخاست باد بهشت آن بدید ، خاک...
-
زندگی از من میخواهد
دوشنبه 15 آذر 1400 05:35
زندگی از من میخواهد که فراموشات کنم و این چیزیست که دلام نمیتواند بفهمد محمود درویش مترجم : احمد دریس
-
گویند زمان مرهم است
دوشنبه 15 آذر 1400 05:31
گویند زمان مرهم است اما هرگز چنین نبوده دردهای واقعی عمیق تر می شوند با گذر زمان همچون عضلات که نیرومندتر زمان محکی است برای رنجها و نه درمان اگر اینچنین بود دیگر رنجی نبود امیلی دیکنسون مترجم : سادات آهوان
-
عشق تو بارانىست
دوشنبه 15 آذر 1400 05:30
عشق تو بارانىست که وقتی من تشنهام و به او پناه مىبرم یکباره بند مىآید عشق تو بارانىست که وقتی در خانهام و تشنه نیستم یکباره شروع به باریدن مىکند شیرکو بیکس مترجم : فریاد شیرى
-
هنوز در ذهنام هستی
دوشنبه 15 آذر 1400 05:25
هنوز زل زدن در چشمانت مانند حس خوب شمارش ستارهها در شبی کویریست و هنوز نامات تنها نام ممنوع از به خاطرآوردن در زندگی من است هنوز در ذهنام هستی رودخانهیی پس از رودخانه غاری پس از یک غار و زخمی پس از زخم اگر گلوی من غاری یخی نبود به تو چیزی شیرین میگفتم چیزی شبیه کلمهی دوستات دارم غادة السمان مترجم : نیما...
-
بیتو قلب من چون سنگی است
دوشنبه 15 آذر 1400 05:20
بیتو قلب من چون سنگی است به سکوت و سردی و تاریکی آبها که او را نه از روز خبری است و نه از زمزمهی بادها بیتو قلب من چون فانوسی است خاموش که بر چهار دیواری تنهایی آویزان کردهاند و او را از دوستی نگاهی یا گرمی آرزویی خبری نیست بیژن جلالی
-
زمان میگذرد
دوشنبه 15 آذر 1400 05:15
پاییز دیگر هنگام برگباران خواهیم آمد و من و تو با پاهایمان برگها را زیرورو خواهیم کرد و با اندکی نیکبختی اثری بر جای میگذاریم چارلز بوکوفسکی مترجم : آذر نعیمیان
-
عصر جمعه ی پائیز
دوشنبه 15 آذر 1400 05:10
و آفتاب خسته ی بیمار از غرب می وزید پائیز بود عصر جمعه ی پائیز له له زنان عطش زده آواره بادِ هار یک تکه روزنامه یِ چربِ مچاله را در انتهایِ کوچه یِ بن بست با خشم می جوید تا دور دیدِ من اندوهبار غباری گس درهم دویده بود قلبم نمی تپید و باورم به تهنیتِ مرگ شعری سروده بود من مرده بودم رگ هایم این تسمه های تیره یِ پولادین...
-
آیا رؤیاهایم را میفهمی ؟
دوشنبه 15 آذر 1400 05:05
رؤیاهایم را بر میدارم و از آنها گلدانی برنزی میسازم و فوارهای گرد با مجسمهای زیبا در مرکزش و آوازی با قلب شکسته و آنوقت از تو میپرسم آیا رؤیاهایم را میفهمی ؟ بعضی وقتها میگویی میفهمی بعضی وقتها میگویی نه هر کدام را بگویی فرقی ندارد من به رؤیاهایم ادامه خواهم داد لنگستون هیوز مترجم : اسدالله مظفری
-
نگارا چون تو زیبا کس ندیده ست
دوشنبه 15 آذر 1400 05:00
نگارا چون تو زیبا کس ندیده ست چنان رویی ، نگارا ، کس ندیده ست نهان می دار از من خویشتن را چنین خود آشکارا کس ندیده ست بیا امروز تا سیرت ببینم مگو فردا که فردا کس ندیده ست تماشا می کنم در باغ رویت وزین خوشتر تماشا کس ندیده ست ز آب دیده پیدا گشت رازم بدینسان آب صحرا کس ندیده ست مرا گویی که دل بر جای خود دار دل عشاق بر...
-
نیازم به تو
پنجشنبه 4 آذر 1400 05:35
امروز که پاییز به من تاخته و پنجرههایم را گرفته نیاز دارم که نامات را بر زبان بیاورم نیاز دارم که آتش کوچکی برافروزم به لباس نیاز دارم به بارانی و به تو ای ردای بافتهشده از شکوفهی پرتقال و گلهای شببو نزار قبانی مترجم : حسین خسروی
-
عاشقی یک زن
پنجشنبه 4 آذر 1400 05:30
زن چنان عشق میورزد که انگار هیچوقت نخواهد رفت اما روزی چنان میرود که انگار هیچوقت عاشق نبوده است جان دوندار شاعر اهل ترکیه مترجم : آیدین روشن
-
من و تو
پنجشنبه 4 آذر 1400 05:25
من و تو چون دو کوه دور از هم جدا از هم نه توان حرکتی نه امید دیداری آرزویم اما این است که عشق خود را با ستارههای نیمهشبان به سویم بفرستی آنا آخماتووا مترجم : احمد پوری
-
زمان عاشق شدن دلها
پنجشنبه 4 آذر 1400 05:20
جوانی بی حاصل اسیر همه چیز من زندگی ام را با حساسیتی فزون از حد بر باد داده ام آه بگذار زمان عاشق شدن دلها فرا رسد آرتور رمبو مترجم : مراد فرهادپور
-
نیروی عشق
پنجشنبه 4 آذر 1400 05:15
هنگامی که خورشید فروزان عاشقانه به ابر بهاری چشمک میزند و به او دست زناشویی میدهد در آسمان رنگینکمانی زیبا پدید میآید اما در آسمان مهآلود آن را بهجز رنگ سپید نمیتوان دید ای پیر زندهدل از گذشت عمر افسرده مشو هر چند زمانه نیز موی تو را سپید کرده اما هنوز نیروی عشق که زاینده جوانی است از دلات بیرون نرفته است...
