دنیای رویاها

دنیا که به پایان برسد
رویا‌ها
دنیایی دیگر خواهند ساخت
و خنده تو
جای آفتاب را خواهد گرفت

رسول یونان

دنیا دارد به پایان می‌رسد

پیش تر‌ها
بیدار می‌شدم
با صدای بانگ خروس
اما حالا
اس ‌ام اس‌ها بیدارم می‌کنند
پس تو کی می‌خواهی بیدارم کنی محبوبم ؟
دنیا دارد به پایان می‌رسد

رسول یونان

به جستجوی راز جهان

به دور می رفتم
به جستجوی راز جهان
که دودکش خانه ات را دیدم
نزدیک که شدم
دریافتم
آنچه به دنبالش بودم تویی
زنی در سرزمینی برفی
با گیسوانی بافته و
آوازهایی که
خواب خرسها را پر از کندوهای عسل می کرد
اینجا فرود آمدم
و برای بخاری ات هیزم جمع کردم

رسول یونان

وضعیت

پایم را روی مین گذاشته‌ام
تکان بخورم مرده‌ام
باید همین‌جا که هستم
بمانم تا آخر دنیا
درست
وضعیت سرباز جنگی را دارم
کنار تو و زیبایی‌ات

رسول یونان

جای آفتاب

دنیا که به پایان برسد
رویا‌ها
دنیایی دیگر خواهند ساخت
و خندهٔ تو
جای آفتاب را خواهد گرفت

رسول یونان

دیگر دنبالت نخواهم گشت

خون
تپش
زندگی یعنی تو
آن‌چه را باید می‌فهمیدم
فهمیدم
ماه
زیباتر از همیشه می‌تابد
دیگر دنبالت نخواهم گشت
رد پای تو به قلبم می‌رسد

رسول یونان

اعتراف می کنم

اعتراف می‌کنم
هرچه کردم  اشتباه بود
هرچه گفتم  اشتباه بود
هرچه دیدم  اشتباه بود
درخت‌ها  سبز نبودند
سربی بودند
آسمان را  نشانه گرفته بودند

اعتراف می‌کنم
خواب دیدن‌ام  اشتباه بود
بیدارشدن‌ام  اشتباه بود
آن‌ها  رویاهای مخملی بودند
کابوس‌ها را نمی‌دیدم
 
اعتراف می‌کنم
سکوت کردن‌ام  اشتباه بود
فریاد کشیدن‌ام  اشتباه بود
گوش تا گوش آسمان  سنگین ‌بود
از دریایی واژگون
و تازیانه‌ا‌ی که برق می‌زد
خیرگی چشمم بود

اعتراف می‌کنم
هرجا رفتم  اشتباه بود
برگشتن‌ام  اشتباه بود
تنها مردن‌ام  اشتباه نیست
اگر برگشتم
دوباره اشتباه می‌کنم

همه چیز  اعتراف بود
ببخشید
دوباره اعتراف می‌کنم
همه چیز  اشتباه بود
ببخشید
دوباره اشتباه می‌کنم

شهاب مقربین

همه‌ی کلمات

همه‌ی کلمات
معنای تو را می‌دهند
مثل گل‌ها همه
که بوی تو را پراکنده‌اند

سکوت کرده‌ام
که فراموشت کنم
اما مدام
مثل زنبوری سرگردان
رانده از کندویش
دورِ گلم  می‌گردم

شهاب مقربین

اگر مرا دوست نمی‌داری

اگر مرا دوست نمی‌داری
دوست نداشته باش
من هرطور شده
خودم را ازین تنگنا نجات می‌دهم

اما دوست داشتن را فراموش نکن
عاشق دیگری باش
این ترانه نباید به پایان برسد
سکوت آدم‌ها را می‌کشد

این چشمه نباید بند بیاید
میخک‌هایی که در قلب‌ها شکوفا شده‌اند
از تشنگی می‌خشکند
اگر دوست‌داشتن را فراموش نکنی
تمام زیبایی‌ها را به یاد خواهی آورد
 
