جای کدام زخم را
بپوشانم
که دوباره عاشقت نشوم
جای شلاق لب هایت
رد بوسه هایت
یا سردی قدم هایت
که روی گونه های
جاده نشسته است
کدام را از تو
فراموش کنم
که دوباره به یادم نیایی؟
علیرضا اسفندیاری
مگر می شود
بوی " تو " را داشت و
خاطراتت را بوئید و
تو نباشی و اشک نباشد ؟
وای
باز آبی پوشیده ای ؟
چقدر به تو می آید این لباس
می دانی ؟
آبی توئی وقتی عاشقی
همین ، آبی از تو رنگ می گیرد
مهربان
من که پا به پای تو آمده ام فقط نمی دانم چرا این بار تنها رفتی ؟
چقدر گفتم که بیا و نرو ؟
چقدر گفتم حالا که می روی زود بیا
وقت رفتن یک آن ایستادی
در ازدحام نگاه ها ، نگاهم کردی
دستی تکان دادی و آرام رفتی
پشت این شعر مردی می گرید
بهمن زارع
وقتی چشمت را
هنگام بوسیدن یارت
میبندی
مرا به یاد بیاور
که با چشم بسته
در کوچه ی تاریک
آواز می خوانم و
دور می شوم
علیرضا روشن
باران برای من و تو می بارد
برای من و تویی که
سال هاست پشت پنجره های اتاقمان
چیزی شبیه به عشق را گم کرده ایم
برای من و تویی که
سال هاست سکوتمان را
با تیک تاک عقربه های ساعت
فریاد زده ایم
از تو یک خواهش دارم
این بار که باران آمد
بارانی ات را بپوش
و از خانه بیرون بیا
من هم به رسم گذشته
با گل سرخی به دیدارت می آیم
باران دوباره ما را
از حادثه عشق
خیس خواهد کرد
محمد شیرین زاده
آن قدر هم ساده نیست
بیایی
عاشقانه در زندگی ام نفس بکشی
بعد بگویی که رفتنت
تقدیر است
و من لبخند بزنم
انتهای این سرنوشت
ویرانی من است
ویرانی توست
و ویرانی آن چه ترا
ناگزیر از این تقدیر می کند
شب خوش عزیزکم
اگر صبح بیدار شدی
سلام مرا
به جاده هایی که تقدیرشان دیدن تو نیست
برسان
اشتباه از تو بود
تو عاشق کسی شدی
که تقاص بوسه های گم شده اش را
از تو می گیرد
و به تنهایی ویران نمی شود
نیلوفر لاری پور
چشمانت چراغ علاءالدین است
دو چشمت فروزان و جادو
گفتی نگاهم کن
سه آرزو کن زود
سه آرزو کردم
اول این که مرا ببینی
دوم این که تو را ببینم
سوم این که ما را نبینند
چیستا یثربی
تو عاشقانه ترین نام
و جاودانه ترین یادی
تو از تبار بهاری تو باز می گردی
تو آن یگانه ترین رازی ای یگانه ترین
تو جاودانه ترینی
برای آنکه نمی داند
برای آنکه نمی خواهد
برای آنکه نمی داند و نمی خواهد
تو بی نشانه ترین باش
ای یگانه ترین
محمود مشرف آزادتهرانی
یکی دو روز دیگر از پگاه
چو چشم باز می کنی
زمانه زیر و رو
زمینه پر نگار می شود
زمین شکاف می خورد
به دشت سبزه می زند
هر آن چه مانده بود زیر خاک
هر آنچه خفته بود زیر برف
جوان و شسته رفته آشکار می شود
به تاج کوه
ز گرمی نگاه آفتاب
بلور برف آب می شود
دهان دره ها پراز سرود چشمه سارمی شود
نسیم هرزه پو
ز روی لاله های کوه
کنار لانه های کبک
فراز خارهای هفت رنگ
نفس زنان و خسته می رسد
غریق موج کشتزار می شود
در آسمان
گروه گله های ابر
ز هر کناره می رسد
به هر کرانه می دود
به روی جلگه ها غبار می شود
درین بهار ... آه
چه یادها
چه حرفهای ناتمام
دل پر آرزو
چو شاخ پر شکوفه باردار می شود
نگار من
امید نوبهار من
لبی به خنده باز کن
ببین چگونه از گلی
خزان باغ ما بهار می شود
سیاوش کسرایى
عید که آمد
فکری برای آسمان تو خواهم کرد
یادم باشد
روزهای آخر اسفند
دستمال خیسی روی ستاره هایت بکشم
و گلدانی کنار ماهت بگذارم
زندگی که همیشه اینجور پیچ و تاب نخواهد داشت
بد نیست گاهی هم دستی به موهایت بکشی
بایستی کنار پنجره
