مرا تصور کن

مرا تصور کن در خیال خودت
بالاتر از قطره های باران
 
و برایم در چهره ی ماه
داستانی عاشقانه بنویس
 
و بگذارم ستاره یی نیلگون باشم
در شب های تاریک ات
 
و بر سینه ات بفشار مرا
وقتی خطر فریب ام می دهد
 
من در عشق تو کودک هستم
کودکی که نمی خواهد به بزرگ شدن فکر کند

جورج جریس فرح
مترجم : الهام صالحی

در قلب‌ام سکونت گزین

حقیقت به من نزدیک بود
روزی زمزمه‌کنان وسوسه‌برانگیز
هم‌چون زنی سرشار از عشق
با عطوفت و مهربانی در آغوش‌ام کشید
مژگان‌ام را نوازش کرد
گونه‌هایش را دوبار بوسیدم
به من گفت
نزدیک شو و در قلب‌ام سکونت گزین

نزدیک مان نگهبانی بود
که پنهانی کوچک‌ترین گناه را ثبت می‌کرد
گفتمش دوری کن از من
بر حذر باش از من
چرا که نگران توام
و از پروردگارم می‌ترسم
بدون خداحافظی با من ترک‌ام کرد و رفت
و گفت می‌بینمت
هر زمان که دیگر از چیزی نترسی

جورج جریس فرح  
مترجم : الهام صالحی