رسول یونان

جوانی ام

جوانی‌ام
گوشه‌ی آغوش تو بود
لحظه‌ای صبر اگر می‌کردی
پیدایش می‌کردم
 
آغوشت را  باز کردی
برای رفتن‌ام
شاید حق با تو بود
من دیر شده بودم

شهاب مقربین

بدهکار هیچ کس نیستم

بدهکار هیچ کس نیستم
جز همین ماه
که از پشت میله ها می گذرد
که می توانست
از اینجا نگذرد و
جایی دیگر
مثلآ در وسط دریایی خیال انگیز
بچسبد به شیشه کابین یک تاجر پول دار
بدهکار هیچ کس نیستم
جز همین ماه
که تو را به یادم می آورد

رسول یونان

کلمه ی خاموش

دنبال یک کلمه می گردم
یک کلمه ی خاموش
مانند یک بوسه
که جمع کند همه ی کلمات را
روی لب های تو

شهاب مقربین

من عاشقم

جهان از آن من است
من عاشقم و
هیچ کس نمی تواند مرا بکشد
حتی مرگ

رسول یونان

آواز عاشقانه

من فکر می‌کنم
که فقط عشق می‌تواند پایانِ رنج‌ها باشد
به همین خاطر
همیشه آوازهایِ عاشقانه می‌خوانم
من همان سربازم که در وسطِ جنگ
محبوبش را فراموش نکرده است

رسول یونان

بازگشت

آتش و آدم
ترکیبی نامتجانس است
من از میان این آتش گر گرفته
در رویاها و عشق ها

غیر ممکن است سالم برگردم
بازگشت من
اندوه بار خواهد بود
کاش مثل نان بودم
چه زیبا بر می گردد
از سفر آتش

رسول یونان

گاهی باید گریخت

گاهی باید از خانه گریخت
به کوچه
خیابان
پارک
و در خود فرو رفت

گاهی باید از خود گریخت
به جاده‌های مه‌آلود
خانه‌های موهوم
خیال او
که تو را از خود کرده‌است
که تو را  بی خود کرده‌است

گاهی باید از او گریخت
به کجا ؟

شهاب مقربین

این همه شعر نوشتم

این همه شعر نوشتم
آن چه می خواستم نشد
زمزمه کردم ، ورد خواندم ، فریاد کشیدم
نشد آن چه می خواستم
پاره کردم ، آتش زدم ، دوباره نوشتم
نشد
تو چیز دیگری بودی
بگو تو را که نوشت
که سرنوشت مرا
کاغذی سیاه کرد

شهاب مقربین

مرگ دوست نداشتن توست

اگر مرا دوست نداشته باشی
دراز می‌کشم و می‌میرم
مرگ نه سفری بی‌بازگشت است
و نه ناگهان محو شدن
مرگ دوست نداشتن توست
درست آن موقع که باید دوست بداری

رسول یونان

تو نیستی

تو نیستی
اما من برایت چای می ریزم
دیروز هم
نبودی که برایت بلیط سینما گرفتم
دوست داری بخند
دوست داری گریه کن
و یا دوست داری
مثل آینه مبهوت باش
مبهوت من و دنیای کوچکم
دیگر چه فرق می کند
باشی یا نباشی
من با تو زندگی می کنم

رسول یونان

کتیبه ای کهن

نشانی‌ات را تنها من می‌دانم
حک شده بر سینه‌‌ی من
که چون کتیبه‌ای کهن بر سینه‌ی کوه
پا برجا مانده‌ام

بادها هر روز
نوشته‌های مرا می‌خوانند و
پیدایت می‌کنند
بر تو می‌وزند و می‌گذرند

تنها من
چون کتیبه‌ای کهن
بر سینه‌ی کوه
جا مانده‌ام

شهاب مقربین