و با درخت و باغچه صحبت کنی
پنهان نمی کنم
که پیش از این سطرها
"دوستت دارم" را می خواستم بنویسم
حالا کمی صبر کن
بهار که آمد
فکری برای آسمان تو
و سطرهای پنهانی خودم خواهم کرد
حافظ موسوی
حیف من که
آرامشم ، آغوش تو بود
دیوانگی هایم را
عطر تو فروکش میکرد
قرارمان را چه زود
به پای کلاغان بستی
پس کو ؟
تو شیرینم باشی
و من تیشه ها از یاد ببرم
تو لیلای من باشی و
من مجنون عطر تو و
آواره آغوش تو باشم
ولی تو چه کردی ؟
آغوشی دیگر هواییت کرد
راستش را بگو
وعده هایش رنگین تر
از آغوش من بود ؟
میدانی
آرامش تو در آغوش دیگری
کم از ریختن خون من نیست
خیانت ، خیانت است دیگر
چه آغوش دیگری باشد
چه خنجری که سالهاست
از پشت می خورم
وحید خانمحمدی
دستم نه
اما دلم به هنگام نوشتن ِ نام ِ تو می لرزد
نمی دانم چرا
وقتی به عکس ِ سیاه و سفید این قاب ِ طاقچه نشین
نگاه می کنم
پرده ی لرزانی از باران و نمک
چهره ی تو را هاشور می زند
همخانه ها می پرسند
این عکس کوچک ِ کدام کبوتر است
که در بام تمام ترانه های تو
رد ِ پای پریدنش پیداست ؟
من نگاهشان می کنم
لبخند می زنم
و می بارم
یغما گلرویی
درخت آخرین حرفهایش را با باد زد
ما در سکوت قدم زدیم
هر دو می دانستیم
سرنوشت انگشتانمان به هم گره خورده است
هر دو می دانستیم این عشق
زودتر از پاییز
ما را از پای درخواهد آورد
مژگان عباسلو
آنـچه از هـمه درد نـاک تـر اسـت
جــدایی نـیست
دوسـت داشـتن کـسی سـت
کـه خـود مـی دانی
هـرگز بـه او
نـخواهی رسـید
محمد شیرین زاده
پرهیز از نگاه کردن
به کسی که شوق دیدنش
کلافه ات کرده
تردید مبهمی را به یقینی روشن
تبدیل می کند
عاشق شده ای
مصطفی مستور
تابوت اگر دو مرده را جا میداشت
من آنجا میبودم کنار تو
ما بندگان ناگزیریم اما
حالا که هجران ، پیشانینوشت مقدر آدمیست
این درخت که اینک تکیهگاه توست
امروز منم
این درخت که امروز منم
فردا تابوتات
بمانی درختات میشوم
بمیری تابوتات
علیرضا روشن
عاشقانه ترین شعرم را
روزی در آغوش تو خواهم سرود
آنروز که طبیعت
به احترام ما سکوت خواهد کرد
و تو دوستت دارم را
به لهجه ی باران
و عشق را
به زبان بوسه
بر بند بند تنم
جاری می کنی
من فریاد زنان این راز را
به جهانیان خواهم گفت
اگر چشم های تو نبود
تمام شعر های عاشقانه
دروغی بیش نبود
محمد شیرین زاده
مردم
دوست دارند شعر بخوانند
اما
عاشقانه
کوتاه
ساده
پس بی مقدمه
سرت را روی سینه ام بگذار
مردم عجله دارند
باید خیلی زود بگویم
چقدر دوستت دارم
فلورا تاجیکی
به من حق بده
دوست داشتنت
تنها
راز زندگی ام باشد
من همیشه
هرچه را که دوست داشته ام
از دست داده ام
========
دوستت دارم
جهانی ترین شعری ست که گفته ام
شاعر نیستم اگر
این را
که برای تونوشته ام
دهان به دهان
میان بوسه های عاشقانه نچرخد
منیره حسینی
من همانم که سکوتم را فریاد زده ام
در باران عاشق شده ام و در باران تنها گشته ام
من از دورترین خاطره گذر کرده ام
من غمگین ترین ترانه را شنیده ام
من شب های زیادی را
در کنار پنجره
با ماه
شراب سرخ نوشیده ام
من همانم که عطر موهایت را
از بوته های یاس
نفس کشیده ام
من همانم که برای آخرین آرزو
دیدار در باران را
طلب کرده ام
آری مرا بخوان
من همانم که سکوتم را فریاد زده ام
محمد شیرین زاده
تمام سهم من از تو
آتشیست که از دور گرمم میکند
و هر بار نزدیک میشوم
پایم پس میکشد
حالا تو هی بگو
از سوختن میترسی
من میگویم از خاکستر شدن میترسم
علیرضا باقی