-
من مرده ام
سهشنبه 15 اسفند 1391 18:05
من مردهام و این را فقط من میدانم و تو تو که چای را تنها در استکان خودت میریزی خستهتر از آنم که بنشینم به خیابان میروم با دوستانم دست میدهم انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است گیرم کلید را در قفل چرخاندی دلت باز نخواهد شد میدانم من مردهام و این را فقط من میدانم و تو که دیگر روزنامهها را با صدای بلند نمیخوانی...
-
مگر عشق
سهشنبه 15 اسفند 1391 18:01
همهی دینها از طریق ارث به ما میرسند مگر عشق زیرا عشق تنها دینیست که پیامبرانش را خود میآفریند سعاد الصباح
-
فصل حقیقی عشق
سهشنبه 15 اسفند 1391 17:56
فصل حقیقی عشق لحظه ای است که دریابیم که تنها ماییم که عاشقیم و کسی دیگری چون ما عاشق نبوده است و هیچکس دیگر نیز چون ما عاشق نخواهد بود یوهان ولفگانگ فُن گوته
-
برای تو می سرایم
سهشنبه 15 اسفند 1391 17:53
عاشقانههای ناب را برای کسی میسرایند که شعلهی امید در چراغ انتظار پِت پِت کند و فانوس راه خاموش و آویخته باشد به دیوار من اما برای تو کلمه کم میآورم بانوی من شعر بلد نیستم وقتی آمدی با چشمهام میگویم عاشقانههای ناب را برای آدمی میخوانند تا از رنگ کلمات خود را بیاراید و زیباترین لباسهاش را برای معشوق به تن کند...
-
میآیند تا تو را کشف کنند
سهشنبه 15 اسفند 1391 17:51
میآیند تا تو را کشف کنند و روحت را تصاحب بی هیچ مجالی بر عشق چنان سراسیمه چنان سرد چنان زخمه وار که نخواهند دید چگونه غروب میکند غرورِ یک قلب چگونه است چکیدنِ کسی از چشم های خودش ؟ چگونه شاعری تحملش را از کنارِ شعر بر میدارد و رو به حیرتِ یک خواب میرود چگونه شب فرصتِ ماندن را از آدم خسته میگیرد نیکى...
-
امید
سهشنبه 15 اسفند 1391 17:48
سرور من : امید بدون تو هیچ رهروی نمی تواند به قدر دانه شنی پیش رود هیچ کوهنورد نومیدی نمی تواند به مقصد برسد هیچ قلبی تا اوج زیبایی صعود نخواهد کرد بدون تو ، روح انسان ناشناخته ها را نخواهد فهمید اگر به خاطر تو نبود ای امید لشکر تاریکی به زودی غالب می شد پلیدی ها و زشتی ها گسترده می شدند و قوام قبیله ها به پایان می...
-
جای آفتاب
سهشنبه 15 اسفند 1391 17:44
دنیا که به پایان برسد رویاها دنیایی دیگر خواهند ساخت و خندهٔ تو جای آفتاب را خواهد گرفت رسول یونان
-
می خواهم نباشم
سهشنبه 15 اسفند 1391 17:40
می خواهم نباشم کاش سرم را بردارم و برای یک هفته در گنجه ای بگذارم و قفل کنم در تاریکی یک گنجه خالی و روی شانه هایم در جای خالی سرم چناری بکارم و برای یک هفته در سایه اش آرام بگیرم ناظم حکمت
-
یک روزی
یکشنبه 13 اسفند 1391 17:37
سکوت را میپذیرم اگر بدانم روزی با تو سخن خواهم گفت تیره بختی را میپذیرم اگر بدانم روزی چشمهای تو را خواهم سرود مرگ را میپذیرم اگر بدانم روزی تو خواهی فهمید که دوستت دارم جبران خلیل جبران
-
فکر کردن به عشق تو
یکشنبه 13 اسفند 1391 17:35
دیروز به عشق تو فکر می کردم و از فکر کردن به آن لذت می بردم ناگهان قطره ای از عسل را بر لبانت به یاد آوردم و شیرینی ی حافظه ام را نوشیدم نزار قبانی
-
مرثیه خوانی نیمه شب
یکشنبه 13 اسفند 1391 17:31
وقتی من و تو را به خاک بسپارند هر دو سرد و بی حس و چهره هامان پوشیده در نقاب روگرفته از هم چقدر تنها خواهیم بود چه کنیم ؟ به راستی چه باید بکنیم تو بی من و من بی تو ؟ نمی توانم تاب بیاورم که تو قبل از من بمیری و نه می توانم اشکهای تو را به خاطر مرگ خویش مجسم کنم ما چه تنهاییم چه می توان کرد تا یک تن شویم ؟ تو و من و...
