-
هیچ عشقی سعادتمند نیست
جمعه 8 بهمن 1400 05:15
در پهنه گیتی هیچ عشقی سعادتمند نیست با من از عشقی سخن بگوی که با تلخیها درنیامیخته باشد عاشق را از پای درنیاورده و زار و رنجور نکرده باشد عشقی که با آب دیده آبیاری نگردیده باشد زیرا که در پهنه گیتی هیچ عشقی سعادتمند نیست عشق ما نیز اینگونه است اما هرچه باشد این عشق عشق ماست لویی آراگون مترجم : پریسا سلیمینژاد
-
دوباره راه غنا می زند ترانه ی من
جمعه 8 بهمن 1400 05:10
دوباره راه غنا می زند ترانه ی من دوباره می شکفد شعر عاشقانه ی من دوباره می گذرد بعد از آن سیه توفان نسیم پاک نوازش بر آشیانه ی من مگر صدای بهاری شنیده از سویی ؟ که کرده جرات سر بر زدن جوانه ی من تو شاید آن زن افسانه ای که می آری به هدیه با خود خورشید را به خانه ی من تو شاید آمده ای سوی من که بر داری به مهر بار غریبیم...
-
کار من این است
جمعه 8 بهمن 1400 05:05
کار من این است که دریا را به آستان لبان تو بیاورم کاری کنم که در میان مِه زیباتر ببینی نگذارم گل حیاط خانهتان پیر شود نگذارم باغچهی کوچکتان گریه کند نگذارم خدا از تو دلگیر شود کار من این است که نور را به آستان روح تو بیاورم کاری کنم که گُلها فراموشات نکنند نگذارم خورشید در خانهات غروب کند نگذارم مِهر تو را خموشی...
-
حلقه زلف تو ، سرمایه هر سودایی است
جمعه 8 بهمن 1400 05:00
حلقه زلف تو ، سرمایه هر سودایی است غمزه مست تو ، سر فتنه هر غوغایی است راز سر بسته زلفت ، مگشا ، پیش صبا که صبا هم نفسش هرکس و هر دم جایی است صورت خط تو در خاطر من میگذرد باز سر برزده از خاطر من سودایی است درد بالای تو چینم ، که از آن بالاتر نتوان گفت ، که در بزم فلک، بالایی است هر کسی را نظری باشد و رایی و مرا دیدن...
-
کجا و کِی تو را گم کردم
جمعه 1 بهمن 1400 05:35
هیچ نمیدانم که کجا و کِی تو را گم کردم باران شست ؟ یا اینکه بوران بُرد تو را ؟ من قصهی این عشق را برای همیشه به پایان رساندم در پیات نیستم اگر بودم بیشک پیدا میکردمت در این دنیا تنها ترس من گمکردن تو بود تو نیستی و دیگر در این دنیا ترسی برای من وجود ندارد اما حالا بیتو گویی همه چیز معیوب است رامیز روشن مترجم...
-
سرزمین آتش
جمعه 1 بهمن 1400 05:30
درونام بیشهای بود به پهنای شبهای تنهاییام به انبوهی حسرتهای بیپایانام شامگاهی ، از گوشهای گوشهی نگاه زیبارویی جرقهی آتشی در آن انداخت من از آنروز بهشتی سوزانام و سرزمین آتش شدهام شیرکو بیکس مترجم : رضا کریممجاور
-
از وقتی تو را شناختهام
جمعه 1 بهمن 1400 05:25
از وقتی تو را شناختهام خوشبختی ساکن خانهام شده است چرا که من و تو ساکن یک ستاره شدهایم و یک خورشید بر ما میتابد دلانگیز است که تو را میشناسم و صدایت میکنم خوشبختی ، خوشبختی دلانگیز است که هر صبح از خاکستر خویش برمیخیزم و تو با صدای من بیدار میشوی وقتی صدایت میکنم صبحات بهخیر خوشبختی جان غادة السمان مترجم...
-
ستارهی گمشده
جمعه 1 بهمن 1400 05:20
جستوجو میکنم در میانِ سوزِ سردِ پاییزی میانِ آفتابِ صبح میانِ روشناییِ ماه گمشدهی روزم را شبام را نبودنات دردناک بود چون زخمِ خنجر حرفهایات دردناک بود چون گلوله در روز قیامت تو را پیدا میکنم خود را فراموش میکنم تو را هرگز ییلماز اردوغان مترجم : نادر چگینی
-
داستان یک زندگی
جمعه 1 بهمن 1400 05:15
نمیخواهم بر لبهایت بمانم در لالهی گوشات سنگر بگیرم و در جنگل موهایت سرگردان شوم و نه از کوه بینیات اسکی کنم در سرپناه مژههایت قهوه بنوشم و در آبی چشمانات دستوپا بزنم حتی بر گونههایت برقصام از زبانات شیرجه بزنم و بر دندانهایت فرود بیایم یا در آب بزاق بروم اما از چینوچروکهایت راهی بساز که از آن همیشه با هم...