-
دوستات دارم
پنجشنبه 4 آذر 1400 05:10
دوستات دارم باید در چشمان نگریست یا در گوشها گفت ؟ جنبش انگشتانات که به روی هم انباشته شده بود و مروارید چشمانات دلیل بود ؟ در عصر یک پاییز در اتوبوس بودیم دورمان دیوار شیشهای سبز سبزی شیشهها، زرد پاییز را سبز خرم کرده بود از سبزی برگها بهار به اتوبوس نشست بیرون خزان در کار بود نمیدانستم در بهار درون باید گفت...
-
روزی اگر ببینم که آمدهای
پنجشنبه 4 آذر 1400 05:05
ای یار روزی اگر ببینم که آمدهای از دوردستها بسان فاختهای خسته با زیباییِ بیپایانی در چشمهایت و بهاری در گیسوانت روزی اگر ببینم که آمدهای با نسیمی فرحبخش و خنک در خندهات و دستهایت همچنان بهمانندِ گذشته زیبا تمامی درهایی که لمسشان کردهای میشکوفند روزی اگر ببینم که آمدهای با حسرت بیانتهایِ تو که در وجودم...
-
کارم به جان رسید و به جانان نمیرسم
پنجشنبه 4 آذر 1400 05:00
کارم به جان رسید و به جانان نمیرسم دردم ز حد گذشت و به درمان نمیرسم ایمان و کفر نیست مرا در غمش که من در کار او به کفر و به ایمان نمیرسم راهیست بیکرانه غم عشقش و مرا چون پای صبر نیست به پایان نمیرسم یاریست بس عزیز به ما زان نمیرسد صیدیست بس شگرف بدو زان نمیرسم گوید به ما ز حرمت ماکم همی رسی حرمت بهانهایست ز...
-
من شعری عاشقانهام
پنجشنبه 22 مهر 1400 05:35
و در پایان آنچه که دربارهی خودم میتوانم بگویم این است من شعری عاشقانهام در جسمِ یک زن الکساندرا واسیلیو شاعر رومانیایی مترجم : روژان آهوان
-
تو را دوست دارم
پنجشنبه 22 مهر 1400 05:30
تو را دوست دارم مانند هرچیزِ باارزش و پنهانی که باید مخفیانه دوست داشت درست مابینِ سایه و روح تو را دوست دارم مانند بوتهای گل که هرگز شکوفا نمیشود اما نورِ گلهایی پنهان را در خود حمل میکند و به لطفِ عشقِ تو عطرش برخاسته از زمین در وجودم پنهان زندگی میکند تو را دوست دارم بیآنکه بدانم چگونه از کی و از کجا تو را...
-
اگر کسی را دوست داری
پنجشنبه 22 مهر 1400 05:25
اگر کسی را دوست داری بگذار برود چرا که اگر خود بازگردد همیشه از آنِ تو بوده است اگر هم بازنگردد هرگز از آنِ تو نبوده است جبران خلیل جبران مترجم : فائزه پورپیغمبر
-
خاصیت پاییز
پنجشنبه 22 مهر 1400 05:20
پاییز که می شود حواستان به آدم هایِ زندگیِ تان باشد کمی بهانه گیر می شوند حساس می شوند توجه می خواهند دستِ خودشان که نیست این خاصیتِ پاییز است آدم ها را از همیشه عاشق تر می کند مگر می شود پاییز باشد و دلت هوایِ قربان صدقه هایِ از تهِ دلِ کسی را نکند ؟ مگر می شود پاییز باشد و دلت هوس نکند عاشق باشی ؟ که عاشقت باشند ؟...
-
تو نیستی
پنجشنبه 22 مهر 1400 05:15
تو نیستی و این باران چه بیهوده میبارد چرا که خیس نخواهیم شد با هم این رود چه بیهوده میخروشد چرا که بر کرانهاش نخواهیم نشست نگاه نخواهیم کرد با هم این راه چه بیهوده میرود به دور دست چرا که نخواهیم پیمودش با هم چه بیهوده است دلتنگی از دوری چنان دوریم که حتی نخواهیم گریست با هم بیهوده دوستت دارم بیهوده زندهام چرا که...
-
بوی بهشت می شنوم از صدای تو
پنجشنبه 22 مهر 1400 05:10
بوی بهشت می شنوم از صدای تو نازکتر از گُل است گُلِ گونه های تو ای در طنین نبض تو آهنگ قلب من ای بوی هر چه گل ، نفس آشنای تو ای صورت تو آیه و آیینه ی خدا حقا که هیچ نقص ندارد خدای تو صد کهکشان ستاره و هفت آسمان حریر آورده ام که فرش کنم زیر پای تو رنگین کمانی از نخ باران تنیده ام تا تاب هفت رنگ ببندم برای تو چیزی عزیزتر...
-
بدرود دوست من
پنجشنبه 22 مهر 1400 05:05
بدرود ای دوست مهربان من ، بدرود تو هنوز هم در سینهام جای داری و این جدایی محتوم دیدار را در پیشرو بشارت میدهد بدرود دوست من بدرودی بیکلام و دست برایم غم مخور و ابروانات را با گره ی اندوه میازار در این زندگی مرگ قصهای است کهنه اما زندگی بیتردید از مرگ کهنهتر است سرگئی یسنین شاعر اهل روسیه مترجم : بابک شهاب