-
معتاد سرودن تو
یکشنبه 13 اسفند 1391 17:28
بی آن که بوی تو مستم کند تا ده می شمارم انگشتانم گرد کمرگاه مدادم تاب می خورند و ترانه ای متولد می شود که زاده ی دست های توست شاعرم به از تو سرودن معتادم شمس لنگرودی
-
اندک اندک
یکشنبه 13 اسفند 1391 17:24
اگر اندک اندک دوستم نداشته باشی من نیز تو را از دل میبرم اندک اندک اگر یکباره فراموشم کنی در پی من نگرد زیرا پیش از تو فراموشت کرده ام پابلو نرودا
-
از دوست داشتن
یکشنبه 13 اسفند 1391 17:20
من هرگز نخواستم از عشق افسانه ای بیافرینم باورکن من می خواستم که با دوست داشتن زندگی کنم کودکانه و ساده و روستایی من از دوست داشتن فقط لحظه ها را می خواستم آن لحظه ای که تو را بنام می نامیدم من هرگز نمی خواستم از عشق برجی بیافرینم مه آلود و غمناک ، با پنجره های مسدود و تاریک نادر ابراهیمی
-
ما در خلوت به روی خلق ببستیم
یکشنبه 13 اسفند 1391 17:15
ما در خلوت به روی خلق ببستیم از همه بازآمدیم و با تو نشستیم هر چه نه پیوند یار بود بریدیم وان چه نه پیمان دوست بود شکستیم مردم هشیار از این معامله دورند شاید اگر عیب ما کنند که مستیم مالک خود را همیشه غصه گدازد ملک پری پیکری شدیم و برستیم شاکر نعمت به هر طریق که بودیم داعی دولت به هر مقام که هستیم در همه چشمی عزیز و...
-
گل سرخ
یکشنبه 13 اسفند 1391 17:11
امروز صبح می خواستم دامنی از گل سرخ برایت بیاورم اما آنقدر گل به دامن ریختم که گره دامن تاب نیاورد و گسست گره دامن گسست و گلها به همراه باد به پرواز آمدند و همه در دامن دریا ریختند و همراه امواج رفتند و دیگر بازنگشتند فقط امواج را گلگونه کردند و آتشی در دل دریا انداختند امشب دامن من هنوز از آن گلهای بامدادی عطرآگین...
-
در زیر باران
شنبه 12 اسفند 1391 19:08
در زیر باران تنها تویی و من با گیسوان خیست که به صورتم می خورد و دست هایت رها شده در دست هایم و چشمانت خیره بر چشم هایم برگ ها در هوا می رقصند و روی ردپاهایمان می افتند در زیر باران تنها تویی و من با اشتیاقی خیس شده به وسعت ساحل نترس گل من ما زیر باران پنهان شده ایم و کسی سراغمان را نمی گیرد در زیر باران تنها تویی و...
-
حافظه
شنبه 12 اسفند 1391 19:05
ببین تو جاودانه شدی این قلب برای تو می تپد این دست ها تنت را به حافظه ی جانش سپرده این نگاه رد آمدنت را از ته خیابان می گیرد هر روز این قلم برای تو می چرخد هنوز در دلم شاعری همچو شمع شعله می کشد پروانه ی نارنجی من هر قطره که می چکم یک شعر به دامنت می افتد بزن به موهات و راه بیفت می خواهم آمدنت را قاب کنم عباس معروفی
-
پیام مهر مرا به او برسان
شنبه 12 اسفند 1391 18:59
دیگر بر کاغذ ابریشمین اشعار موزون نمی نویسم و آنها را در قاب زرین نمی گیرم زیرا دیرگاهی است نغمه های جانسوز خویش را بر خاک بیابان می نویسم تا با دست باد به هر سو پراکنده شود ولی اگر باد خط مرا با خود ببرد روح سخنم را که بوی عشق می دهد جایی نتواند بُرد روزی می رسد که دلداده ای از این سرزمین بگذرد و چون پا بر این خاک...
-
در من کسی می گرید
شنبه 12 اسفند 1391 18:57
تنگ غروب است در خانه شمعی است و چراغی یا صدایی نیست اما در من کسی می گرید اینجا ساعت به تابوت سیاهش خفته گویی قلب زمان استاده از کار از قاب عکسی چشمهای آشنایی روی دیوار دارد به روی من نظر اما چه بیمار در آسمان تیره یک چابک پرستو با پنجه های باد وحشی در ستیز است باران نمی بارد ولی ابری شناور با بادهای خوب من پا در گریز...