-
لاله دیدم روی زیبای توام آمد بیاد
جمعه 1 بهمن 1400 05:10
لاله دیدم روی زیبای توام آمد بیاد شعله دیدم سرکشی های توام آمد بیاد سوسن و گل آسمانی مجلسی آراستند روی و موی مجلس آرای توام آمد بیاد بود لرزان شعله شمعی در آغوش نسیم لرزش زلف سمنسای توام آمد بیاد در چمن پروانه ای آمد ولی ننشسته رفت با حریفان قهر بیجای توام آمد بیاد از بر صید افکنی آهوی سرمستی رمید اجتناب رغبت افزای...
-
در زندگی روزهایی هست
جمعه 1 بهمن 1400 05:05
در زندگی روزهایی هست روزهایی پر از باد روزهایی پر از خشم روزهایی پر از باران و پر از درد روزهایی پر از اشک اما بعدتر روزهایی فرا خواهد رسید مالامال از عشق که به ما شهامت قدم گذاشتن در مابقی روزها را میدهد روماتو بتتالیا شاعر ایتالیایی مترجم : اعظم کمالی
-
ز اشتیاق تو جانم به لب رسید ، کجایی ؟
جمعه 1 بهمن 1400 05:00
ز اشتیاق تو جانم به لب رسید ، کجایی ؟ چه باشد ار رخ خوبت بدین شکسته نمایی ؟ نگفتیم که بیایم ، چو جان تو به لب آید ؟ ز هجر جان من اینک به لب رسید کجایی ؟ منم کنون و یکی جان ، بیا که بر تو فشانم جدا مشو ز من این دم ، که نیست وقت جدایی گذشت عمر و ندیدم جمال روی تو روزی مرا چهای ؟ و ندانم که با کس دگر آیی ؟ کجا نشان تو...
-
بوسیدن تو
سهشنبه 21 دی 1400 05:35
بوسیدن تو حتّی اگر در سطری از یک نامه هم باشد باز هم هیجان غریبی دارد احمد عارف مترجم : سیامک تقیزاده
-
در جستوجوی توام
سهشنبه 21 دی 1400 05:30
در جستوجوی توام در خاکسترِ حافظه در خاکسترِ صاعقهها در آتشهای خلأ در عشق در عذاب در دگردیسیها در نالهی قلبهای پارهپاره در گیتارهای خاموش در تعطیلاتِ زیبای پایانِ هفته در اساطیر در دیروز با ریههای بسته در ژرفناها ، در همهجا جز این جهان تو را میجویم محبوبِ من جان دمو شاعر اهل عراق مترجم : حمزه کوتی
-
غمم را به تو نمیدهم
سهشنبه 21 دی 1400 05:25
سیبم را دو پاره میکنم نیمی تو و نیمی من لبخندم را دو پاره میکنم نیمی تو و نیمی من غمم را به تو نمیدهم به مثابه بازپسین نفسی به سینه میگذارمش عبدالله پشیو شاعر کرد عراق مترجم : آرش سنجابی
-
صدای چشمهای تو
سهشنبه 21 دی 1400 05:20
نمیدانم که چه چیزیست در تو که میشکفد و غنچه میشود فقط چیزیست در دلام که میگوید صدای چشمهای تو ژرفتر از تمام گلهای سرخ است هیچکس حتی باران نیز دستهایی به این ظرافت ندارد ادوارد استیلن کامینگز مترجم : شیرین حسینپور
-
تصویر یک زن
سهشنبه 21 دی 1400 05:15
نقاشها همیشه تصویر زنی را کشیدهاند که تن میشوید یا شانه بر موهایش میکشد و آنجا در کنار او آینهییست و تو آنجایی ، نشسته در وان حمام پشتات را خم کردهیی خانه سرد است همیشهی خدا زمستان سرد است اما تو بر موهایت شانه میکشی و برای خودت آواز میخوانی گمانام یک لحظه دیدم آنچه نقاشها دیدهاند زنی نیمی دلباخته به...
-
ساغرم آیینگی کرد و جهانی یافتم
سهشنبه 21 دی 1400 05:10
ساغرم آیینگی کرد و جهانی یافتم وان جهان را بی کران در بی کرانی یافتم جسته ام آفاق را در جام جمشید جنون هر چه جز عشق تو باقی را گمانی یافتم شبنم صبحم که در لبخند خورشید سحر خویش را گم کردم و از او نشانی یافتم ساحل آسایشی نبود که من مانند موج رفتم از خود تا در این دریا کرانی یافتم در بیابان طلب سرگشته ماندم سال ها تا...
-
در بندر چشمهای کبود تو
سهشنبه 21 دی 1400 05:05
در بندر چشمهای کبود تو بارانهایی از نور شنیدنی است و خورشیدهای ستمگر و بادبانهایی که کوچ به سوی مطلق را تصویر میکند در بندر چشمهای کبود تو پنجرههای دریایی گشوده است و پرندگانی که در آفاق دور دست در پروازند به جستجوی جزیرههایی که آفریده نشده در بندر کبود چشمهای تو برف در تموز میبارد و زورقهایی آکنده از...
