ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
بیوفا میخواندم ، آن بیوفا پیداست کیست
من به مهرش میدهم جان ، بیوفا پیداست کیست
باز بی مهر و وفا ، میخواندم اما به گل
مهر نتوان کرد پنهان ، بیوفا پیداست کیست
بیوفا آن است کو بر گردد از پیمان و عهد
ما بر آن عهدیم و پیمان ، بیوفا پیداست کیست
جان فدای او شد و او داد جانم را به باد
در میان جان و جانان ، بیوفا پیداست کیست
صبح با گل گفت کای گل نیستت بوی وفا
گل جوابش داد خندان ، بیوفا پیداست کیست
یار گیرم بیوفا میگیردم ، چون صبحدم
بر تو چون خورشید تابان ، بیوفا پیداست کیست
او عتابی میکند ، اما وفا میگویدم
رو تو خوش میباش سلمان ، بیوفا پیداست کیست
سلمان ساوجی
این چه داغی است که از عشق تو بر جان من است
وین چه دردی است که سرمایه درمان من است
زلف و رخسار تو کفر آمد و ایمان ، با هم
آن چه کفری است که سرمایه ایمان من است ؟
میدهم جان و به صد جان ، ندهم یک ذره
خاک پای تو که سر چشمه حیوان من است
رسم عشاق وفا خوی بتان ، بد عهدی است
این حکایت نه به عهد تو و دوران من است
بر دل پاک تو حاشا نبود ، خاشاکی
خارو خاشاک جفایت ، گل و ریحان من است
دل محزونم از و ، یوسف جان را میجست
زیر لب گفت ، که در چاه ز نخدان من است
گره موی تو بندی است که بر پای دل است
برقع روی تو ، باری است که بر جان من است
شیخ میگویدم از دست مده سلمان دل
دل من شیخ برانی که به فرمان من است
دل من پیرو عشق است و من اندر پی دل
عشق ، سلطان دل و دل شده سلطان من است
سلمان ساوجی