-
وفاداری
شنبه 12 اسفند 1391 18:52
آن که در کوچه پس کوچه های شهر پرسه می زند ، عشق من است اینکه هنگام جدایی کجا می رود اهمیت چندانی ندارد او دیگر نه عشق من است ؛ هرکه می تواند هم کلامش شود دیگر به یاد نمی آورد چه کسی صادقانه دوستش می داشت در اشتیاق عاشقانه ی نگاه ها جفت خویش را می جوید وفاداری من به وسعت فاصله ای است که می پیماید به من امید می دهد ،...
-
تکراری ترین حضور
شنبه 12 اسفند 1391 12:24
این که باید فراموش ات می کردم را هم فراموش کردم تو تکراری ترین حضور روزگار منی و من عجیب به آغوش تو از آن سوی فاصله ها خو گرفته ام سید محمد مرکبیان
-
در زندگانی من
شنبه 12 اسفند 1391 12:21
در زندگانی من نه جمله ی معترضه باش و نه فاصله ی میان دو جمله تو تمامی زندگی منی نقطه ی آخر خط و تنها کلمه در آغاز خط دوستت می دارم غاده السمان
-
معصومیّت در طوافِ تو
شنبه 12 اسفند 1391 12:16
شهر را دچار کرده ای شهوتِ مُسری پایبندیِ پنهانت به من خیابانها را سردرگم کرده حالا فقط یک خانه سر ِ جایِ خودش است برای من معصومیّت در طوافِ تو گناهِ مضاعف است من به شفاعت ِ اندامت محتاجم افشین یدالهی
-
روزی خوب
پنجشنبه 10 اسفند 1391 12:14
گاه بیان احساسات دشوار است ولی می خواهم بدانی که تا چه حد دوستت دارم صبح هنگام که چشم می گشایم و تو را در کنار خود می بینم از با تو بودن شادمان می شوم به تو احترام می گذارم تو را تحسین می کنم با تمام وجود دوستت دارم هر روز صبح که چشم می گشایم و تو را در کنار خود می بینم می دانم هر چه پیش آید اهمیتی ندارد آن روز ، روز...
-
دیگر دنبالت نخواهم گشت
پنجشنبه 10 اسفند 1391 12:07
خون تپش زندگی یعنی تو آنچه را باید میفهمیدم فهمیدم ماه زیباتر از همیشه میتابد دیگر دنبالت نخواهم گشت رد پای تو به قلبم میرسد رسول یونان
-
تا دوباره
پنجشنبه 10 اسفند 1391 12:03
کدام تکهی جهان ما را جدا کرد کدام تکهی جهان ما را تنها برای چند روز دوباره به هم میرساند تا خطوط تازهی شعر را آواز بخوانیم تا دوباره پرواز را بیاموزیم تا گذشتهی فراموشکار را به یاد آوریم تا دوباره همدیگر را بدرود بگوییم روز(رزه) آوسلندر
-
دیوانه
پنجشنبه 10 اسفند 1391 12:00
در کوچه ، خیابان ، مترو صدای تو را می شنوم در خانه ، سکوت ، رویاها می گویند دیوانه ام می گویم دیوانه اگر بودم که صدای شما را می شنیدم شمس لنگرودی
-
مرا به یاد آور
پنجشنبه 10 اسفند 1391 11:55
مرا به یاد آور آنگاه که خواهم رفت آنگاه که به سرزمین سکوت خواهم رفت آنگاه که دستان تو دیگر جایی برای آرمیدن من نخواهد بود نه دیگر هیچگاه بر نخواهم گشت برای بودن ، در کنار تو مرا به یاد آور آنگاه که روزها از پس روزها نمیآیند مرا به یاد آور آنگاه که در بارهی نقشههایی میگویی که برای آیندهمان کشیدهای میدانی...
-
ای بی نشان محض نشان از که جویمت
پنجشنبه 10 اسفند 1391 11:51
ای بی نشان محض نشان از که جویمت گم گشت در تو هر دو جهان از که جویمت تو گم نهای و گمشدهی تو منم ولیک تا یافت یافت مینتوان از که جویمت دل در فنای وحدت و جان در بقای صرف من گمشده درین دو میان از که جویمت پیدا بسی بجستمت اما نیافتم اکنون مرا بگو که نهان از که جویمت چون در رهت یقین و گمانی همی رود ای برتر از یقین و گمان...