دلم برای تو تنگ شده است
اما نمیدانم چه کار کنم
آرام میگریم
حال آدمی را دارم
که میخواهد به همسرِ مُردهاش تلفن کند
اما نمیکــند
چـرا که به خوبی میداند
در بهشت
گوشیها را برنمیدارند
رسول یونان
گلی هرجایی ، آبت را نوشیده
خاکت را تسخیر کرده
نامت را چون برگی نورسته از خود کرده است
امروز بازیهایت را فراموش کردهام
فردا چشمانت را از یاد خواهم برد
نامت را در پاییزی که هر چیزی را با خود خواهد برد
اما باران که تا ابد بر تو میبارد
بر من میبارد
چیزی از تو با خود دارد
که همواره اینجا بازی میکند
نگاه میکند
صدایت میزنم
شهاب مقربین
وقتی میخواهی بروی
آسمان صاف است
راهها هموار
ترنها مدام سوت میکشند
همین طور
کشتیها
اما وقتی میخواهی بیایی
دریاها طوفانی میشوند
آسمانها ابری
و راههای زمینی را نیز
برف میبندد
دوست دارم بیایی
اما نیا ، دنیا به هم میریزد
رسول یونان
از میان جملهی آدمها
بیرونت کشیدم
تو یک کلمهی شیرین بودی
کلمهی عشق نه
عشق تلخ است
کلمهی دوستی نه ، شوق نه
دوستی گَس است و شوق شور
تو مثل کلمهی خیال ، مثل کلمهی خواب
شیرین بودی
از میان جملهی آدمها
بیرونت آوردم
آوردم چون کلمهای عزیز
در پرانتزِ آغوشم
مثل کلمهی خواب
پریدی و رفتی
میان جملهی آدمها
شهاب مقربین
قرار نیست تا ابد اینجا بمانیم
اینقدر به ابرها فکر نکن
بلندشو
بلندشو این تختخواب را به قایق بدل کنیم
از پیراهنهای سفید تو بادبان خوبی میشود درست کرد
میدانم دریا دور است
و ساختن قایق کار ما نیست
با اینهمه بلند شو
تا به خیالی بودن این بازی پی ببریم
عمرمان تمام شده از اینجا رفتهایم
قرار نیست تا ابد اینجا بمانیم
رسول یونان
وقتی به مرگ فکر میکنم
میدانم
باید به زندگی فکر کرد
وقتی به زندگی فکر میکنم
میدانم
چیز دیگری نیست
باید به تو فکر کنم
وقتی به تو فکر میکنم
نمیدانم
چه کنم
شهاب مقربین
با یک بغل گل سرخ میآیم
زخمهای قلبم شکوفه کرده است
اما افسوس
کسی گلهای مرا نخواهد دید
بهار آمده
همهجا پر از گل و شکوفه است
رسول یونان
احساس خوبی دارم
همه چیز درست می شود
تو خواهی آمد و دهان تاریک باد را خواهی دوخت
آمدن تو ، یعنی پایان رنجها و تیره روزی ها
آمدن تو ، یعنی آغاز روزی نو
بلافاصله پس از غروب
از وقتی که نوشته ای می آیی
هواپیماها
در قلب من فرود می آیند
رسول یونان
گوشی را بردار
دارد دلم زنگ میزند
از آهن نیست اما
در هوای تو
خیس از بارانی که میدانی
از آسمان کجا باریدهاست
دارد زنگ میزند
گوش کن
چگونه از همیشه بلندتر
مانند طنینِ یک فریاد
صدای زنگ پیچیده در اتاقت
دلم دارد زنگ میزند
گوشی را بردار
شهاب مقربین
بهار میآید
عکسها
پر از خرگوش میشوند
بالکنها پر از گنجشگ
طوفان
نسیم میشود و
نسیم
شانهای برای علفزار
بهار میآید
دنیا عوض میشود
اما آمدن بهار مهم نیست
مهم
شکفتن گلها در قلب توست
رسول یونان
دیگر منتظر کسی نیستم
هر که آمد
ستاره از رویاهایم دزدید
هر که آمد
سفیدی از کبوترانم چید
هر که آمد
لبخند از لبهایم برید
منتظر کسی نیستم
از سر خستگی در این ایستگاه نشستهام
رسول یونان
عاشقانت نخواهند ماند
یکی یکی می روند
محو می شوند
هر بوسه که بر یکی می زنی
شلیکی به دیگری ست
یک به یک خواهند رفت
تنها یکی خواهد ماند
که از همه قوی تر است
یکی که مدام دور و برت پرسه می زند
من ؟
نه
آخرین شلیک ات
کار مرا نیز ساخته است
تنها یکی خواهد ماند
که از من قوی تر است
رو به رویت خواهد نشست
به چشمانت زُل خواهد زد
و تو را از او گریزی نیست
از دیرباز می شناسمش
نامش تنهای ست
شهاب مقربین
ای پرنده زیبا
زخم بالت را که میبستم
عاشقت شدم
نباید اینقدر بیرحمانه دور میشدی
بی پر و بالم من
آسمان به آسمان
چگونه دنبالت بگردم ؟
ای پرنده زیبا
اسیر زیباییات شدهام
مرا به قفس انداخته ای
رسول یونان
من به آرزوهایم ، دل باختم
نه به تو
تو اصلا وجود نداری
که چشم های آبی هم داشته باشی
و یا در زنبیلت
آفتاب حمل کنی
اگر ملکه ای از تو ساختم
به خاطر این بود
که فکر می کردم
تو می توانی
مرا به آرزوهایم برسانی همین
رسول یونان
من آویخته از طناب
تو شلیک کردی
تو شلیک کردی به طناب
برگشتم به زندگی
به شلیکِ دستهای تو
اشتباه کرده بودند
دارند دوباره نشانه میروند
قلبم را
حالا درست نشانه گرفتی
بزن
به قلب هدف
زندگی همین است
که شلیک میشود از دستهای تو
شهاب مقربین
احساس می کنم
جنگل
به طرف شهر می آید
احساس می کنم
نسیم در جانم می وزد
احساس می کنم
می شود
در رودخانه آسفالت پارو زد و
قایق راند
همه این احساس ها را
عشق تو به من بخشیده است
رسول یونان
می ترسم از عشق
از عشق میترسم
این شعرهای عاشقانه که مینویسم
سوت زدنِ کودک است در تاریکی
شهاب مقربین
جاده های بی پایان را دوست دارم
دوست دارم باغ های بزرگ را
رودخانه های خروشان را
من تمام فیلمهایی که در آنها
زندانیان موفق به فرار می شوند
دوست دارم
دلتنگ رهایی ام
دلتنگ نوشیدن خورشید
بوسیدن خاک
لمس آب
در من یک محکوم به حبس ابد
پیر و خمیده
با ذره بینی در دست
نقشه های فرار را مرور می کند
رسول یونان
بخوابیم با مهر
به خواب هم پا بگذاریم
رویاها و کابوس های یکدیگر را
ببینیم با هم
از آن پس
دیگر
هرگز بیدار نخواهم شد
شهاب مقربین