-
جاودان خدمت کنند آن چشم سحر آمیز را
سهشنبه 21 دی 1400 05:00
جاودان خدمت کنند آن چشم سحر آمیز را زنگیان سجده برند آن زلف جان آویز را توبه و پرهیز کردم ننگرم زین بیش من زلف جان آویز را یا چشم رنگ آمیز را گر لب شیرین آن بت بر لب شیرین بدی جان مانی سجده کردی صورت پرویز را با چنان زلف و چنان چشم دلاویز ای عجب جای کی ماند درین دل توبه و پرهیز را جان ما می را و قالب خاک را و دل ترا...
-
در آغوشام نگیر
جمعه 10 دی 1400 05:35
در آغوشام نگیر این عشق دروغین ودلدادگی بیهوده چه معنایی میدهد ؟ من به عشقی نیاز دارم عشقی که به لرزه ام درآورد در زیر باران و در پهنای خیابان به گریه ام بیندازد بختیار علی شاعر کرد عراقی مترجم : امجد ویسی
-
امیدوارم روزی مرا بیابی
جمعه 10 دی 1400 05:30
امیدوارم روزی مرا بیابی من رد پای شعرهایم را جا میگذارم در هرچیز کوچک سادهای که لمس میکنم آلکساندرا واسیلیو مترجم : هوشنگ خوشروان
-
در انتظار تو
جمعه 10 دی 1400 05:25
پس بهسان خانهیی خالی بر کنار خیابانی خلوت به انتظارت مینشینم تا که روزی از روزها در دیدرس تو واقع شوم در درونام جلوس کنی و زندگانی کنی و تا آن هنگام نیک آگاهم که پنجرههایم از شدت انتظار پوستهپوسته گشته ترک خواهند خورد پابلو نرودا مترجم : کامبیز جعفرینژاد
-
ترا بیش تر دوست دارم
جمعه 10 دی 1400 05:20
چه بسیارند گلهایی که میشناسم اما نامشان را نمیدانم چه بسیارند گلهایی که نمیشناسم اما نامشان را میدانم نه میشناسمات نه نامات را میدانم ای که از همه گلها بیشتر دوستات دارم ضیاء موحد
-
ترانه ها
جمعه 10 دی 1400 05:15
ترانههای انسانها از خود انسانها زیباتر مژدهبخشتر از خود آنها غمگینتر از خودشان و از خود انسانها دیرپاتر ترانههای انسانها را بسیار پسندیدهام بدون انسانها زیستهام بیترانه اما هرگز که ترانهها هیچگاه در قصد فریب دادن من نبودند ترانهها را به هر زبانی متوجه شدهام در این دنیا از آنچه خوردم و نوشیدهام از...
-
ننوازی به سرانگشت مرا ساز خموشم
جمعه 10 دی 1400 05:10
ننوازی به سرانگشت مرا ساز خموشم زخمه بر تار دلم زن که در آری به خروشم چون صدف مانده تهی سینه ام از گوهر عشقی ساز کن ساز غم امشب ، که سراپا همه گوشم کم ز مینا نیم ای دوست که گردش بزدایی دست مهری چه شود گر بکشی بر بر و دوشم من زمین گیر گیاهم ، تو سبک سیر نسیمی که به زنجیر وفایت نکشم هرچه بکوشم تا به وقت سحرم چون گل...
-
چشمان تو
جمعه 10 دی 1400 05:05
چشمان تو چندان ژرف است که چون برای نوشیدن به سویاش خم شدم همهی خورشیدها را در آن جلوهگر دیدم و همهی نومیدان به قصد مرگ خود را در آن پرتاب کردهاند چشمانات چندان ژرف است که من در آن حافظهی خود را میبازم چشمان تو گویی در سایهی پرندگان اقیانوسی است درهمآشفته سپس ناگهان هوای دلپذیر آغاز میشود و چشمان تو دیگرگون...
-
جان تازه می شود ز نسیم بهار عشق
جمعه 10 دی 1400 05:00
جان تازه می شود ز نسیم بهار عشق از یک سرست جوش گل وخار خار عشق در شوره زار عقل به درمان گیاه نیست پیوسته سرخ روی بود لاله زار عشق خاری است خار عشق که در پای چون خلید نتوان کشید پا دگر از رهگذار عشق از جان مگو که در گرو نقش اول است سرمایه دوکون به دارالقمار عشق رحمی به بال کاغذی خود کن ای خرد خود را مزن برآتش بی زینهار...
-
تورا بازخواست نمیکنم
چهارشنبه 1 دی 1400 05:35
تورا بازخواست نمیکنم که پارههای وجودم را برگرفتی و با آن وطنی ساختی برای عاشقان همین بس است که غمهایشان سرزمین گنجشکان باشد سعاد الصباح مترجم : سودابه مهیجی
-
پیادهرویهای دلتنگی
چهارشنبه 1 دی 1400 05:30
بر روی پیادهرویهای دلتنگی ما آوارهایم نه قرارهایمان فرامیرسند و نه ما از انتظار خسته میشویم أریج المغربی شاعر مراکشی مترجم : احمد دریس